Forwarded from نجمه زارع
آوخ! هنوز زخمیام و رنج میبرم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه میکنند که لبخند میزنند؟
غم را نمیشود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونهست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم؟
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتیست
از فکر دیدن تو، ترک میخورد سرم
واماندهام که تا به کجا میتوان گریخت
از این همیشهها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور میکنند بگویم که "بهترم"
#نجمه_زارع
@najme_zare
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه میکنند که لبخند میزنند؟
غم را نمیشود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونهست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم؟
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتیست
از فکر دیدن تو، ترک میخورد سرم
واماندهام که تا به کجا میتوان گریخت
از این همیشهها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور میکنند بگویم که "بهترم"
#نجمه_زارع
@najme_zare
❤1
خجالتآور است تماشای کسی که آخر عمری، خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد، شرمِ زندگی نکردن است.
جزء از کل
#استیو_تولتز
@PoemAndLiterature
جزء از کل
#استیو_تولتز
@PoemAndLiterature
Tavalodi Digar (www.VavMusic.com)
Forough Farrokhzad (www.VavMusic.com)
هیچ صیادی
در جوی حقیری که به گودالی میریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
🗣 #فروغ_فرخزاد
۲۴ بهمن، سالروز درگذشت پریشادخت شعر
@Nafsatolmasdur
در جوی حقیری که به گودالی میریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
🗣 #فروغ_فرخزاد
۲۴ بهمن، سالروز درگذشت پریشادخت شعر
@Nafsatolmasdur
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
بیابان را سراسر مه گرفته است.
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لببسته
نفسبشکسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته
از هر بند.
بیابان را سراسر مه گرفته است (به خود میگوید عابر)
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم
گلکو نمیداند،
مرا ناگاه در درگاه میبیند
به چشمش قطره اشکی
بر لبش لبخند،
خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است…
با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح می پائید،
مردان جسور از خُفیهگاه خود
به دیدار عزیزان باز میگشتند.
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست،
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لببسته نفسبشکسته در هذیان گرم مه،
عرق میریزدش آهسته
از هر بند…
#احمد_شاملو
شولا: خرقه، پوشش
خُفیهگاه: مخفیگاه
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لببسته
نفسبشکسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته
از هر بند.
بیابان را سراسر مه گرفته است (به خود میگوید عابر)
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم
گلکو نمیداند،
مرا ناگاه در درگاه میبیند
به چشمش قطره اشکی
بر لبش لبخند،
خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است…
با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح می پائید،
مردان جسور از خُفیهگاه خود
به دیدار عزیزان باز میگشتند.
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست،
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لببسته نفسبشکسته در هذیان گرم مه،
عرق میریزدش آهسته
از هر بند…
#احمد_شاملو
شولا: خرقه، پوشش
خُفیهگاه: مخفیگاه
👍1
Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
«هفت خوان» یا «هفت خان»؟
📌 «خوان» در اصل طبق چوبی بزرگی بوده و توسعاً معنی «سفره» گرفته است:
✳️ «از خوان برخاست، هفت پياله شراب خورده، و به سرای فرود رفت.» (تاریخ بیهقی، بیهقی)
✳️ «سیُم روز خوان را به مرغ و بره
بیاراستش گونهگون یکسره» (شاهنامه، فردوسی)
✳️ «فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را» (حافظ)
✳️ «و گر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانی است» (سعدی)
[در این بیت دقت کنید به تشابه مرکب چوبین (تابوت) با طبق چوبینی که «خوان» خوانده شده است.]
📌 «خان»، ازجمله، به معنی «خانه» است:
✳️ «با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد به خانِ چاکر خود خواجه با صواب» (عمارهی مروزی)
این همان خانی است که امروزه هنوز، مثلاً، در اصطلاحات «خان افشار» یا «ششخان» (در بازی تختهنرد) در گفتار هم زنده است.
📌 «خان» لفظی ترکی به معانی «امیر، سالار و رئیس» است:
✳️ «باز خانانِ خامْطمع کنند
مال میراثیافته تبذیر» (خاقانی)
✳️ «قورخانهی خان پر از اسلحه و تجهیزات قدیم و جدید بود.» (بخارای من ایل من، محمد بهمنبیگی، چاپ چهارم، ۱۳۷۰، انتشارات آگاه)
و این همان است که در نامهایی همچون «رضاخان» یا اسامی تحبیبی همچون «خاندایی» و... نیز دیده میشود.
