میتوانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را پس بزنی؟
جهان جوابم کردهاست
اتاق از هرّای دیوان و هراس کرکسان آکندهاست
چراغ را خاموش نکن میترسم
زمزمه را نکش میترسم
آه
که اگر امشب
تنها همین امشب
صبحی داشتهباشد
دیگر جهان همیشه آفتابی خواهدبود...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را پس بزنی؟
جهان جوابم کردهاست
اتاق از هرّای دیوان و هراس کرکسان آکندهاست
چراغ را خاموش نکن میترسم
زمزمه را نکش میترسم
آه
که اگر امشب
تنها همین امشب
صبحی داشتهباشد
دیگر جهان همیشه آفتابی خواهدبود...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
Asemane Abri ~ Music-Fa.Com
Homayoun Shajaryan ~ Music-Fa.Com
🎧 «آسمان ابری»
کجای این شب هجران، کجای اینهمه راهی...؟
شعر: #حسین_منزوی، #غلامرضا_طریقی
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
کجای این شب هجران، کجای اینهمه راهی...؟
شعر: #حسین_منزوی، #غلامرضا_طریقی
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
Homayoun Shajarian Havaye Zemzemehayet
Homayoun Shajarian [ blogmusic.ir ]
🎧 «هوای زمزمههایت»
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت...
شعر: #حسین_منزوی، #هوشنگ_ابتهاج
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت...
شعر: #حسین_منزوی، #هوشنگ_ابتهاج
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
به شب سلام، که بی تو رفیق راه من است
سیاهچادرش امشب، پناهگاه من است
به شب که آینهٔ غربت مکدر من
به شب که نیمهٔ تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زدهام
که وقت حادثه، شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل، نه تیر بلا
پرندهای که قُرق را شکسته، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم، گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که میشکند، عشق بیگناه من است
چرا نمیدری این پرده را؟ شب! ای شب من!
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
سیاهچادرش امشب، پناهگاه من است
به شب که آینهٔ غربت مکدر من
به شب که نیمهٔ تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زدهام
که وقت حادثه، شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل، نه تیر بلا
پرندهای که قُرق را شکسته، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم، گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که میشکند، عشق بیگناه من است
چرا نمیدری این پرده را؟ شب! ای شب من!
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
من از خودم، به دلم میگریزم آری من
منی که عقل و دلم سالهاست در جنگ است
قبا به قدّ من ای عقلِ پابرهنه مدوز
برای قامت ما، این لباسها تنگ است
برای متهمان ردیفِ اول عشق
قبول مصلحتاندیشی و خرد ننگ است...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
منی که عقل و دلم سالهاست در جنگ است
قبا به قدّ من ای عقلِ پابرهنه مدوز
برای قامت ما، این لباسها تنگ است
برای متهمان ردیفِ اول عشق
قبول مصلحتاندیشی و خرد ننگ است...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار
گنجایش هزار شکفتن دارد
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با يكديگر...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
گنجایش هزار بهار
گنجایش هزار شکفتن دارد
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با يكديگر...
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
در وصف فاجعهی متروپل، و بسیار متروپلها:
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم!
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبُرّیم، ابریم و نمیباریم...
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم…
#حسین_منزوی
پ.ن: تیتری تکراری در مملکت ما؛ ایرانم تسلیت!
@PoemAndLiterature
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم!
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبُرّیم، ابریم و نمیباریم...
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم…
#حسین_منزوی
پ.ن: تیتری تکراری در مملکت ما؛ ایرانم تسلیت!
@PoemAndLiterature
Forwarded from امّا عشق ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را که گفت که مگشا دریچه بر رخ گل؟
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن؟
#حسین_منزوی
@amma_eshgh
پ.ن: کامیون مه پاش در شهر چنگدو در استان سیچوان چین برای تمیز کردن هوا و کاهش آلایندهها و ذرات معلق در شهر گشت میزند و باعث تشکیل رنگینکمان و صحنهزیبایی در پشت این کامیون میشود
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن؟
#حسین_منزوی
@amma_eshgh
پ.ن: کامیون مه پاش در شهر چنگدو در استان سیچوان چین برای تمیز کردن هوا و کاهش آلایندهها و ذرات معلق در شهر گشت میزند و باعث تشکیل رنگینکمان و صحنهزیبایی در پشت این کامیون میشود
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهی ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهی تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این، خوبی عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهی ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهی تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این، خوبی عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
@HomayonShajarian
همایون شجریان
🎧 «آهای خبردار»
مرد داریم تا مرد؛
یکی سر کار،
یکی سر بار،
آهای خبردار!
