Forwarded from یادمان شاهنامه پژوه | ابوالفضل خطیبی
🔸هويت ملي دو ركن بسيار مهم دارد؛ يكي ركن زبان فارسي و ديگري مجموعهاي از فرهنگ، تمدن، رسمها و آيينهاست كه در شاهنامه به بهترين صورت، تبلور يافته است. فردوسي سنگ بنايي گذاشت كه باعث ماندگاري ايران شد.
🔹نكته اينجاست كه در زماني كه شاهنامه سروده شد نشاني از ايرانشهر با مركزيت واحد وجود نداشت و هر گوشهاي از ايران در دست حكومتي مستقل بود.
🔸دولتهاي ساماني، غزنوي و سلجوقي هرگز بر سراسر ايران حاكم نبودند و تنها بر بخشهايي از اين سرزمين حكم ميراندند.
🔹در چنين زماني كه ايرانشهر در دست دولتهاي متعدد بود، فردوسي سنگ بنايي گذاشت كه باعث ماندگاري ايران شد. اين كه ميگويند فردوسي ايران را زنده كرد، اشاره به همين معنا دارد.
🔸 فردوسي دهقان زادهاي بود كه در قرن چهارم ايرانيان را با پيشينه خود آشنا كرد و در شاهنامهاش نشان داد كه چه فداكاريها و پهلوانيها از گذشتههاي دور در ايران شده است تا اين سرزمين پايدار بماند.
🔹 تفكر و انديشه ايران متحد و يكپارچه از فردوسي آغاز و در سدههاي بعد در ادبيات ما حفظ شد.
🔸به همين دليل است كه شاعري مانند نظامي هنگامي كه كتاب خود را به اتابك آذربايجان تقديم ميكند، او را «خسرو ايران» مينامد؛ چون در ذهن او انديشه ايران يكپارچه وجود داشت.
🔹انديشه يكپارچگي ايران تا به روزگار صفويان ادامه يافت و به دست آنها ايراني متحد دوباره شكل گرفت. صفويان در كنار يكپارچگي ايران، به دو ركن ديگر هم توجه داشتند و آنها را در كنار انديشه ايران متحد ميگذاشتند؛ آن دو ركن، يكي تشيع بود و ديگري تصوف.
🔸 به خاطر همين است كه ميبينيم در دوره شاه طهماسب صفوي يكي از بهترين شاهنامههاي مصور به نام «شاهنامه طهماسبي» پديد ميآيد. چون شاهان صفوي به شاهنامه بسيار اهميت ميدادند؛ در عين حال كه پايبند به تشيع هم بودند.
🔹من ميخواهم روايتي از يك كتاب عربي كه در قرن اول هجري نوشته شده است، بازگو كنم كه در آن نويسنده سعي كرده است ايرانيان را تحقير كند. اين كتاب نوشته «سرير بن جرير» است كه در سال 117 قمري مرده است. او «جهشياري» نام داشت كه يك نام ايراني و به معني «بخت يار» است.
🔸جرير مينويسد: «ايرانيان گروهي كاتب و ديوانسالار هستند، نه نيزهداران و مردان جنگ». در حقيقت او با اين سخن ميخواهد ايراني را كوچك كند. چون آنچه در نزد اعراب جاهلي اهميت داشت، شمشير و نيزه بود، نه فرهنگ و قلم. اما در همين زمان، به گواه شاهنامه، آنچه در ايران اهميت داشت سواد و علماندوزي بود.
🔹تنها كافي است به اين بيتها و مصراعهاي شاهنامه توجه كنيم: «به فرهنگ باشد روان تندرست» يا «كه فرهنگ آرايش جان بُود» يا «دبيري بياموز فرزند را» جاي ديگر ميگويد: «مياساي ز آموختن يك زمان/ ز دانش ميفكن دل اندر گمان/ گذشته سخن ها ياد دارد خرد/ به دانش روان را همي پرورد».
🔸اين كه برخي ميگويند در ايران باستان دانشاندوزي مخصوص طبقات خاصي بوده است و بعد اين داستان را ميآورند كه انوشيروان به فرزند كفشگري اجازه نداد دانش بياموزد، سخن درستي نيست.
🔹در اين داستان بحث بر سر اين نيست كه انوشيروان مخالف سواد آموزي پسر كفشگر بود؛ بحث بر سر اين است كه كسي از طبقات پايين اجتماع نميتوانست به مقام دبيري دربار برسد.
🔸 اين بسيار تفاوت دارد با اين كه ميگويند انوشيروان با دانش اندوزي مخالفت ميكرد. به اين روايت هرگز نميتوان استناد كرد. سراسر شاهنامه نشان ميدهد كه در زمان ساسانيان بسيار به دانش اندوزي اهميت ميدادند.
