تنها جایی که رسم و آداب معمول در صحبت و گفتار بههم میریزد و کلام در نهایت ایجاز و خلوص جاری میگردد، حوزهٔ شعر است. حتی در داستان، نویسنده مجبور است ملاحظاتی در شیوه سخن داشته باشد، تا واقعیت در کلیّت آن مخدوش نگردد. مثلاً میتوان دریافت که این صحبت یک کودک با بزرگترِ خود است، یا یک مجنون برای مثال دارد حرفی میزند یا کاری میکند. چارچوب نثر اقتضاء میکند مراتبی حفظ شود، گرچه برخی موارد خاص استثناء هم وجود دارند (نظیر تذکرةالاولیای عطار) که در روح خود اثری شعرگونه هستند، و روایت در آنها در قالب منطقی سخن نمیگنجد. اما در شعر، هیچ آدابی بهضرورت رعایت نمیشود و شاعر به هر روش و شیوهای که بخواهد در خودِ اثر بهطریق درونی، یا با مخاطب ارتباط برقرار میکند. این ویژگی برجستهٔ شعر است که مرا مجذوب خویش میسازد.
عموماً گفته میشود شعر بیان احساس شاعر است. این عبارت نیاز به دقت و ایضاح دارد. هرگاه شاعری درپی برپا ساختن عمارتی بهسبک خود بوده، از احساس فراتر میرفته و مقاصد درازمدتتری را دنبال میکرده است. نمونه این را در شاهنامه فردوسی، مثنویهای عطار چون الهی نامه و منطقالطیر، و تا حدودی منظومههای نظامی مشاهده میکنیم. در مثنوی معنوی مولانا نیز این موضوع صادق است، گرچه میتوان در بسیاری موارد به روشنی غلیان احساسات شاعر و تاثیرپذیری او از مسائل محیطی را دید. گاه احساس آشکار است، گاه پوشیده. اگر شعر ضرورتاً احساس شاعر را هویدا نمیکند، پس درصدد بیان چیست؟
شاید غزل بهسبب جایگاه ویژهای که در شعر پارسی دارد، پاسخ روشنی در اختیار بگذارد. بهندرت میشود شاعری را یافت که غزلهایش بازتاب افتوخیزهای درونی او نباشد. این واقعیت گاه آنقدر برجسته میگردد که چون سعدی و حافظ شواهد تاریخی از نحوه زندگی آنان بهدست میدهد و نمودار تطّور روحی آنها را طی زمان ترسیم میکند. گاهی نیز چون غزلیات عطار یا سنایی بهوضوح و بیتاویل ناظر بر بینش فلسفی آنها است. نکته همین است: بینش فلسفی. از لابلای رباعیات خیام گرفته تا تغزلهای لطیف شهریار، از مولانا تا وحشی بافقی، نحوه نگرش به جهان هست و نیست در ضمیر باطنی شاعر پدیدار میگردد. پس شعر فراتر از احساس، نگاه شاعر به عالم را بازگو و تبیین مینماید.
شعر آینه شعور شاعر است، شعوری که در مواردی شور احساسی و هیجانی او را نشان میدهد، و گاه نشانگر ابعاد هستیشناختی نگرش وی است. عمق و سطح کار هم از همینجا مشخص میشود. هرچه شور درونی نابتر یا بینش فلسفی شاعر ژرفتر باشد، ماندگاری اثر و تاثیرگذاری زمانی آن هم بیشتر میشود.
در شعر از ظواهر بیان باید گذشت و به مغز نگاه شاعر رسید...
