در این دنیا بیشتر از ستارگان آسمان، استاد و شیخ دروغین وجود دارد!
مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیبایی های آن رهنمون می کند...
نه اینکه تمام سعی اش در این باشد که تو را مرید و شیفته ی خود کند!
#الیف_شافاک
مرشد واقعی تو را به نگاه کردن در درونت و کشف زیبایی های آن رهنمون می کند...
نه اینکه تمام سعی اش در این باشد که تو را مرید و شیفته ی خود کند!
#الیف_شافاک
ما هر کسی را طوری می کشیم؛
بعضی ها رو با گلوله،
بعضی ها رو با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را...
با کارهایی که تا به امروز برای آن ها نکرده ایم!
#داستایوفسکی
بعضی ها رو با گلوله،
بعضی ها رو با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را...
با کارهایی که تا به امروز برای آن ها نکرده ایم!
#داستایوفسکی
تنها جایی که رسم و آداب معمول در صحبت و گفتار بههم میریزد و کلام در نهایت ایجاز و خلوص جاری میگردد، حوزهٔ شعر است. حتی در داستان، نویسنده مجبور است ملاحظاتی در شیوه سخن داشته باشد، تا واقعیت در کلیّت آن مخدوش نگردد. مثلاً میتوان دریافت که این صحبت یک کودک با بزرگترِ خود است، یا یک مجنون برای مثال دارد حرفی میزند یا کاری میکند. چارچوب نثر اقتضاء میکند مراتبی حفظ شود، گرچه برخی موارد خاص استثناء هم وجود دارند (نظیر تذکرةالاولیای عطار) که در روح خود اثری شعرگونه هستند، و روایت در آنها در قالب منطقی سخن نمیگنجد. اما در شعر، هیچ آدابی بهضرورت رعایت نمیشود و شاعر به هر روش و شیوهای که بخواهد در خودِ اثر بهطریق درونی، یا با مخاطب ارتباط برقرار میکند. این ویژگی برجستهٔ شعر است که مرا مجذوب خویش میسازد.
عموماً گفته میشود شعر بیان احساس شاعر است. این عبارت نیاز به دقت و ایضاح دارد. هرگاه شاعری درپی برپا ساختن عمارتی بهسبک خود بوده، از احساس فراتر میرفته و مقاصد درازمدتتری را دنبال میکرده است. نمونه این را در شاهنامه فردوسی، مثنویهای عطار چون الهی نامه و منطقالطیر، و تا حدودی منظومههای نظامی مشاهده میکنیم. در مثنوی معنوی مولانا نیز این موضوع صادق است، گرچه میتوان در بسیاری موارد به روشنی غلیان احساسات شاعر و تاثیرپذیری او از مسائل محیطی را دید. گاه احساس آشکار است، گاه پوشیده. اگر شعر ضرورتاً احساس شاعر را هویدا نمیکند، پس درصدد بیان چیست؟
شاید غزل بهسبب جایگاه ویژهای که در شعر پارسی دارد، پاسخ روشنی در اختیار بگذارد. بهندرت میشود شاعری را یافت که غزلهایش بازتاب افتوخیزهای درونی او نباشد. این واقعیت گاه آنقدر برجسته میگردد که چون سعدی و حافظ شواهد تاریخی از نحوه زندگی آنان بهدست میدهد و نمودار تطّور روحی آنها را طی زمان ترسیم میکند. گاهی نیز چون غزلیات عطار یا سنایی بهوضوح و بیتاویل ناظر بر بینش فلسفی آنها است. نکته همین است: بینش فلسفی. از لابلای رباعیات خیام گرفته تا تغزلهای لطیف شهریار، از مولانا تا وحشی بافقی، نحوه نگرش به جهان هست و نیست در ضمیر باطنی شاعر پدیدار میگردد. پس شعر فراتر از احساس، نگاه شاعر به عالم را بازگو و تبیین مینماید.
شعر آینه شعور شاعر است، شعوری که در مواردی شور احساسی و هیجانی او را نشان میدهد، و گاه نشانگر ابعاد هستیشناختی نگرش وی است. عمق و سطح کار هم از همینجا مشخص میشود. هرچه شور درونی نابتر یا بینش فلسفی شاعر ژرفتر باشد، ماندگاری اثر و تاثیرگذاری زمانی آن هم بیشتر میشود.
در شعر از ظواهر بیان باید گذشت و به مغز نگاه شاعر رسید...