@khatibi_shahnameh
#ابوالفضل_خطیبی
🔹نكته اينجاست كه در زماني كه شاهنامه سروده شد نشاني از ايرانشهر با مركزيت واحد وجود نداشت و هر گوشهاي از ايران در دست حكومتي مستقل بود.
🔸دولتهاي ساماني، غزنوي و سلجوقي هرگز بر سراسر ايران حاكم نبودند و تنها بر بخشهايي از اين سرزمين حكم ميراندند.
🔹در چنين زماني كه ايرانشهر در دست دولتهاي متعدد بود، فردوسي سنگ بنايي گذاشت كه باعث ماندگاري ايران شد. اين كه ميگويند فردوسي ايران را زنده كرد، اشاره به همين معنا دارد.
🔸 فردوسي دهقان زادهاي بود كه در قرن چهارم ايرانيان را با پيشينه خود آشنا كرد و در شاهنامهاش نشان داد كه چه فداكاريها و پهلوانيها از گذشتههاي دور در ايران شده است تا اين سرزمين پايدار بماند.
🔹 تفكر و انديشه ايران متحد و يكپارچه از فردوسي آغاز و در سدههاي بعد در ادبيات ما حفظ شد.
🔸به همين دليل است كه شاعري مانند نظامي هنگامي كه كتاب خود را به اتابك آذربايجان تقديم ميكند، او را «خسرو ايران» مينامد؛ چون در ذهن او انديشه ايران يكپارچه وجود داشت.
🔹انديشه يكپارچگي ايران تا به روزگار صفويان ادامه يافت و به دست آنها ايراني متحد دوباره شكل گرفت. صفويان در كنار يكپارچگي ايران، به دو ركن ديگر هم توجه داشتند و آنها را در كنار انديشه ايران متحد ميگذاشتند؛ آن دو ركن، يكي تشيع بود و ديگري تصوف.
🔸 به خاطر همين است كه ميبينيم در دوره شاه طهماسب صفوي يكي از بهترين شاهنامههاي مصور به نام «شاهنامه طهماسبي» پديد ميآيد. چون شاهان صفوي به شاهنامه بسيار اهميت ميدادند؛ در عين حال كه پايبند به تشيع هم بودند.
🔹من ميخواهم روايتي از يك كتاب عربي كه در قرن اول هجري نوشته شده است، بازگو كنم كه در آن نويسنده سعي كرده است ايرانيان را تحقير كند. اين كتاب نوشته «سرير بن جرير» است كه در سال 117 قمري مرده است. او «جهشياري» نام داشت كه يك نام ايراني و به معني «بخت يار» است.
🔸جرير مينويسد: «ايرانيان گروهي كاتب و ديوانسالار هستند، نه نيزهداران و مردان جنگ». در حقيقت او با اين سخن ميخواهد ايراني را كوچك كند. چون آنچه در نزد اعراب جاهلي اهميت داشت، شمشير و نيزه بود، نه فرهنگ و قلم. اما در همين زمان، به گواه شاهنامه، آنچه در ايران اهميت داشت سواد و علماندوزي بود.
🔹تنها كافي است به اين بيتها و مصراعهاي شاهنامه توجه كنيم: «به فرهنگ باشد روان تندرست» يا «كه فرهنگ آرايش جان بُود» يا «دبيري بياموز فرزند را» جاي ديگر ميگويد: «مياساي ز آموختن يك زمان/ ز دانش ميفكن دل اندر گمان/ گذشته سخن ها ياد دارد خرد/ به دانش روان را همي پرورد».
🔸اين كه برخي ميگويند در ايران باستان دانشاندوزي مخصوص طبقات خاصي بوده است و بعد اين داستان را ميآورند كه انوشيروان به فرزند كفشگري اجازه نداد دانش بياموزد، سخن درستي نيست.
🔹در اين داستان بحث بر سر اين نيست كه انوشيروان مخالف سواد آموزي پسر كفشگر بود؛ بحث بر سر اين است كه كسي از طبقات پايين اجتماع نميتوانست به مقام دبيري دربار برسد.
🔸 اين بسيار تفاوت دارد با اين كه ميگويند انوشيروان با دانش اندوزي مخالفت ميكرد. به اين روايت هرگز نميتوان استناد كرد. سراسر شاهنامه نشان ميدهد كه در زمان ساسانيان بسيار به دانش اندوزي اهميت ميدادند.
@khatibi_shahnameh
#ابوالفضل_خطیبی
هنوز غصّهی خود را به خنده پنهان كن
بخند... گرچه تو با خنده هم غمانگيزی!