#افشین_شفیعی
عموماً گفته میشود شعر بیان احساس شاعر است. این عبارت نیاز به دقت و ایضاح دارد. هرگاه شاعری درپی برپا ساختن عمارتی بهسبک خود بوده، از احساس فراتر میرفته و مقاصد درازمدتتری را دنبال میکرده است. نمونه این را در شاهنامه فردوسی، مثنویهای عطار چون الهی نامه و منطقالطیر، و تا حدودی منظومههای نظامی مشاهده میکنیم. در مثنوی معنوی مولانا نیز این موضوع صادق است، گرچه میتوان در بسیاری موارد به روشنی غلیان احساسات شاعر و تاثیرپذیری او از مسائل محیطی را دید. گاه احساس آشکار است، گاه پوشیده. اگر شعر ضرورتاً احساس شاعر را هویدا نمیکند، پس درصدد بیان چیست؟
شاید غزل بهسبب جایگاه ویژهای که در شعر پارسی دارد، پاسخ روشنی در اختیار بگذارد. بهندرت میشود شاعری را یافت که غزلهایش بازتاب افتوخیزهای درونی او نباشد. این واقعیت گاه آنقدر برجسته میگردد که چون سعدی و حافظ شواهد تاریخی از نحوه زندگی آنان بهدست میدهد و نمودار تطّور روحی آنها را طی زمان ترسیم میکند. گاهی نیز چون غزلیات عطار یا سنایی بهوضوح و بیتاویل ناظر بر بینش فلسفی آنها است. نکته همین است: بینش فلسفی. از لابلای رباعیات خیام گرفته تا تغزلهای لطیف شهریار، از مولانا تا وحشی بافقی، نحوه نگرش به جهان هست و نیست در ضمیر باطنی شاعر پدیدار میگردد. پس شعر فراتر از احساس، نگاه شاعر به عالم را بازگو و تبیین مینماید.
شعر آینه شعور شاعر است، شعوری که در مواردی شور احساسی و هیجانی او را نشان میدهد، و گاه نشانگر ابعاد هستیشناختی نگرش وی است. عمق و سطح کار هم از همینجا مشخص میشود. هرچه شور درونی نابتر یا بینش فلسفی شاعر ژرفتر باشد، ماندگاری اثر و تاثیرگذاری زمانی آن هم بیشتر میشود.
در شعر از ظواهر بیان باید گذشت و به مغز نگاه شاعر رسید...
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
در پهنهٔ سپید برف
درختی قامت افراشته
با شاخههای لخت
بر تپهای، تنها و دور و سرد.
خود چون حکایتیست
در بطن سرنوشت،
تنهایی زمان
در جان شاخههای چنین خشکپیکری درخت.
ایستاده در سخن،
مگر از منظری دگر
چشم تو بر آن گرمی افکند،
تا بشنود آن صحبت خموش
گوش زمین
از ریشههای تنگ تنگِ تشنهٔ حیات.
#افشین_شفیعی
#شعرنو
درختی قامت افراشته
با شاخههای لخت
بر تپهای، تنها و دور و سرد.
خود چون حکایتیست
در بطن سرنوشت،
تنهایی زمان
در جان شاخههای چنین خشکپیکری درخت.
ایستاده در سخن،
مگر از منظری دگر
چشم تو بر آن گرمی افکند،
تا بشنود آن صحبت خموش
گوش زمین
از ریشههای تنگ تنگِ تشنهٔ حیات.
#افشین_شفیعی
#شعرنو
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
هر که را بهخاطر میآوریم
او را
نه تنها در ذهنمان
که در دنیایی که متعلق به آن است
زنده میداریم
حتی اگر مرگ
بین ما فاصله انداخته باشد.
#افشین_شفیعی
#نو
Art by: Richard Tuschman
او را
نه تنها در ذهنمان
که در دنیایی که متعلق به آن است
زنده میداریم
حتی اگر مرگ
بین ما فاصله انداخته باشد.
#افشین_شفیعی
#نو
Art by: Richard Tuschman
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
حیوانات از انسان اکثراً بدی دیدهاند. اما باز هم اعتماد میکنند. انتظار محبت دارند.
پدربزرگ مرحوم من همیشه میگفت با همه مهربان باشید. آن زمانها اینترنت نبود. لینکدین و اینستا و این کشکیات هم نبود.