📌 «خان» در اصطلاحات نظامی هم کاربرد دارد:
✳️ «عبارت است از نوارهای برآمده که در داخل لولهی یک اسلحه ساخته شده و باعث حرکت دورانی گلوله میگردد. خان سرعت و برد گلوله را زیاد نموده و استقرار او را روی خط سیر تضمین میکند.» (فرهنگ نظامی، سروان ضرغامی، سروان ورزگر، سروان خوشنویسان، چاپ اول، ۱۳۱۸، چاپخانهی طلوع)
(پیداست که در این یادداشت ما را با دو معنی اخیر «خان» کاری نیست.)
❓بر اساس آنچه در بالا یاد شد، بالاخره «هفت خوان» درست است یا «هفت خان»؟ بگذارید ابتدا مرور کنیم که اساساً «هفت خوان»/ «هفت خان» به چه اشاره دارد.
در شاهنامه، رستم برای نجات کیکاووس به نبرد با دیوهای مازندران میرود و در راه با هفت ماجرا و خطر مواجه میشود که فردوسی هر یک از آنها را «خوان» خوانده. همچنین، اسفندیار به روییندژ که خواهرانش در آن به بند کشیده شدهاند میرود و بر «هفت خوان» چیره میشود تا خواهرانش را نجات دهد:
✳️ «من از روستم چند گویم خبر؟
من از هفت خوان چند گویم سمر؟» (امیر معزی)
✳️ «اسفندیارِ این دژ رویین منم به شرط
هر هفته هفت خوانش به تنها برآورم» (خاقانی)
آنچه در شاهنامه و اغلب منابع قدیم مضبوط است «هفت خوان» است. برخی «خوان» را مصحف «خان» دانستهاند و آن را، به گفتهی علیاکبر دهخدا، «هفت منزل [مرحله] میان ایران و توران» پنداشتهاند که «به غیر رستم و اسفندیار کس نرفته است»، بر همین اساس است که «هفت خان» هم شاهدمثال نو زیاد دارد و، ازجمله، شاهرخ مسکوب (که عمری شاهنامه را پژوهیده است) از «هفت خان» بهره میگیرد:
✳️ «پادشاه پیاپی از هفت خان میپرسد تا از آنچه او را نگران میکند سخن به میان نیاید.» (مقدمهای بر رستم و اسفندیار، شاهرخ مسکوب، چاپ اول، ۱۳۴۲، انتشارات امیرکبیر)
مصحف بودن «خوان» شگفتآور نیست، چنانکه در شعر زیر میتوان یکی از دو ضبط «خوان/ خان» را متصور بود بیآنکه شعر رودکی از معنا تهی شود:
✳️ «هر یکی کاردی ز خوان/ خان برداشت
تا پزند از سمو طعامک چاشت» (رودکی)
گو اینکه حتی دهخدا آن را در لغتنامه «خان» ضبط کرده، اما، بر اساس تصحیح متقن رواقی (سرودههای رودکی، علی رواقی، چاپ اول، ۱۳۹۹، فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، میدانیم که در این بیت ضبط «خوان» صحیح است.
✅ با همهی آنچه گفته شد، به نظر من، با توجه به سنت نوشتاری و آنچه در دستنوشتهای شاهنامه مضبوط است، «هفت خوان» بر «هفت خان» برتری دارد (البته که نظرات کسان دیگر را خواندهام و از آنها آگاهم).
حسین جاوید
@Virastaar
📌 «خوان» در اصل طبق چوبی بزرگی بوده و توسعاً معنی «سفره» گرفته است:
✳️ «از خوان برخاست، هفت پياله شراب خورده، و به سرای فرود رفت.» (تاریخ بیهقی، بیهقی)
✳️ «سیُم روز خوان را به مرغ و بره
بیاراستش گونهگون یکسره» (شاهنامه، فردوسی)
✳️ «فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را» (حافظ)
✳️ «و گر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانی است» (سعدی)
[در این بیت دقت کنید به تشابه مرکب چوبین (تابوت) با طبق چوبینی که «خوان» خوانده شده است.]
📌 «خان»، ازجمله، به معنی «خانه» است:
✳️ «با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد به خانِ چاکر خود خواجه با صواب» (عمارهی مروزی)
این همان خانی است که امروزه هنوز، مثلاً، در اصطلاحات «خان افشار» یا «ششخان» (در بازی تختهنرد) در گفتار هم زنده است.