#افشین_شفیعی
عموماً گفته میشود شعر بیان احساس شاعر است. این عبارت نیاز به دقت و ایضاح دارد. هرگاه شاعری درپی برپا ساختن عمارتی بهسبک خود بوده، از احساس فراتر میرفته و مقاصد درازمدتتری را دنبال میکرده است. نمونه این را در شاهنامه فردوسی، مثنویهای عطار چون الهی نامه و منطقالطیر، و تا حدودی منظومههای نظامی مشاهده میکنیم. در مثنوی معنوی مولانا نیز این موضوع صادق است، گرچه میتوان در بسیاری موارد به روشنی غلیان احساسات شاعر و تاثیرپذیری او از مسائل محیطی را دید. گاه احساس آشکار است، گاه پوشیده. اگر شعر ضرورتاً احساس شاعر را هویدا نمیکند، پس درصدد بیان چیست؟
شاید غزل بهسبب جایگاه ویژهای که در شعر پارسی دارد، پاسخ روشنی در اختیار بگذارد. بهندرت میشود شاعری را یافت که غزلهایش بازتاب افتوخیزهای درونی او نباشد. این واقعیت گاه آنقدر برجسته میگردد که چون سعدی و حافظ شواهد تاریخی از نحوه زندگی آنان بهدست میدهد و نمودار تطّور روحی آنها را طی زمان ترسیم میکند. گاهی نیز چون غزلیات عطار یا سنایی بهوضوح و بیتاویل ناظر بر بینش فلسفی آنها است. نکته همین است: بینش فلسفی. از لابلای رباعیات خیام گرفته تا تغزلهای لطیف شهریار، از مولانا تا وحشی بافقی، نحوه نگرش به جهان هست و نیست در ضمیر باطنی شاعر پدیدار میگردد. پس شعر فراتر از احساس، نگاه شاعر به عالم را بازگو و تبیین مینماید.
شعر آینه شعور شاعر است، شعوری که در مواردی شور احساسی و هیجانی او را نشان میدهد، و گاه نشانگر ابعاد هستیشناختی نگرش وی است. عمق و سطح کار هم از همینجا مشخص میشود. هرچه شور درونی نابتر یا بینش فلسفی شاعر ژرفتر باشد، ماندگاری اثر و تاثیرگذاری زمانی آن هم بیشتر میشود.
در شعر از ظواهر بیان باید گذشت و به مغز نگاه شاعر رسید...
#افشین_شفیعی
Afshin Shafiee is Associate Professor of physical chemistry and the director of the research group on Foundation of Quantum theory, thermodynamics and information (FQX) in School of Chemistry at Sharif University of Technology in Iran. He received his B.Sc. in Pure Chemistry from Shahid Beheshti (National) University (Tehran, Iran) in 1991; his M.Sc. in Physical Chemistry from Sharif University of Technology (Tehran, Iran) in 1994; and his Ph.D. in Quantum Mechanics, Bell Theorems from University of Teacher Training (Tarbiat e Mo'allem) (Tehran, Iran) in 2001 under supervision of Professor Mehdi Golshani.
His main fields of research are Conceptual Foundations of Physics and Chemistry, especially Foundations of Quantum Mechanics, Thermodynamics & Theory of Information.
Now, Shafiee & his students in Sharif University of Technology mainly focus on Foundations of Quantum Mechanics, Thermodynamics and the Physics of Information.
In addition to all mentioned fields , he has regular studies in philosophical issues ... he is also a poet!
His main fields of research are Conceptual Foundations of Physics and Chemistry, especially Foundations of Quantum Mechanics, Thermodynamics & Theory of Information.
Now, Shafiee & his students in Sharif University of Technology mainly focus on Foundations of Quantum Mechanics, Thermodynamics and the Physics of Information.
In addition to all mentioned fields , he has regular studies in philosophical issues ... he is also a poet!
به دنبال جهنم و بهشت در آخرت نباش. هر دو همین اکنون موجودند.
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم، در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
ملت عشق
#الیف_شافاک
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم، در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
ملت عشق
#الیف_شافاک
دوستت ندارند...
چرا که با آنها متفاوتی
و مثل آنها زندگی نمی کنی
اما در درونشان،
آرزوی داشتن نصف شجاعت تو را
برای انجام همان کارها دارند!!
#نزار_قبانی
چرا که با آنها متفاوتی
و مثل آنها زندگی نمی کنی
اما در درونشان،
آرزوی داشتن نصف شجاعت تو را
برای انجام همان کارها دارند!!