حالا نگاهها منفی شده. برخلاف حیوانات ما اعتماد نمیکنیم. مردم یاد گرفتهاند شما را مانع شوند (بلاک کنند). اگر زیرکتر باشند نادیدهتان میگیرند (بهقولی دایورت میکنند یا آنفالو). منکر این نیستم که برخی واقعاً مزاحمند، گرچه برای خودم هرگز پیش نیامده. اما همه مزاحم نیستند. حرفی، بیانی، ابراز لطفی دارند که دوست دارند دیده شود. انسان به محبت زنده است. اما، زمانه فعلی دورهٔ نشنیدنهاست، ندیدنهاست.
سخت نگیرید! اهل تساهل و تسامح باشید، در هر موردی، در همه زمینهها. روزگار بهقدر کافی سخت میگیرد.
#افشین_شفیعی
فارغ است از دیدهٔ بد، حسن چون کامل فتاد
کعبه کی ویران ز چشم شور زمزم می شود؟
مصرع رنگین به مطلع میرساند خویش را
هر که کسب آدمیت کرد آدم میشود
#صائب
پدربزرگ مرحوم من همیشه میگفت با همه مهربان باشید. آن زمانها اینترنت نبود. لینکدین و اینستا و این کشکیات هم نبود.
حالا نگاهها منفی شده. برخلاف حیوانات ما اعتماد نمیکنیم. مردم یاد گرفتهاند شما را مانع شوند (بلاک کنند). اگر زیرکتر باشند نادیدهتان میگیرند (بهقولی دایورت میکنند یا آنفالو). منکر این نیستم که برخی واقعاً مزاحمند، گرچه برای خودم هرگز پیش نیامده. اما همه مزاحم نیستند. حرفی، بیانی، ابراز لطفی دارند که دوست دارند دیده شود. انسان به محبت زنده است. اما، زمانه فعلی دورهٔ نشنیدنهاست، ندیدنهاست.
سخت نگیرید! اهل تساهل و تسامح باشید، در هر موردی، در همه زمینهها. روزگار بهقدر کافی سخت میگیرد.
#افشین_شفیعی
فارغ است از دیدهٔ بد، حسن چون کامل فتاد
کعبه کی ویران ز چشم شور زمزم می شود؟
مصرع رنگین به مطلع میرساند خویش را
هر که کسب آدمیت کرد آدم میشود
#صائب
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
با فنجان قهوهاش بازی میکرد. یک سؤال بدیهی! آیا میدانست خوشحالی یعنی چه؟
سالها بود چیزی او را خوشحال نکرده بود.
مهم بود؟ شاید نه!
آخرین جرعهٔ قهوهاش را سرکشید.
او دیگران را خوشحال کرده بود. همین کفایت میکرد.
#قصه_کوتاه
#افشین_شفیعی
سالها بود چیزی او را خوشحال نکرده بود.
مهم بود؟ شاید نه!
آخرین جرعهٔ قهوهاش را سرکشید.
او دیگران را خوشحال کرده بود. همین کفایت میکرد.
#قصه_کوتاه
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
#حافظ
بسیاری معتقدند این یکی از عارفانهترین بیتهای حافظ در غزلیات اوست. من هم با این تعبیر مخالفتی ندارم. بر این باورم که جهان تجلی از وجود آفرینشگر است و توجه به زیباییهای زمینی، بارقهای از همان تجلیست.
اما شعر حافظ فراگیر است و مخاطب خاص را دربرنمیگیرد. مایلم بگویم که هر زیبایی مصدر التفاتیست به جهان هستی. چه در طبیعت باشد، چه در رخ دلدار، چه حتی در درون خود ما. اگر این التفات نبود، ما بیگانگانی بودیم در کنش با یکدیگر و اسیر این خاک. اگر نیستیم، بدین علت است که هنوز رخ معشوق را جایی در نهانخانهٔ این دیر کهنسال بازمیجوییم.
#افشین_شفیعی
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
#حافظ
بسیاری معتقدند این یکی از عارفانهترین بیتهای حافظ در غزلیات اوست. من هم با این تعبیر مخالفتی ندارم. بر این باورم که جهان تجلی از وجود آفرینشگر است و توجه به زیباییهای زمینی، بارقهای از همان تجلیست.