📌 «خان» لفظی ترکی به معانی «امیر، سالار و رئیس» است:
✳️ «باز خانانِ خامْطمع کنند
مال میراثیافته تبذیر» (خاقانی)
✳️ «قورخانهی خان پر از اسلحه و تجهیزات قدیم و جدید بود.» (بخارای من ایل من، محمد بهمنبیگی، چاپ چهارم، ۱۳۷۰، انتشارات آگاه)
و این همان است که در نامهایی همچون «رضاخان» یا اسامی تحبیبی همچون «خاندایی» و... نیز دیده میشود.
📌 «خان» در اصطلاحات نظامی هم کاربرد دارد:
✳️ «عبارت است از نوارهای برآمده که در داخل لولهی یک اسلحه ساخته شده و باعث حرکت دورانی گلوله میگردد. خان سرعت و برد گلوله را زیاد نموده و استقرار او را روی خط سیر تضمین میکند.» (فرهنگ نظامی، سروان ضرغامی، سروان ورزگر، سروان خوشنویسان، چاپ اول، ۱۳۱۸، چاپخانهی طلوع)
(پیداست که در این یادداشت ما را با دو معنی اخیر «خان» کاری نیست.)
❓بر اساس آنچه در بالا یاد شد، بالاخره «هفت خوان» درست است یا «هفت خان»؟ بگذارید ابتدا مرور کنیم که اساساً «هفت خوان»/ «هفت خان» به چه اشاره دارد.
در شاهنامه، رستم برای نجات کیکاووس به نبرد با دیوهای مازندران میرود و در راه با هفت ماجرا و خطر مواجه میشود که فردوسی هر یک از آنها را «خوان» خوانده. همچنین، اسفندیار به روییندژ که خواهرانش در آن به بند کشیده شدهاند میرود و بر «هفت خوان» چیره میشود تا خواهرانش را نجات دهد:
✳️ «من از روستم چند گویم خبر؟
من از هفت خوان چند گویم سمر؟» (امیر معزی)
✳️ «اسفندیارِ این دژ رویین منم به شرط
هر هفته هفت خوانش به تنها برآورم» (خاقانی)
آنچه در شاهنامه و اغلب منابع قدیم مضبوط است «هفت خوان» است. برخی «خوان» را مصحف «خان» دانستهاند و آن را، به گفتهی علیاکبر دهخدا، «هفت منزل [مرحله] میان ایران و توران» پنداشتهاند که «به غیر رستم و اسفندیار کس نرفته است»، بر همین اساس است که «هفت خان» هم شاهدمثال نو زیاد دارد و، ازجمله، شاهرخ مسکوب (که عمری شاهنامه را پژوهیده است) از «هفت خان» بهره میگیرد:
✳️ «پادشاه پیاپی از هفت خان میپرسد تا از آنچه او را نگران میکند سخن به میان نیاید.» (مقدمهای بر رستم و اسفندیار، شاهرخ مسکوب، چاپ اول، ۱۳۴۲، انتشارات امیرکبیر)
مصحف بودن «خوان» شگفتآور نیست، چنانکه در شعر زیر میتوان یکی از دو ضبط «خوان/ خان» را متصور بود بیآنکه شعر رودکی از معنا تهی شود:
✳️ «هر یکی کاردی ز خوان/ خان برداشت
تا پزند از سمو طعامک چاشت» (رودکی)
گو اینکه حتی دهخدا آن را در لغتنامه «خان» ضبط کرده، اما، بر اساس تصحیح متقن رواقی (سرودههای رودکی، علی رواقی، چاپ اول، ۱۳۹۹، فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، میدانیم که در این بیت ضبط «خوان» صحیح است.
✅ با همهی آنچه گفته شد، به نظر من، با توجه به سنت نوشتاری و آنچه در دستنوشتهای شاهنامه مضبوط است، «هفت خوان» بر «هفت خان» برتری دارد (البته که نظرات کسان دیگر را خواندهام و از آنها آگاهم).
حسین جاوید
@Virastaar
Forwarded from نجمه زارع
یک سرنوشت سه حرفی، خالی ست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردی ست بر پای منقل
سر درد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعدا خودش می شود حل!