یکی سر دار!
شعر: #حسین_منزوی
آهنگسازی: #سهراب_پورناظری
آواز: #همایون_شجریان
موسیقی فیلم «رگ خواب»
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
مرد داریم تا مرد؛
یکی سر کار،
یکی سر بار،
آهای خبردار!
یکی سر دار!
شعر: #حسین_منزوی
آهنگسازی: #سهراب_پورناظری
آواز: #همایون_شجریان
موسیقی فیلم «رگ خواب»
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
❤3
بیتی تلخ که امروز، بارها زمزمهاش کردم...
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
❤1😢1
شاعر! تو را زین خیل بیدردان کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تسخر زدند، اما
گنج تو را ای خانهی ویران! کسی نشناخت
جسم تو را تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت
آری تو را ای گریهی پوشیده در خنده!
و آرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت
زین عشقورزان نسیم و گلشنت نشگفت
کای گردباد بیسروسامان! کسی نشناخت
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز،
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت
گفتند این دون است و آن والا؛ تو را اما
ای لحظهی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت
با حکم مرگت روی سینه، سالهای سال
آنجا تو را در گوشهی یمگان، کسی نشناخت
فریاد نایت را و بانگ شکوههایت را
ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت
بیشک تو را در روز قتل عام نیشابور
با آن دریده سینهی عرفان کسی نشناخت
با گوهر شعرت چنان نام تو بّرنده
ذات تو را ای جوهر بّران! کسی نشناخت
روزی که میخواندی مخور می، محتسب تیز است
لحن نوایت را در آن سامان کسی نشناخت
وقتی که میکندند از تن پوستت را، نیز
گویا، تو را زان پوستینپوشان کسی نشناخت
چون میشدی مخنوق از آن مستان، تو را ای تو!
خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت
آن دم که گفتی: بازگرد ای عید از زندان
خشم و خروشت را در آن زندان کسی نشناخت
چون راز دل با غار میگفتی، تو را هم نیز
ای شهریار شهر سنگستان! کسی نشناخت
حتی تو را در پیش روی جوخهی اعدام
جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت
هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
اما تو را ای عاشق انسان! کسی نشناخت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تسخر زدند، اما
گنج تو را ای خانهی ویران! کسی نشناخت
جسم تو را تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت
آری تو را ای گریهی پوشیده در خنده!
و آرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت
زین عشقورزان نسیم و گلشنت نشگفت
کای گردباد بیسروسامان! کسی نشناخت
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز،
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت
گفتند این دون است و آن والا؛ تو را اما
ای لحظهی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت
با حکم مرگت روی سینه، سالهای سال
آنجا تو را در گوشهی یمگان، کسی نشناخت
فریاد نایت را و بانگ شکوههایت را
ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت
بیشک تو را در روز قتل عام نیشابور
با آن دریده سینهی عرفان کسی نشناخت
با گوهر شعرت چنان نام تو بّرنده
ذات تو را ای جوهر بّران! کسی نشناخت
روزی که میخواندی مخور می، محتسب تیز است
لحن نوایت را در آن سامان کسی نشناخت
وقتی که میکندند از تن پوستت را، نیز
گویا، تو را زان پوستینپوشان کسی نشناخت
چون میشدی مخنوق از آن مستان، تو را ای تو!
خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت
آن دم که گفتی: بازگرد ای عید از زندان
خشم و خروشت را در آن زندان کسی نشناخت
چون راز دل با غار میگفتی، تو را هم نیز
ای شهریار شهر سنگستان! کسی نشناخت
حتی تو را در پیش روی جوخهی اعدام
جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت
هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
اما تو را ای عاشق انسان! کسی نشناخت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرمِ دمیدن بود!
#حسین_منزوی
.
.
.
بهارهای بسیاری را پیش از این به چشم دیده بودیم و از آذینِ طبیعت در استقبال از نوروز، مدهوش گشته بودیم...
این خوبِ دلپذیر، چهها که با قلب و جانمان نمیکرد!
اما...
اما...