#فاضل_نظری
@PoemAndLiterature
بخند... گرچه تو با خنده هم غمانگيزی!
#فاضل_نظری
@PoemAndLiterature
Forwarded from محمود درویش
أريد أن أغفو بِلا ذاكرةٍ، بِلا وجعٍ،
بِلا ألمٍ، بِلا جفاف..
أريد أن يتبخّر حزني من
جلدي لِتنخفض حرارتي،
وأن ينبض قلبي دون إحباط...
مى خواهم بخوابم
بدون خاطره، بدون درد، بدون بيمارى،
به دور از خشكىِ عاطفه!دلم مى خواهد
كه اندوهم از ميان پوستم تبخير شود
تا درجه ى حرارتم پايين بيايد! و قلبم؛
بدون هيچگونه نا اميدى،بتپد…
#محمود_درويش
@darwish_fb
بِلا ألمٍ، بِلا جفاف..
أريد أن يتبخّر حزني من
جلدي لِتنخفض حرارتي،
وأن ينبض قلبي دون إحباط...
مى خواهم بخوابم
بدون خاطره، بدون درد، بدون بيمارى،
به دور از خشكىِ عاطفه!دلم مى خواهد
كه اندوهم از ميان پوستم تبخير شود
تا درجه ى حرارتم پايين بيايد! و قلبم؛
بدون هيچگونه نا اميدى،بتپد…
#محمود_درويش
@darwish_fb
👍1💔1
Tasian
Alireza Ghorbani
خدا رو چه دیدی؟ شاید پر گرفتیم
شاید خندههامونو از سر گرفتیم
نگو چی گذشت و نگو چی کشیدیم
شاید شب تموم شد، خدا رو چه دیدی؟
پرواز قوها
https://t.me/alirezaghorbani1350
شاید خندههامونو از سر گرفتیم
نگو چی گذشت و نگو چی کشیدیم
شاید شب تموم شد، خدا رو چه دیدی؟
پرواز قوها
https://t.me/alirezaghorbani1350
👍2
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
ز اندازه بیرون تشنهام، ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را!
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس!
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر، اعدا میکشد وین سنگدل، احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را!
#سعدی
@PoemAndLiterature
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را!
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس!
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر، اعدا میکشد وین سنگدل، احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را!
#سعدی
@PoemAndLiterature
نگین عزیزمان: ایران
از این سَموم که بر طرْف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل! که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی!
#حافظ
(سَموم: باد گرم و سوزان)
@PoemAndLiterature
از این سَموم که بر طرْف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل! که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی!
#حافظ
(سَموم: باد گرم و سوزان)
@PoemAndLiterature
❤5
من در لحظههای بدبینی اینگونه خود را دلداری میدهم: کشوری که لااقل سه هزار سال خود را بر سرِ پا نگه داشته، چه دلیلی هست که باز هم نتواند بر مشکلات فائق آید؟
دو تکیهگاه دیگر را هم برای تسلّای خود به یاد میآورم: یکی اصل واکنش و دیگری ضرورت؛ با این حال اعتراف میکنم که نشانههای دلسردکننده هم کم نیست.
آنچه مایهی شگفتی و تأثّر است، آن است که کشورهای دیگر مشکلات خود را از «کمبود» میگیرند، ولی ایران آنها را از «بود» و حتّی «زیادبود» دریافت کرده است. بر سر هم، کم هستند کشورهایی در جهان که مانند ایران، آنهمه عوامل ذاتی مثبت در اختیار داشته باشند.
یگانگی در چندگانگی
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
@PoemAndLiterature
دو تکیهگاه دیگر را هم برای تسلّای خود به یاد میآورم: یکی اصل واکنش و دیگری ضرورت؛ با این حال اعتراف میکنم که نشانههای دلسردکننده هم کم نیست.
آنچه مایهی شگفتی و تأثّر است، آن است که کشورهای دیگر مشکلات خود را از «کمبود» میگیرند، ولی ایران آنها را از «بود» و حتّی «زیادبود» دریافت کرده است. بر سر هم، کم هستند کشورهایی در جهان که مانند ایران، آنهمه عوامل ذاتی مثبت در اختیار داشته باشند.
یگانگی در چندگانگی
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
@PoemAndLiterature
❤1
کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میآوردم و برای همهی غریبها و غربتزدههای دنیا گریه میکردم.
برای همهی آنها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند.
سووشون
#سیمین_دانشور
@PoemAndLiterature
برای همهی آنها که به تیر ناحق کشته شدهاند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند.