اما شعر حافظ فراگیر است و مخاطب خاص را دربرنمیگیرد. مایلم بگویم که هر زیبایی مصدر التفاتیست به جهان هستی. چه در طبیعت باشد، چه در رخ دلدار، چه حتی در درون خود ما. اگر این التفات نبود، ما بیگانگانی بودیم در کنش با یکدیگر و اسیر این خاک. اگر نیستیم، بدین علت است که هنوز رخ معشوق را جایی در نهانخانهٔ این دیر کهنسال بازمیجوییم.
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
بخوانیم چند بیتی از #عبید_زاکانی که بخوبی سرگشتگی انسان را نشان میدهد. دیروز و امروز هم ندارد. تا بوده، همین بوده.
باز در میکده سر حلقهٔ رندان شدهام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای
من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من
مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
#افشین_شفیعی
باز در میکده سر حلقهٔ رندان شدهام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای
من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من
مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
از ما سراغ منزل آسودگی مجو
چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است
#صائب_تبریزی
زمان سریع سپری میشود و زندگی و هر آنچه در آن است متعاقب آن. عمری به تکاپو میگذرد. اما این چه تکاپوییست که آرامش و آسودگی در پی ندارد!
آسودگی زمانمند نیست. هرکه به حقیقت آسایش رسید، در خانهای سکنی گزیده است که ویرانی ندارد. آب حیات که میگویند خضر یافت و نوشید، تمثیلیست بر همین خاطر آسوده. برخی دیگر هم یافتهاند و از عمر بیثمر اما پُرهنگامه آسوده شدهاند.
#افشین_شفیعی
چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است
#صائب_تبریزی
زمان سریع سپری میشود و زندگی و هر آنچه در آن است متعاقب آن. عمری به تکاپو میگذرد. اما این چه تکاپوییست که آرامش و آسودگی در پی ندارد!
آسودگی زمانمند نیست. هرکه به حقیقت آسایش رسید، در خانهای سکنی گزیده است که ویرانی ندارد. آب حیات که میگویند خضر یافت و نوشید، تمثیلیست بر همین خاطر آسوده. برخی دیگر هم یافتهاند و از عمر بیثمر اما پُرهنگامه آسوده شدهاند.
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
آنها را
که به غار تنهایی خود
خو کردهاند،
از غارهایشان بیرون مکشید!
آنها راه و رسم آدمیان را
که برای لقمه نانی
رابطهای
و جایگاهی
تلاش میکنند، نمیدانند.
آنها حتی
راه عاشقی را هم نمیدانند.
شبها به ستارگان
خیره میشوند
و معبودشان ماه است.
گاهی از غزلی
مست میشوند
و گاه با ترنم نسیم
لابلای برگ درختان
میرقصند.
باده مینوشند و خوشند.
رسم محبتشان
فرق دارد.
خاموشند و بیصدا
نجوایی میکنند.
آنها را از غار تنهایی خود
بیرون مکشید!
بگذارید بمانند و درگذرند
تا از اندوختههایشان
پس از خود
جهانی را سیراب کنند.
#افشین_شفیعی
#شعرنو
که به غار تنهایی خود
خو کردهاند،
از غارهایشان بیرون مکشید!
آنها راه و رسم آدمیان را
که برای لقمه نانی
رابطهای
و جایگاهی
تلاش میکنند، نمیدانند.
آنها حتی
راه عاشقی را هم نمیدانند.
شبها به ستارگان
خیره میشوند
و معبودشان ماه است.
گاهی از غزلی
مست میشوند
و گاه با ترنم نسیم
لابلای برگ درختان
میرقصند.
باده مینوشند و خوشند.
رسم محبتشان
فرق دارد.
خاموشند و بیصدا
نجوایی میکنند.
آنها را از غار تنهایی خود
بیرون مکشید!
بگذارید بمانند و درگذرند
تا از اندوختههایشان
پس از خود
جهانی را سیراب کنند.
