شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
به سکوتم،
به قوی‌ترین سلاحم احترام بگذار!
طنینش را می‌شنوی؟
وقتی حرف نمی‌زنم
از زیبایی آن‌چه می‌گویم لذت می‌بری؟

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
چرا می‌خواهی برایت نامه بنویسم؟
چرا می‌خواهی ـ با نوشتن ـ
مانند انسان عصر سنگ
در برابرت برهنه شوم؟
تنها نوشتن مرا برهنه می‌کند

وقتی حرف می‌زنم هنوز،
پاره‌هایی از لباس‌هایم بر تنم می‌مانند؛
اما هنگام نوشتن...
رها و سبک می‌شوم
چون گنجشکی که وزن ندارد
هنگام نوشتن
از چنگ قانون جاذبه می‌گریزم
سیاره‌ای چرخان می‌شوم
در مدار چشمانت

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
دو سالی که در آن‌ها حضور داشته‌ای
مهم‌ترین برگ‌های کتاب معاصر عشق بوده‌اند
برگ‌های قبل و بعد سپیدند
این برگ‌ها به خط استوا می‌مانند،
میان لبان ما دو تن؛
تنها مقیاس زمان
که ساعت‌ها با آن کوک می‌شوند
و ایستگاه‌ها به آن اعتماد می‌کنند

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
هواپیما بالا و بالاتر می‌رود
و من عاشق‌تر می‌شوم
تجربه‌ای نو
عشق یک زن
در سی هزار پایی!
حالا چیزکی از عرفان می‌فهمم

علایق در هواپیما رنگ دیگری می‌گیرند
غبار زمین،
با جاذبه‌ها و قوانینش
از چهرۀ عشق زدوده می‌شوند
هواپیما مانند یک توپ بی‌وزن پنبه‌ای
بر تشکی نرم سُر می‌خورد
و چشمان تو در تعقیبش
چون دو گنجشک بازیگوش
که به تعقیب پروانه‌اند

احمق بودم که گمان کردم
تنها سفر می‌کنم
در هر فرودگاهی که پیاده شدم
تو را در چمدان خود دیدم!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
از تجربه‌کردن عشق پنهانی و
از بازی‌کردن نقش عاشق کلاسیک خسته‌ام
می‌خواهم پرده‌ها را بالا ببرم
متن بازی‌نامه را تکه‌تکه کنم
کارگردان را بکشم
در مقابل تمام مردم بانگ بردارم که
من عاشق این روزگارم و
ـ با وجود سیاهی زمانۀ ما ـ
عشق من تویی!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
دوست دارم با تو از چراغ قرمزها بگذرم
در کنارت شوقی کودکانه دارم
برای تملک میلیون‌ها برگ جریمه!
میلیون‌ها حماقت...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
خنجرت را از سینه‌ام بیرون بکش!
بگذار زندگی کنم
عطرت را از پوست تنم بگیر
بگذار زندگی کنم
بگذار زنی را بشناسم
که نامت را از خاطرم پاک کند
و کلاف حلقه‌شدۀ گیست را
از دور گلویم بگشاید
بگذار بی تو راه بروم و
بی تو بر صندلی‌ها بنشینم...
در قهوه‌خانه‌هایی که تو را به یاد ندارند!

بگذار نام زنانی را که به‌خاطر تو کشته‌ام
به خاطر بیاورم
بگذار زندگی کنم!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
باران که می‌زند به پنجره
جای خالی‌ات بزرگ‌تر می‌شود...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
ماه‌ها گذشته‌اند
نمرۀ تلفنت را نمی‌دانم
گرداگرد هر چیزی را سیم خاردار کشیده‌ای
دور نمرۀ تلفن و صدایت
صدای صادق مرا باور نداری
کلماتم از دیدار تو محرومند
بگذار صدایم به اتاق تو وارد شود
و بر فرش ایرانی قیلوله کند
محرومم از گام نهادن به سرزمین کوچک تو
نمی‌دانم کجا نشسته‌ای و چه مجله‌ای می‌خوانی
نمی‌دانم ملافه‌های بسترت چه رنگی دارند، یا پرده‌های اتاقت!
چیزی از جهان افسانه‌ای تو نمی‌دانم
می‌آفرینمت!
دانه‌ای سفید را بر قرمز می‌بافم و آبی را بر زرد...
پس مالک تابلویی می‌شوم
که لوور حسرت آن را می‌خورد!

تا کی باید بیافرینمت؟
چون درویشی که خدا را!
بگو تا کی؟

مانند عطارها
از خلاصۀ گل‌ها تو را می‌سازم
بگو تا کی از لاله‌زارهای هلند،
از انگورستان‌های فرانسه،
و نارنج‌زاران آندلس،
قطره‌قطره جمعت کنم؟

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
ظهر تابستان است
لمیده‌ام بر ماسه‌های ساحل
و به تو می‌اندیشم
دریا ساحلش را ترک می‌کند
ماهی‌ها و
صدف‌هایش را ترک می‌کند
و از پی من راهی می‌شود

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
و ما بین فصل الخریف، و فصل الشتاءْ
هنالکَ فَصْلُ أُسَمِّیهِ فصلَ البکاءْ
تکون به النفسُ أقربَ من أیِّ وقتٍ مضى للسماءْ..

