این آگاهی انسانها نیست که موجودیت اجتماعی آنها را تعیین می کند،
بلکه این موجودیت اجتماعی آنهاست که سطح آگاهی شان را تعیین می کند.
#کارل_مارکس
بلکه این موجودیت اجتماعی آنهاست که سطح آگاهی شان را تعیین می کند.
#کارل_مارکس
Forwarded from کانون کوثر دانشگاه شریف (M Maleki)
🕊☁️🕊☁️🕊
نفیسه چشم از چشم علیرضا برنمیداشت.
علیرضا یک ریز داشت سفارش میکرد؛
اما نفیسه ساکت ساکت بود.
شاید علیرضا انتظار داشت یکی از این حرف هارا از نفیسه بشنود:
{اخه ما رو به کی میسپاری؟
کاش یه دستی به سر و روی خونه میکشیدی بعد میرفتی!
زود به زود برام نامه بنویس.
در اولین فرصت برگرد مرخصی...}
صدای سوت قطار به نشانه حرکت بلند شد
و علیرضا نگران از این همه سکوت نفیسه بود.
قطار آرام آرام حرکت میکرد.
و نفیسه تنها یک جمله گفت:
سلام مرا هم به حضرت فاطمه (س) برسان.
#قرار_شبانه
#صلواتی_برای_سلامتی_همسران_شهدا
@Kanoonkosarsharif
نفیسه چشم از چشم علیرضا برنمیداشت.
علیرضا یک ریز داشت سفارش میکرد؛
اما نفیسه ساکت ساکت بود.
شاید علیرضا انتظار داشت یکی از این حرف هارا از نفیسه بشنود:
{اخه ما رو به کی میسپاری؟
کاش یه دستی به سر و روی خونه میکشیدی بعد میرفتی!
زود به زود برام نامه بنویس.
در اولین فرصت برگرد مرخصی...}
صدای سوت قطار به نشانه حرکت بلند شد
و علیرضا نگران از این همه سکوت نفیسه بود.
قطار آرام آرام حرکت میکرد.
و نفیسه تنها یک جمله گفت:
سلام مرا هم به حضرت فاطمه (س) برسان.
#قرار_شبانه
#صلواتی_برای_سلامتی_همسران_شهدا
@Kanoonkosarsharif
سرچشمه همه عیب های آدمی دو چیز است:
بیکاری و اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
کار و خرد
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
بیکاری و اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
کار و خرد
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
اغلب آدم ها همیشه همین طورند.
اگر کسی را پذیرفتند همه عیوبش را حسن می بینند و کوچکترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست. و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همه خصلت های نیکوی او چشم پوشی می کنند و عیوب او را بزرگ می نمایانند.
در هیچ موردی حد وسط ندارند.
روزهاى برمه
#جورج_اورول
اگر کسی را پذیرفتند همه عیوبش را حسن می بینند و کوچکترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست. و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همه خصلت های نیکوی او چشم پوشی می کنند و عیوب او را بزرگ می نمایانند.
در هیچ موردی حد وسط ندارند.
روزهاى برمه
#جورج_اورول
باید نگاه کنی!
این یکی دیگر از مقررات ماست.
بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچ چیز ناپدید نمیشود.
در واقع دفعهی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر میشود.
دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است آقای ناکاتا، چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.
کافکا در کرانه
#هاروکی_موراکامی
این یکی دیگر از مقررات ماست.
بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچ چیز ناپدید نمیشود.
در واقع دفعهی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر میشود.
دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است آقای ناکاتا، چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.
کافکا در کرانه
#هاروکی_موراکامی
Forwarded from میراث عرفا
قاضی:
اتهام تو قتل کسی نيست.
جرم تو بدترين جرميه که يک انسان می تونه مرتکب بشه.
من تو رو برای هدر دادن زندگيت محکوم می کنم.
و مجازات تو زندگی به جای مرگ است.
#پاپيون
اتهام تو قتل کسی نيست.
جرم تو بدترين جرميه که يک انسان می تونه مرتکب بشه.
من تو رو برای هدر دادن زندگيت محکوم می کنم.
و مجازات تو زندگی به جای مرگ است.
#پاپيون
و تاریخ چیزی نبود جز لوحی رنگ باخته که آن را پاک می کردند و هر بار به گونه ای که صلاح می دانستند بازنویسی می کردند...
رمان 1984
#جورج_اورول
رمان 1984
#جورج_اورول
هروقت به حقیقتی پی بردید باید محتاط باشید، تند نروید.
من هم معتقدم که حقیقت را باید دوست داشت، ولی مصلحت جامعه را باید بیشتر از حقیقت دوست داشت.
#ژان_کریستف
من هم معتقدم که حقیقت را باید دوست داشت، ولی مصلحت جامعه را باید بیشتر از حقیقت دوست داشت.
#ژان_کریستف
گر چراغ شعر، روشن در شبِ تارم نبود
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغ جاودان قرن ها
در ظلام این شبستان راهِ دیدارم نبود
گر نبود آن پرسشِ خیّام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوه ای اکنون جز اقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمی شد در سماع
از چنین زهر خموشی، هیچ زنهارم نبود
مشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا روشنایی هیچ در کارم نبود
راستی زندانْ سرایی بود آفاقِ وجود
گر چراغ شعر روشن، در شبِ تارم نبود
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغ جاودان قرن ها
در ظلام این شبستان راهِ دیدارم نبود
گر نبود آن پرسشِ خیّام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوه ای اکنون جز اقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمی شد در سماع
از چنین زهر خموشی، هیچ زنهارم نبود
مشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا روشنایی هیچ در کارم نبود
راستی زندانْ سرایی بود آفاقِ وجود
گر چراغ شعر روشن، در شبِ تارم نبود
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند
و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند.