سووشون
#سیمین_دانشور
@PoemAndLiterature
❤3
زیاد نیستند کشورهایی در جهان، نظیر ایران، که هم دیروز داشته باشند، هم امروز و هم آینده در برابرشان بازبماند.
پس این سؤال پیش میآید که: [ایران] چه کم دارد؟
اگر در یک کلمه بخواهیم بگوییم: «اندیشه»؛ اندیشه همراه با احساس مسئولیّت.
اگر ایران قدر خود را نداند، دیگران هم قدر او را نخواهند دانست. آنگاه کار به جایی میکشد که نورسیدگان سیاست، به خود اجازه بدهند که مثلاً بر سر نام چندهزارسالهی «خلیج فارس» با او به مشاجره بپردازند. این یک نمونه؛ نمونههای دیگر هم هست.
ما اگر از کسی گلهمند باشیم، در وهلهی اوّل باید از خود باشیم. منظور آن نیست که بر افتخارات بیهوده و یا وطنخواهی خام تکیه شود؛ منظور آن است که نسبت به شناخت آنچه مورد احترام و اعتراف تاریخ و دنیای متمدّن است، غفلت ورزیده نشود.
برگریزان
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
@PoemAndLiterature
پس این سؤال پیش میآید که: [ایران] چه کم دارد؟
اگر در یک کلمه بخواهیم بگوییم: «اندیشه»؛ اندیشه همراه با احساس مسئولیّت.
اگر ایران قدر خود را نداند، دیگران هم قدر او را نخواهند دانست. آنگاه کار به جایی میکشد که نورسیدگان سیاست، به خود اجازه بدهند که مثلاً بر سر نام چندهزارسالهی «خلیج فارس» با او به مشاجره بپردازند. این یک نمونه؛ نمونههای دیگر هم هست.
ما اگر از کسی گلهمند باشیم، در وهلهی اوّل باید از خود باشیم. منظور آن نیست که بر افتخارات بیهوده و یا وطنخواهی خام تکیه شود؛ منظور آن است که نسبت به شناخت آنچه مورد احترام و اعتراف تاریخ و دنیای متمدّن است، غفلت ورزیده نشود.
برگریزان
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
@PoemAndLiterature
❤2
وطن بدون هر یک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچیک از ما بدون آن نمیتوانیم باشیم.
وای بر کسی که جز این فکر میکند و دوچندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی میکند.
جهانوطنی حرف پوچی است. شخص بیوطن، صفر است. پایینتر از صفر.
خارج از چارچوب ملّیّت، هیچچیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
رودین
#ایوان_تورگنیف
@PoemAndLiterature
وای بر کسی که جز این فکر میکند و دوچندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی میکند.
جهانوطنی حرف پوچی است. شخص بیوطن، صفر است. پایینتر از صفر.
خارج از چارچوب ملّیّت، هیچچیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
رودین
#ایوان_تورگنیف
@PoemAndLiterature
❤1
Forwarded from Hossein_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
غیر از حسین، هیچکس اینسان نشد حسین
آسان مگیر کار، که آسان نشد حسین!
کشتند هرکه بود به یک روز و ای عجب
دستی به ریش برد و پریشان نشد حسین!
بود اختیارِ ظاهر و باطن به دستِ او
ای جانِ من فداش که پنهان نشد حسین!
بلوای تیر بود و چکاچاکِ تیغ و سنگ
پا سفت کرد و دست به دامان نشد حسین!
گفتند: سر بدزد که پیمانه پُر شدهست...
سر، باز کرد و از سرِ پیمان نشد حسین!
سر، باز کرد و تاخت به میدان و گُل شکفت
چون دیگران معطلِ چوگان نشد حسین!
اسلام اگر که این و مسلمان اگر منم
شکرِ خدا که هیچ مسلمان نشد حسین!
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
غیر از حسین، هیچکس اینسان نشد حسین
آسان مگیر کار، که آسان نشد حسین!
کشتند هرکه بود به یک روز و ای عجب
دستی به ریش برد و پریشان نشد حسین!
بود اختیارِ ظاهر و باطن به دستِ او
ای جانِ من فداش که پنهان نشد حسین!
بلوای تیر بود و چکاچاکِ تیغ و سنگ
پا سفت کرد و دست به دامان نشد حسین!
گفتند: سر بدزد که پیمانه پُر شدهست...
سر، باز کرد و از سرِ پیمان نشد حسین!
سر، باز کرد و تاخت به میدان و گُل شکفت
چون دیگران معطلِ چوگان نشد حسین!
اسلام اگر که این و مسلمان اگر منم
شکرِ خدا که هیچ مسلمان نشد حسین!
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
❤3