#نزار_قبانی

میان فصل خزان و موسم زمستان،
فصلی به نام فصل گریه قرار دارد؛
زمانی که جان تو از هر زمان دیگری، به آسمان نزدیک‌تر است...

ترجمه: #فاطمه_رهائی
@PoemAndLiterature
لا تقولي: أرادت الأقدار
إنك اخترت، والحياة اختيار

#نزار_قبانی

نگو تقدیر می‌خواست!
تو انتخاب کردی...
و زندگانی، انتخاب است!

ترجمه: #فاطمه_رهائی

[اشاعره‌گریزی در شعر نِزار]

@PoemAndLiterature
حُبُّكِ يطرحُ ألفَ سؤالٍ
لیس لها في الشِعْرِ جَوَابْ.

#نزار_قبانی

دوست‌داشتنت هزار پرسش ایجاد می‌کند؛
که در شعر،
پاسخی برایشان نیست!

ترجمه: #فاطمه_رهائی

[از زیبایی‌های شعر عربی...
الحق که در اشعار عربی، اصلشون هزاران‌بار قشنگ‌تره و ترجمه --اون هم ترجمه‌های ناقص ما--، فقط برای فهم بهترشونه!]

@PoemAndLiterature
فلا تخشي الشتاء ولا قواه
ففي شفتيك يحترق الصقيع.

#نزار_قبانی

از زمستان و نیروهایش نترس...
برف و شبنم در لب‌هایت می‌سوزد.

ترجمه: #فاطمه_رهائی
@PoemAndLiterature
وصلنا إلى نقطة الصِفْرِ
ماذا أقولُ؟ وماذا تقولينَ؟
كلُّ المواضيع صارتْ سواءْ
وصارَ الوراءُ أَمَاماً
وصار الأَمَامُ وراءْ
وصلنا إلى ذروة اليأس
حيث السماءُ رصاصٌ
وحيثُ العناقُ قِصاصٌ

#نزار_قبانی

به نقطهٔ صفر رسیده‌ایم!
من چه می‌گویم و تو چه می‌گویی؟
همهٔ موضوعات، یکسان شد؛
پشت، مقابلْ شد...
و مقابل، پشت!
ما به اوج نومیدی رسیده‌ایم؛
جایی که سپهر، سربی است...
جایی که در آغوش گرفتن، کیفر به همراه دارد!

ترجمه: #فاطمه_رهائی

@PoemAndLiterature
أخذَتْْ عَيناكِ.. كُلَّ مساحة الليل

#نزار_قبانی

تمام فضای شب را گرفته‌است
چشمان تو!

ترجمه: #فاطمه_رهائی
@PoemAndLiterature
محبوبم،
اگر روزی از تو دربارۀ من پرسیدند
زیاد فکر نکن. با غرور به ایشان بگو:
دوستم دارد؛
بسیار دوستم دارد...

#نزار_قبانی
@PoemAndLiterature
الأنثی لم تخلق للحب، بل الحب خلق لها.

#نزار_قبانی

زن، عشق را نمی‌آفریند.
بلکه برای اوست که عشق آفریده شده است!

ترجمه: #فاطمه_رهائی

[یکی از حس‌های خوب زندگی...
در روزهای اخیر، به کار جذاب ترجمهٔ شعر عرب برگشته‌ام.]
@PoemAndLiterature
تصمیم گرفتم با دوچرخه‌ٔ آزادی،
سرتاسر جهان را بگردم...
بی‌قانون و بی‌گذرنامه؛ مانند باد!

اگر نشانی‌ام را بپرسند،
می‌گویم:
«تمام پیاده‌روهای جهان!»
اگر گذرنامه بخواهند،
چشمان تو را نشانشان می‌دهم!

می‌دانم که سفر کردن به دیار چشمانت،
حق طبیعی تمام مردم دنیاست...

#نزار_قبانی
@PoemAndLiterature
Forwarded from التیام
برغم ما يثور في عيني من زوابعٍ 
ورغم ما ينام في عينيك من أحزان 
برغم عصرٍ
يطلق النار على الجمال، حيث كان
والعدل، حيث كان
والرأي حيث كان 
أقول: لا غالب إلا الحب
أقول: لا غالب إلا الحب!

با وجود گردبادی که در چشمانم برپاست
و حزن‌ خوابیده در چشمانت
و زمانه‌ای که بر زیبایی
و بر عدالت
و بر عقيده
آتش گشوده است
می‌گویم:
غیرِ عشق در عالم نیست،
غیرِ عشق
در عالم
نیست!

#نزار_قبانی
@elteiyam
1