#هلالی_جغتایی
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست تو را در خیال چیست؟
جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم سوال چیست؟
بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست؟
گفتم همیشه فکر وصال تو می‌کنم
در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟
دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟
چون حل نمی‌شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟
ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟

ناصح زبان گشود که تسکین دهد مرا
نام تو برد و باعث صد اضطراب شد

#هلالی_جغتایی

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود!
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

#هلالی_جغتایی

خاک عالم که سرشتند،غرضْ عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد،آدم نیست

#هلالی_جغتایی

دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را...

#هلالی_جغتایی

آن روز که تعلیم تو می کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

#هلالی_جغتایی

من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر
کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟

#هلالی_جغتایی

دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

#هلالی_جغتایی

به کویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل
ز کویت می‌رویم اینک؛هزاران آرزو با ما

#هلالی_جغتایی

شاعر میفرماد: بنشین... که تو را نیست کسی یار تر از من!! #هلالی_جغتایی

ناصح زبان گشود که تسکین دهد مرا
نام تو بُرد و باعث صد اضطراب شد

#هلالی_جغتایی

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی دست کوته کن ز من
جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

#هلالی_جغتایی

وصل تو زود رفت و فراقِ تو دیر ماند
فریاد ازین عقوبتِ بسیار و عمر کم!

#هلالی_جغتایی

من نوح روزگارم! از گریه غرق طوفان
کو همدمی که گویم درد هزار ساله...؟

#هلالی_جغتایی
@Rahimnavaz
@PoemAndLiterature