#نزار_قبانی
روی دستش ، پسرش رفت ، ولی قولش نه
#نیزه ها تا #جگرش رفت، ولی قولش نه
این چه #خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ #قمرش رفت ، ولی قولش نه
باغبانی ست عجب ! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه
جان من برخیِ ” آن مرد ” که در شط فرات ،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین ،
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه
.
#حسین_جنتی
#نیزه ها تا #جگرش رفت، ولی قولش نه
این چه #خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ #قمرش رفت ، ولی قولش نه
باغبانی ست عجب ! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه
جان من برخیِ ” آن مرد ” که در شط فرات ،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین ،
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه
.
#حسین_جنتی
Khiale Khame Palange Man
Hosein Monzavi
شعر و صدای جناب منزوی!
به مناسبت گرامیداشت او
به مناسبت گرامیداشت او
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ــ دل مغرورم ــ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ــ ماه بلند ِ من ــ ورای دست رسیدن بود
گل ِ شکفته خداحافظ، اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان ِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم ِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار ِ دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم ِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر ِ پریدن بود...
#حسین_منزوی
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ــ دل مغرورم ــ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ــ ماه بلند ِ من ــ ورای دست رسیدن بود
گل ِ شکفته خداحافظ، اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان ِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم ِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار ِ دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم ِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر ِ پریدن بود...
#حسین_منزوی
شعر و ادبیات
Mohamadreza Shajarian – Ah Baran
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه ! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب های وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران ؟
چشم ها و چشمه ها خشکند
روشنی ها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نام ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ! ای اُمید جان بیداران
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد ؟
#فریدون_مشیری
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه ! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب های وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران ؟
چشم ها و چشمه ها خشکند
روشنی ها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نام ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ! ای اُمید جان بیداران
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد ؟
#فریدون_مشیری
Forwarded from ❤ دریای عاشقی 🌊 (Mh gh)
تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است
چشم ها بس كه مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
واژه هايش، همه اندوه محرّم شده است
ظهر داغي ست، عرق ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است
"هر كه دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" مي داند
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به طوفان شما خم شده است
#محمد_علی_بهمنی
چشم ها بس كه مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
واژه هايش، همه اندوه محرّم شده است
ظهر داغي ست، عرق ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است
"هر كه دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" مي داند
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به طوفان شما خم شده است
#محمد_علی_بهمنی
شعر و ادبیات
Video
وقتی پای تفاوتها در میان باشد،
کودکان طوری دیگر به قضایا نگاه میکنند
کودکان طوری دیگر به قضایا نگاه میکنند
Forwarded from ❤ دریای عاشقی 🌊 (Mh gh)
#داستان
یک زندانی در آمریکا از زندان میگریزد
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
درِ واگن به صورت خودکار بسته می شود
و قطار به راه می افتد ....
او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است ، روی تکه کاغذی می نویسد :
این مجازات رفتار های بد من است
که باید منجمد شوم
وقتی قطار به ایستگاه می رسد ، مامورین با جسد او روبرو می شوند ، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد ، هر آنچه را که میگوییم
شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد .
✍کاترین پاندر
یک زندانی در آمریکا از زندان میگریزد
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
درِ واگن به صورت خودکار بسته می شود
و قطار به راه می افتد ....
او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است ، روی تکه کاغذی می نویسد :
این مجازات رفتار های بد من است
که باید منجمد شوم
وقتی قطار به ایستگاه می رسد ، مامورین با جسد او روبرو می شوند ، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد ، هر آنچه را که میگوییم
شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد .
✍کاترین پاندر
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee)
🍁🍁🍁
کنون که فتنه فرا رفت و فرصت است ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفت است ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمت است ای دوست
عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبت است ای دوست
به کام دشمن دون، دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
بیا که پردهٔ پاییز خاطراتانگیز
گشودهاند و عجب لوح عبرت است ای دوست
مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست
گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست
به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریارْ چراغ هدایت است ای دوست
#شهریار
🍁🍁🍁
کنون که فتنه فرا رفت و فرصت است ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفت است ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمت است ای دوست
عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبت است ای دوست
به کام دشمن دون، دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
بیا که پردهٔ پاییز خاطراتانگیز
گشودهاند و عجب لوح عبرت است ای دوست
مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست
گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست
به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریارْ چراغ هدایت است ای دوست
#شهریار
🍁🍁🍁