اگر خورشید بمیرد
#اوريانا_فالاچی
و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند.
اگر خورشید بمیرد
#اوريانا_فالاچی
بخوان به نام گل سرخ
در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان،
دوباره بخوان،
تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ،
در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشکسال چه ترسی؟
که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب،
زلال تر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این کریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به هم سرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی ست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
((حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی))
#دکتر_محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سایه شان بر سر ادبیات ایران، مستدام بماناد
در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان،
دوباره بخوان،
تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ،
در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشکسال چه ترسی؟
که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب،
زلال تر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این کریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به هم سرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی ست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
((حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی))
#دکتر_محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سایه شان بر سر ادبیات ایران، مستدام بماناد
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت
#حافظ
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت
#حافظ
إن لحظة حب تبرر عمرا كاملا من الانتظار...
#احلام_مستغانمی
یک لحظه عشق، یک عمر انتظار را توجیه می کند...
جفای يار پريچهره عاشقانه بكش
كه يک كرشمه تلافی صد جفا بكند...
#حافظ
#احلام_مستغانمی
یک لحظه عشق، یک عمر انتظار را توجیه می کند...
جفای يار پريچهره عاشقانه بكش
كه يک كرشمه تلافی صد جفا بكند...
#حافظ
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
#حافظ
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
#حافظ
ديوان حافظ، دريچه ی آزادى روح انسانِ ايرانى است. درست است كه هر اثرِ هنرى، مى تواند مصداقِ دريچه ی آزادى روح به شمار آيد امّا براى قوم ايرانى هيچ اثر هنرى در حدّٓ ديوانِ حافظ اين توانايى را ندارد كه با چنين لطافتى تابوهاى حاكم بر جامعه را مورد تجاوز خود قرار دهد و در عينِ حال همواره عزيز و قدسى بماند و در طاقچه ی منازل در كنار قرآن. [ شنيده ام كه در بعضى مناطقِ ماوراء النهر، هنوز، وقتى مادرانْ طفلِ خُردسالِ خود را براى مدتى كوتاه در منزل رها مى كنند، ديوان حافظ را در زيرِ بالش طفل مى گذارند و عقيده دارند كه معنويّتِ «حضرت حافظ » در مدّتِ غيبتِ مادر، پاسدار طفل خواهد بود. ]
حقيقت قضيه اين است كه آن رندِ قلندرى كه حافظ او را قهرمانِ ليريكِ شعر خود ساخته است، پديده اى تاريخى و عينى هرگز نبوده است. بلكه تبلور آرزوهاى امثالِ #حافظ و شاعران بزرگ قبل از او است امثال سنائي و عطار و اين هنرمندان، ازين رهگذر، به نيازهاى فرهنگى و اجتماعى جامعهء خويش پاسخ گفته اند و اين كه هم امروز از ديوان حافظ لذت مى بريم و با او در ستايش رندان قلندر همدلى مى كنيم، ادامه ی همان راه و رسم است و تا زبان پارسى و فرهنگ ايرانى باشد، اين وظيفه ی عظيم اجتماعى و تاريخى را ديوانِ حافظ هميشه عهده دار خواهد بود.
هيچ ملتى چنين شاعرى نداشته است و نخواهد داشت. هيچ كس منكر #شكسپير و #هومر و #پوشكين و #گوته و #متنبى و #دانته نيست، ولى اين چنين حضور شگفت آورى در زندگى يك ملّت در تمام لحظه هاى تاريخى يك جامعه از عهده ی هيچ شاعرى تاكنون برنيامده است.
.
محمد رضا شفيعى كدكنى
قلندريّه در تاریخ
حقيقت قضيه اين است كه آن رندِ قلندرى كه حافظ او را قهرمانِ ليريكِ شعر خود ساخته است، پديده اى تاريخى و عينى هرگز نبوده است. بلكه تبلور آرزوهاى امثالِ #حافظ و شاعران بزرگ قبل از او است امثال سنائي و عطار و اين هنرمندان، ازين رهگذر، به نيازهاى فرهنگى و اجتماعى جامعهء خويش پاسخ گفته اند و اين كه هم امروز از ديوان حافظ لذت مى بريم و با او در ستايش رندان قلندر همدلى مى كنيم، ادامه ی همان راه و رسم است و تا زبان پارسى و فرهنگ ايرانى باشد، اين وظيفه ی عظيم اجتماعى و تاريخى را ديوانِ حافظ هميشه عهده دار خواهد بود.
هيچ ملتى چنين شاعرى نداشته است و نخواهد داشت. هيچ كس منكر #شكسپير و #هومر و #پوشكين و #گوته و #متنبى و #دانته نيست، ولى اين چنين حضور شگفت آورى در زندگى يك ملّت در تمام لحظه هاى تاريخى يك جامعه از عهده ی هيچ شاعرى تاكنون برنيامده است.
.
محمد رضا شفيعى كدكنى
قلندريّه در تاریخ