امسال، ما را آن شعف نیست تا با رویی باز و آغوشی گشاده، به پیشواز جشن رنگها برویم.
دلهامان زخمی از دردی کهن،
و جانهامان فسرده از رنجی عظیم...
اما در همین حوالی، امید سرشاری را میبینم که چشمهامان را به میهمانی خویش خوانده است!
ما اینجا مرگ را پس زدهایم و قویتر از آنیم که حتی در لحظات سهمناک تلاطم روزگار، زندگی را و شوقِ آغازی دوباره را نپذیریم.
اینک زمان آن رسیده است که در ورای تمام تلخکامیها، دل به آرزوهای زیبا بسپاریم و در انتظار فصل شکوفهریز، چشم به در بدوزیم.
امیدوارم خونِ امید در رگهای هستیتان جاری گردد. نوروزتان پیشاپیش مبارک!
به راستی که به قول #فریدون_مشیری باید گفت:
غم زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
ارادتمند،
فاطمه رهائی
@PoemAndLiterature
بهار در گل شیپوری، مدام گرمِ دمیدن بود!
#حسین_منزوی
.
.
.
بهارهای بسیاری را پیش از این به چشم دیده بودیم و از آذینِ طبیعت در استقبال از نوروز، مدهوش گشته بودیم...
این خوبِ دلپذیر، چهها که با قلب و جانمان نمیکرد!
اما...
اما...
امسال، ما را آن شعف نیست تا با رویی باز و آغوشی گشاده، به پیشواز جشن رنگها برویم.
دلهامان زخمی از دردی کهن،
و جانهامان فسرده از رنجی عظیم...
اما در همین حوالی، امید سرشاری را میبینم که چشمهامان را به میهمانی خویش خوانده است!
ما اینجا مرگ را پس زدهایم و قویتر از آنیم که حتی در لحظات سهمناک تلاطم روزگار، زندگی را و شوقِ آغازی دوباره را نپذیریم.
اینک زمان آن رسیده است که در ورای تمام تلخکامیها، دل به آرزوهای زیبا بسپاریم و در انتظار فصل شکوفهریز، چشم به در بدوزیم.
امیدوارم خونِ امید در رگهای هستیتان جاری گردد. نوروزتان پیشاپیش مبارک!
به راستی که به قول #فریدون_مشیری باید گفت:
غم زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
ارادتمند،
فاطمه رهائی
@PoemAndLiterature
❤2
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهی ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهی تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این، خوبی عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهی ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهی تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این، خوبی عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
❤4
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دسترسیدن بود
گل شکفته خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ بهناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرمِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرمِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکرِ پریدن بود
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دسترسیدن بود
گل شکفته خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ بهناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرمِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرمِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکرِ پریدن بود
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
❤5
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin)
درخت خشک من از راز فصل بیخبر است
خزان هم از گل پژمردهام بهارتر است
کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند؟
که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است
شکفتن از در این خانه تو نمیآید
بهار منتظر من همیشه پشت در است
قفس به غارت باد خزان نمیارزد
غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است؟
تهیم تا نگذاری پناه میدهمت
میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است؟
حریفِ سوختهنوبت چه طرف بربندد
ز یاوهای که چو شب رفت نوبت سحر است!
به رنج رنج جهان چاره جز شکیبم نیست
اگرچه این هم از آن صبرهای بیظفر است
فریب حاشیهٔ امن را نخواهم خورد
اگر چه متن سفرنامه خط به خط خطر است
چه غم که عشق به جایی رسيد يا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است
#حسین_منزوی
خزان هم از گل پژمردهام بهارتر است
کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند؟
که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است
شکفتن از در این خانه تو نمیآید
بهار منتظر من همیشه پشت در است
قفس به غارت باد خزان نمیارزد
غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است؟
تهیم تا نگذاری پناه میدهمت
میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است؟
حریفِ سوختهنوبت چه طرف بربندد
ز یاوهای که چو شب رفت نوبت سحر است!
به رنج رنج جهان چاره جز شکیبم نیست
اگرچه این هم از آن صبرهای بیظفر است
فریب حاشیهٔ امن را نخواهم خورد
اگر چه متن سفرنامه خط به خط خطر است
چه غم که عشق به جایی رسيد يا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است
#حسین_منزوی
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود!
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود!
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
❤2