#افشین_شفیعی
#شعرنو
👍2
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
#ویل_دورانت جایی میگوید خانه و خزانههای ما خالی میشوند، از انسانها به سبب مرگ آنها و از بههدر رفتن ثروتهایمان. اما عمیقتر از این فقدان، قلبهای ماست که تهی میشوند، از محبت و عطوفت.
راست میگوید. من این را خوب درک میکنم.
تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا
هرچه زخم آید ببوسیم و زِ مرهم فارغیم
#خاقانی
#افشین_شفیعی
راست میگوید. من این را خوب درک میکنم.
تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا
هرچه زخم آید ببوسیم و زِ مرهم فارغیم
#خاقانی
#افشین_شفیعی
👍1
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
الهی ....
بیامُرز ما را
که بس آلودهایم به کردار خویش
بس درماندهایم به وقت خویش
بس مغروریم به پندار خویش
بس محبوسیم در سرای خویش ....
#خواجه_عبدالله_انصاری، مناجاتنامه
آلوده و درمانده و مغرور و محبوس ...
به چه؟
به کردار و وقت و پندار و سرای!
درماندگی به وقت آن است که عمر کوتاه است و متاع دنیا قلیل.
غرور در پندار آن است که بیاندیشیم به یقین رسیدهایم و این خود سرآغاز هر کژرویست.
و حبس در سرای هم بستگی دارد به اینکه سرا را چه تعبیر کنیم. هرچه تعبیرش کنید، سرای آدمیان، اکثر حقیر است و کوچک، مثل زندانی کوچک.
#افشین_شفیعی
بیامُرز ما را
که بس آلودهایم به کردار خویش
بس درماندهایم به وقت خویش
بس مغروریم به پندار خویش
بس محبوسیم در سرای خویش ....
#خواجه_عبدالله_انصاری، مناجاتنامه
آلوده و درمانده و مغرور و محبوس ...
به چه؟
به کردار و وقت و پندار و سرای!
درماندگی به وقت آن است که عمر کوتاه است و متاع دنیا قلیل.
غرور در پندار آن است که بیاندیشیم به یقین رسیدهایم و این خود سرآغاز هر کژرویست.
و حبس در سرای هم بستگی دارد به اینکه سرا را چه تعبیر کنیم. هرچه تعبیرش کنید، سرای آدمیان، اکثر حقیر است و کوچک، مثل زندانی کوچک.
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
به تصوير درختی
كه در حوض
زير يخ زندانیست،
چه بگويم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشيد است ....
اما بر خورشيد هم
برف نشست.
#بیژن_الهی
درخت نماد سبزینگی، رشد و زندگی است. اما تصویرش که نشانی از جلوهٔ مجازی اوست اینک زیر آب حوض که یخ زده است، زندانیست. آب قرار است نمایی از حقیقت درخت باشد، ولی اکنون او را در خود حبس کرده است.
حال، شاعر به خورشید پناه میآورد تا با گرمایش بندِ یخی را بگسلد. اما سرما عالمگیر است. او خورشید را میبیند که بر او برف نشسته است. تصویرها همچنان در بند یخ اسیر میمانند ....
#افشین_شفیعی
كه در حوض
زير يخ زندانیست،
چه بگويم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشيد است ....
اما بر خورشيد هم
برف نشست.
#بیژن_الهی
درخت نماد سبزینگی، رشد و زندگی است. اما تصویرش که نشانی از جلوهٔ مجازی اوست اینک زیر آب حوض که یخ زده است، زندانیست. آب قرار است نمایی از حقیقت درخت باشد، ولی اکنون او را در خود حبس کرده است.
حال، شاعر به خورشید پناه میآورد تا با گرمایش بندِ یخی را بگسلد. اما سرما عالمگیر است. او خورشید را میبیند که بر او برف نشسته است. تصویرها همچنان در بند یخ اسیر میمانند ....