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه شومینه گرم در یک اتاق مجلل
من می روم تا پس از این آماده مرگ باشم
ها! راستی "مرگ" دیگر حل شد معمای جدول
#نجمه_زارع
@najme_zare
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردی ست بر پای منقل
سر درد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعدا خودش می شود حل!
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه شومینه گرم در یک اتاق مجلل
من می روم تا پس از این آماده مرگ باشم
ها! راستی "مرگ" دیگر حل شد معمای جدول
#نجمه_زارع
@najme_zare
Forwarded from " هوشنگ ابتهاج "
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
برنامهٔ بزرگداشت #هوشنگ_ابتهاج
تکنوازی ویولن #رحمتالله_بدیعی
کلن، آلمان
@hoshang_ebtehhaj
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
برنامهٔ بزرگداشت #هوشنگ_ابتهاج
تکنوازی ویولن #رحمتالله_بدیعی
کلن، آلمان
@hoshang_ebtehhaj
Forwarded from " هوشنگ ابتهاج "
#گذرنامهی_ایرانی
من ناظم حمکتو خیلی دوست داشتم. وقتی اون قضایا پیش اومد و از ترکیه رفت به بلغارستان و بعد رفت شوروی و بعد از مدتی تبعیت شوروی رو قبول کرد، قبول این کارش برام سخت بود. با اینکه سالهاست که تو آلمان هم زندگی میکنیم، پناهنده نیستیم، من و آلما فقط پاسپورت ایرانی داریم... خیلیها هستن که هم پاسپورت ایرانی دارند و هم آلمانی، یعنی هم ایرانیاند و هم آلمانی. الان وضعیت طوریه که هرجا هم بخوای بری و پاسپورت ایرانی رو نشون بدی خیلی سختگیری میکنن، مزاحمت ایجاد میکنن. ولی من تصور نمیتونم بکنم که پاسپورت آلمانی داشتهباشم، این تعجب از نوع «ایران وطن عزیز ما است» (است را با طعنه و طنز خاصی تلفظ میکند) نیست ولی من هموطن فردوسی و سعدی و حافظ و ابوریحان و شیخ ابوالحسن خرقانی هستم.
این شوخی نیست. این خودش نوعی غرور و سربلندی، در آدم به وجود میآرد.
📖پیرپرنیان اندیش
مصاحبهی #میلاد_عظیمی با استاد
@hoshang_ebtehhaj
من ناظم حمکتو خیلی دوست داشتم. وقتی اون قضایا پیش اومد و از ترکیه رفت به بلغارستان و بعد رفت شوروی و بعد از مدتی تبعیت شوروی رو قبول کرد، قبول این کارش برام سخت بود. با اینکه سالهاست که تو آلمان هم زندگی میکنیم، پناهنده نیستیم، من و آلما فقط پاسپورت ایرانی داریم... خیلیها هستن که هم پاسپورت ایرانی دارند و هم آلمانی، یعنی هم ایرانیاند و هم آلمانی. الان وضعیت طوریه که هرجا هم بخوای بری و پاسپورت ایرانی رو نشون بدی خیلی سختگیری میکنن، مزاحمت ایجاد میکنن. ولی من تصور نمیتونم بکنم که پاسپورت آلمانی داشتهباشم، این تعجب از نوع «ایران وطن عزیز ما است» (است را با طعنه و طنز خاصی تلفظ میکند) نیست ولی من هموطن فردوسی و سعدی و حافظ و ابوریحان و شیخ ابوالحسن خرقانی هستم.
این شوخی نیست. این خودش نوعی غرور و سربلندی، در آدم به وجود میآرد.
📖پیرپرنیان اندیش
مصاحبهی #میلاد_عظیمی با استاد
@hoshang_ebtehhaj
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیروز هم رفت و غمش بر دل سنگینی میکند ... 😔😔
انگار نماد مظلومیت این مردم بود، چه آنان که ماندهاند، چه آنان که رفتهاند ....
آخرین تصویر ...
در آغوش علیرضا شهرداری ... 😔😔
انگار نماد مظلومیت این مردم بود، چه آنان که ماندهاند، چه آنان که رفتهاند ....
آخرین تصویر ...
در آغوش علیرضا شهرداری ... 😔😔
😢1
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
نژاد در شاهنامه
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️«ایران» در درجهٔ نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همهٔ کشورها اسمشان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعداً برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمهٔ ایران که بیش از ۱۰۰۰ بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که بهسادگی نمیتوان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند.
دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمیتواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمهٔ «نژاد» را به کار میبرد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمیداند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمهٔ کلمه race انگلیسی و سایر زبانهای دیگر به کار برده است.
در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقاً به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملاً خطاست، زیرا کسی که چنین ادعایی میکند، نمیداند این کلمات [مثل نژاد] در فارسی کهن چه معنایی دارند.
حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کردهاند و در میان ایشان هرگز رابطهای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین رستم هم مثل همهٔ ما آمیختهای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد میکند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع میکند. کمال تاسف است که با ندانستن،
عمر و هزینه دانشجویان را تلف میکنیم.
شادروان استاد سیّد جواد طباطبایی
[متن سخنرانی]
روزنامهٔ اعتماد، ۱۵ مهر ۱۳۹۶
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
نژاد در شاهنامه
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️«ایران» در درجهٔ نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همهٔ کشورها اسمشان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعداً برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمهٔ ایران که بیش از ۱۰۰۰ بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که بهسادگی نمیتوان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند.
دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمیتواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمهٔ «نژاد» را به کار میبرد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمیداند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمهٔ کلمه race انگلیسی و سایر زبانهای دیگر به کار برده است.
در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقاً به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملاً خطاست، زیرا کسی که چنین ادعایی میکند، نمیداند این کلمات [مثل نژاد] در فارسی کهن چه معنایی دارند.
حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کردهاند و در میان ایشان هرگز رابطهای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین رستم هم مثل همهٔ ما آمیختهای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد میکند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع میکند. کمال تاسف است که با ندانستن،
عمر و هزینه دانشجویان را تلف میکنیم.
شادروان استاد سیّد جواد طباطبایی
[متن سخنرانی]
روزنامهٔ اعتماد، ۱۵ مهر ۱۳۹۶
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from سیر و سلوک نیکان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهمناسبت روز درختکاری، ویدئویی از جاویدنام #کیان_پیرفلک عزیز دل مردمِ ایران. به قلم مادرش، سرکار خانم زینب مولاییراد: به نام تو که یکی از نشانههای یزدان پاک 🌈 را به نام خود مصادره کردی. کودکم، قرار بود هر سال نهالهایی که خود پرورش دادی را بکاری و با آنها قد بکشی، و به ثمر نشستنشان را جشن بگیریم. نشد، نگذاشتند. برنامهها داشتیم برای جنگلکاری، بههم قول داده بودیم تا زندهایم هر سال این کار را انجام دهیم، تا سالهای آینده تپههای شهرمان پر شود از درختانی که خودمان کاشتیم. صد افسوس
دیدن هستههای کُنار و میوهی بلوط قلبم را آتش میزند زیرا دیگر دستان تپلت نیست که آنها را بکارند و هر روز به آنها سر بزنی و سانت سانت رشدشان را شادی کنی
نهالهایت امسال هم خوب رشد کردند اما با چه حالی بکارمشان
اصلا امسال چطور هسته بکاریم برای سال آینده
آب را گل کردند
دل را خون کردند
دیدن هستههای کُنار و میوهی بلوط قلبم را آتش میزند زیرا دیگر دستان تپلت نیست که آنها را بکارند و هر روز به آنها سر بزنی و سانت سانت رشدشان را شادی کنی
نهالهایت امسال هم خوب رشد کردند اما با چه حالی بکارمشان
اصلا امسال چطور هسته بکاریم برای سال آینده
آب را گل کردند
دل را خون کردند
👍2😢1
نقشی که باران میزند بر خاک
خطی پریشان از سرگذشتِ تیرهی ابرست
ابری که سرگردان به کوه و دشت میراند
تا خود کدامین جویبارش خُرد
روزی به دریا بازگردانَد...
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
خطی پریشان از سرگذشتِ تیرهی ابرست
ابری که سرگردان به کوه و دشت میراند
تا خود کدامین جویبارش خُرد
روزی به دریا بازگردانَد...
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
غنیمتی شِمُر ای شمع، وصلِ پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
#حافظ
این دنیا جای افسوس و دریغ است. نه دریغ از متاع دنیوی که از دست دادهایم، بلکه از حضور آن کسانی که روزی در کنارمان داشتهایم و اینک آنها را از دست دادهایم. نه از فقدان عزیزانی که در خاک خفتهاند - که صد البته مهرشان گرامیست- بلکه از آنهایی که زندهاند، ماندهاند، اما قدرشان را ندانستیم.
