انسان کسی را می تواند نجات دهد
که اصرار به سقوط نداشته باشد
ولی وقتی سرشت کسی چنان فاسد شد که سقوط در نظرش نجات جلوه کرد، چه می شود کرد؟!
#لئو_تولستوی
که اصرار به سقوط نداشته باشد
ولی وقتی سرشت کسی چنان فاسد شد که سقوط در نظرش نجات جلوه کرد، چه می شود کرد؟!
#لئو_تولستوی
سرچشمه همه عیب های آدمی دو چیز است:
بیکاری و اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
کار و خرد
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
بیکاری و اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
کار و خرد
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
ما، آدمیان را بیشتر به سبب خوبیهایی که خود، در حقشان کردهایم، دوست میداریم،
تا به سبب خوبیهایی که آنان در حق ما کردهاند!
#لئو_تولستوی
تا به سبب خوبیهایی که آنان در حق ما کردهاند!
#لئو_تولستوی
مرد ملاک وارد روستا شد.
آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.
زمینها را می خرید...خانه ها را ویران می کرد و ساختمان هایی مدرن بر آنها بنا می کرد.
پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه می کرد.
روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود...نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری...
همه می دانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده می رود و به نقطه اول باز می گردد...هر آنچه پیموده به او واگذار می شود.
مرد ملاک گفت: مرا مسخره می کنی؟
کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر می کرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه می شد که چند گامی بیش تر برود و زمینی بزرگ تر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...
غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد. زمانی که به کدخدا رسید، نمی توانست بایستد. زانو زد. حتی نمی توانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
نگاهش هنوز به دوردست ها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند...
#لئو_تولستوی
آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.
زمینها را می خرید...خانه ها را ویران می کرد و ساختمان هایی مدرن بر آنها بنا می کرد.
پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه می کرد.
روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود...نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری...
همه می دانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده می رود و به نقطه اول باز می گردد...هر آنچه پیموده به او واگذار می شود.
مرد ملاک گفت: مرا مسخره می کنی؟
کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر می کرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه می شد که چند گامی بیش تر برود و زمینی بزرگ تر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...
غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد. زمانی که به کدخدا رسید، نمی توانست بایستد. زانو زد. حتی نمی توانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
نگاهش هنوز به دوردست ها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند...
#لئو_تولستوی
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است !
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است ...!
موسیقی مرگ
#لئو_تولستوی
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است ...!
موسیقی مرگ
#لئو_تولستوی
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است.
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است.
#لئو_تولستوی
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است.
#لئو_تولستوی
امروز که زندهای، زندگی کن.
فردا خواهی مرد.
همانطور که یک ساعت پیش بایست مرده باشی.
وقتی که سراسر زندگیات در برابر ابدیت، لحظهای بیش نیست، چه جای آن است که خود را عذاب دهی؟
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
فردا خواهی مرد.
همانطور که یک ساعت پیش بایست مرده باشی.
وقتی که سراسر زندگیات در برابر ابدیت، لحظهای بیش نیست، چه جای آن است که خود را عذاب دهی؟
جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
آدمی تا زمانی که سختیهایش را میفهمد، زنده است؛
ولی وقتی سختیهای دیگران را درک میکند، آن وقت یک انسان است ...
#لئو_تولستوی
@PoemAndLiterature
ولی وقتی سختیهای دیگران را درک میکند، آن وقت یک انسان است ...
#لئو_تولستوی
@PoemAndLiterature
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است.
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شدهاست.
#لئو_تولستوی
@PoemAndLiterature
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شدهاست.
#لئو_تولستوی
@PoemAndLiterature