#افشین_شفیعی
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
غنیمتی شِمُر ای شمع، وصلِ پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
#حافظ
این دنیا جای افسوس و دریغ است. نه دریغ از متاع دنیوی که از دست دادهایم، بلکه از حضور آن کسانی که روزی در کنارمان داشتهایم و اینک آنها را از دست دادهایم. نه از فقدان عزیزانی که در خاک خفتهاند - که صد البته مهرشان گرامیست- بلکه از آنهایی که زندهاند، ماندهاند، اما قدرشان را ندانستیم.
#افشین_شفیعی
پینوشت: به واژهٔ معامله هم در این بیت حافظ دقت فرمایید! صوفیان قدیم در ارتباط مهرگونه از این واژه به دفعات بهره بردهاند. آنها محبت دادن و گرفتن را نوعی معامله میدانستند. جوری بده بستان که اکثر در رابطهٔ عاشقانه با پروردگارشان بهکار میبردند. از این نظر بر آن تأکید کردم که بگویم مهربانی و مهرورزی هم نوعی معامله است، بار منفی در فرهنگ پیشین ما نداشته است.
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
#حافظ
این دنیا جای افسوس و دریغ است. نه دریغ از متاع دنیوی که از دست دادهایم، بلکه از حضور آن کسانی که روزی در کنارمان داشتهایم و اینک آنها را از دست دادهایم. نه از فقدان عزیزانی که در خاک خفتهاند - که صد البته مهرشان گرامیست- بلکه از آنهایی که زندهاند، ماندهاند، اما قدرشان را ندانستیم.
#افشین_شفیعی
پینوشت: به واژهٔ معامله هم در این بیت حافظ دقت فرمایید! صوفیان قدیم در ارتباط مهرگونه از این واژه به دفعات بهره بردهاند. آنها محبت دادن و گرفتن را نوعی معامله میدانستند. جوری بده بستان که اکثر در رابطهٔ عاشقانه با پروردگارشان بهکار میبردند. از این نظر بر آن تأکید کردم که بگویم مهربانی و مهرورزی هم نوعی معامله است، بار منفی در فرهنگ پیشین ما نداشته است.
👍1👏1
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin)
“Fernweh” is a German word for “farsickness,” the opposite of homesickness, longing for unseen places. From fern (“far”) + Weh (“pain”), literally “far pain”.
جاهایی فارسی کم میآورد، یک موردش همین دلتنگی است که زبان گوتیک برای هر قسمش واژهای دارد. از جمله واژهٔ fernweh، یا دلتنگی برای مکانی که هرگز در آنجا نبودهای و تجربهاش نکردهای. شاید هم بتوان تعمیمش داد به مورد آدمها: دلتنگی برای کسانی که هیچگاه آنها را ندیدهای، انگار فقط در خیالت آنها را تصویر کردهای.
بله، من اینک میتوانم در جنگلی، کلبهای چوبی را تصور کنم با پنجرههای بزرگ که کنارش نشسته باشم و چایم را بنوشم. شاید هم کسی با من باشد، فردی از جنس دوست. نه از این دوستهای قراردادی، دوست در زبان سعدی. بعد من همین حس دورافتادگی را دارم، جوری هجران.
به قول جناب #سعدی: درد دوری میکشم، گرچه خراب افتادهام!
#افشین_شفیعی
جاهایی فارسی کم میآورد، یک موردش همین دلتنگی است که زبان گوتیک برای هر قسمش واژهای دارد. از جمله واژهٔ fernweh، یا دلتنگی برای مکانی که هرگز در آنجا نبودهای و تجربهاش نکردهای. شاید هم بتوان تعمیمش داد به مورد آدمها: دلتنگی برای کسانی که هیچگاه آنها را ندیدهای، انگار فقط در خیالت آنها را تصویر کردهای.
بله، من اینک میتوانم در جنگلی، کلبهای چوبی را تصور کنم با پنجرههای بزرگ که کنارش نشسته باشم و چایم را بنوشم. شاید هم کسی با من باشد، فردی از جنس دوست. نه از این دوستهای قراردادی، دوست در زبان سعدی. بعد من همین حس دورافتادگی را دارم، جوری هجران.
به قول جناب #سعدی: درد دوری میکشم، گرچه خراب افتادهام!
#افشین_شفیعی