#افشین_شفیعی
پینوشت: به واژهٔ معامله هم در این بیت حافظ دقت فرمایید! صوفیان قدیم در ارتباط مهرگونه از این واژه به دفعات بهره بردهاند. آنها محبت دادن و گرفتن را نوعی معامله میدانستند. جوری بده بستان که اکثر در رابطهٔ عاشقانه با پروردگارشان بهکار میبردند. از این نظر بر آن تأکید کردم که بگویم مهربانی و مهرورزی هم نوعی معامله است، بار منفی در فرهنگ پیشین ما نداشته است.
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
#حافظ
این دنیا جای افسوس و دریغ است. نه دریغ از متاع دنیوی که از دست دادهایم، بلکه از حضور آن کسانی که روزی در کنارمان داشتهایم و اینک آنها را از دست دادهایم. نه از فقدان عزیزانی که در خاک خفتهاند - که صد البته مهرشان گرامیست- بلکه از آنهایی که زندهاند، ماندهاند، اما قدرشان را ندانستیم.
#افشین_شفیعی
پینوشت: به واژهٔ معامله هم در این بیت حافظ دقت فرمایید! صوفیان قدیم در ارتباط مهرگونه از این واژه به دفعات بهره بردهاند. آنها محبت دادن و گرفتن را نوعی معامله میدانستند. جوری بده بستان که اکثر در رابطهٔ عاشقانه با پروردگارشان بهکار میبردند. از این نظر بر آن تأکید کردم که بگویم مهربانی و مهرورزی هم نوعی معامله است، بار منفی در فرهنگ پیشین ما نداشته است.
👍1👏1
👍2
به وقتِ بیست اسفند...
دارم به بیمجالیِ خود فکر میکنم
با ذهنِ پیرسالیِ خود فکر میکنم
هر سال، وقت کشتنِ شمع تولدم
بر قتل احتمالی خود فکر میکنم
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی به جای خالی خود فکر میکنم
نارستر از همیشه به توجیه بودنم
روی خواصِ کالی خود فکر میکنم
یادم بخیر... آینهام شرمگین نبود
با شرم بر توالی خود فکر میکنم
با این یقین که شعر نه، شاعر شنیدنیست
من با منِ خیالی خود فکر میکنم
لبریز پاسخی به خودم، پرسشی که نیست
در خود به بیسؤالی خود فکر میکنم
جام طلای شعر، مرا قیمتی نکرد
بر کاسهی سفالی خود فکر میکنم...
#محمدعلی_بهمنی
@PoemAndLiterature
دارم به بیمجالیِ خود فکر میکنم
با ذهنِ پیرسالیِ خود فکر میکنم
هر سال، وقت کشتنِ شمع تولدم
بر قتل احتمالی خود فکر میکنم
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی به جای خالی خود فکر میکنم
نارستر از همیشه به توجیه بودنم
روی خواصِ کالی خود فکر میکنم
یادم بخیر... آینهام شرمگین نبود
با شرم بر توالی خود فکر میکنم
با این یقین که شعر نه، شاعر شنیدنیست
من با منِ خیالی خود فکر میکنم
لبریز پاسخی به خودم، پرسشی که نیست
در خود به بیسؤالی خود فکر میکنم
جام طلای شعر، مرا قیمتی نکرد
بر کاسهی سفالی خود فکر میکنم...
#محمدعلی_بهمنی
@PoemAndLiterature
❤6
Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
قیمت کتابها خیلی عادی دارد به یک میلیون و دو میلیون میرسد. کمکم کتابفروشیها هم مثل طلافروشیها درهای مکانیزه میگذارند، از پشت شیشه دست تکان میدهیم، اگر دیدند موجهیم، شستی زیر پیشخان را فشار میدهند تا در باز شود و داخل شویم!
حسین جاوید
@Virastaar
حسین جاوید
@Virastaar
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند،
وقتی بنفشهها را از سایههای سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
ـ میهن سیّارشان ـ
در جعبههای کوچک چوبی،
در گوشهٔ خیابان، میآورند:
جوی هزار زمزمه در من،
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یکروز میتوانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.
کوچ بنفشهها
اسفند ۱۳۴۵
آیینهای برای صداها
(هفت دفتر شعر)
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shafiei_kadkani
@PoemAndLiterature
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند،
وقتی بنفشهها را از سایههای سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
ـ میهن سیّارشان ـ
در جعبههای کوچک چوبی،
در گوشهٔ خیابان، میآورند:
جوی هزار زمزمه در من،
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یکروز میتوانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.
کوچ بنفشهها
اسفند ۱۳۴۵
آیینهای برای صداها
(هفت دفتر شعر)
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shafiei_kadkani
@PoemAndLiterature
❤1👍1
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرمِ دمیدن بود!
#حسین_منزوی
.
.
.
بهارهای بسیاری را پیش از این به چشم دیده بودیم و از آذینِ طبیعت در استقبال از نوروز، مدهوش گشته بودیم...
این خوبِ دلپذیر، چهها که با قلب و جانمان نمیکرد!
اما...
اما...
امسال، ما را آن شعف نیست تا با رویی باز و آغوشی گشاده، به پیشواز جشن رنگها برویم.
دلهامان زخمی از دردی کهن،
و جانهامان فسرده از رنجی عظیم...
اما در همین حوالی، امید سرشاری را میبینم که چشمهامان را به میهمانی خویش خوانده است!
ما اینجا مرگ را پس زدهایم و قویتر از آنیم که حتی در لحظات سهمناک تلاطم روزگار، زندگی را و شوقِ آغازی دوباره را نپذیریم.
اینک زمان آن رسیده است که در ورای تمام تلخکامیها، دل به آرزوهای زیبا بسپاریم و در انتظار فصل شکوفهریز، چشم به در بدوزیم.
امیدوارم خونِ امید در رگهای هستیتان جاری گردد. نوروزتان پیشاپیش مبارک!
به راستی که به قول #فریدون_مشیری باید گفت:
غم زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
ارادتمند،
فاطمه رهائی
@PoemAndLiterature
بهار در گل شیپوری، مدام گرمِ دمیدن بود!
#حسین_منزوی
.
.
.
بهارهای بسیاری را پیش از این به چشم دیده بودیم و از آذینِ طبیعت در استقبال از نوروز، مدهوش گشته بودیم...
این خوبِ دلپذیر، چهها که با قلب و جانمان نمیکرد!
اما...
اما...
امسال، ما را آن شعف نیست تا با رویی باز و آغوشی گشاده، به پیشواز جشن رنگها برویم.
دلهامان زخمی از دردی کهن،
و جانهامان فسرده از رنجی عظیم...
اما در همین حوالی، امید سرشاری را میبینم که چشمهامان را به میهمانی خویش خوانده است!
ما اینجا مرگ را پس زدهایم و قویتر از آنیم که حتی در لحظات سهمناک تلاطم روزگار، زندگی را و شوقِ آغازی دوباره را نپذیریم.
اینک زمان آن رسیده است که در ورای تمام تلخکامیها، دل به آرزوهای زیبا بسپاریم و در انتظار فصل شکوفهریز، چشم به در بدوزیم.
امیدوارم خونِ امید در رگهای هستیتان جاری گردد. نوروزتان پیشاپیش مبارک!
به راستی که به قول #فریدون_مشیری باید گفت:
غم زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
ارادتمند،
فاطمه رهائی
@PoemAndLiterature
❤2
Forwarded from شفیعی کدکنی
خونریزی خزان
چگونه دوست ندارم من این دیاران را
که هر شقایقش آیینهای است یاران را
تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاریست
چو یاد آورم آن روشنیتباران را
سپیده آینهگردانِ روحشان بادا!
که روشنایِ دگر داد روزگاران را
بهارِ زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز
اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
مخور فریبِ دروغ این سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزیِ خزان کوشد
که روحِ باغ فرامُش کند بهاران را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
نوروز مبارک🌿
عکس: سهیلا ادیب
چگونه دوست ندارم من این دیاران را
که هر شقایقش آیینهای است یاران را
تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاریست
چو یاد آورم آن روشنیتباران را
سپیده آینهگردانِ روحشان بادا!
که روشنایِ دگر داد روزگاران را
بهارِ زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز
اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
مخور فریبِ دروغ این سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزیِ خزان کوشد
که روحِ باغ فرامُش کند بهاران را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
نوروز مبارک🌿
عکس: سهیلا ادیب