شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
وقتی گفتم:
«دوستت می‌دارم»
می‌دانستم که شورش کرده‌ام بر قبیله‌أم
و به صدا درآورده‌ام شیپور رسوایی را
می‌خواستم تخت ستم را واژگون کنم
تا جنگل‌ها برویند
دریاها آبی‌تر شوند
و آزاد گردند
تمام کودکان جهان
اتمام عصر بربریت را می‌خواستم و
مرگ واپسین حاکم را
[...]
وقتی گفتم:
«دوستت می‌دارم»
می‌دانستم که الفبایی تازه را اختراع می‌کنم
به شهری که در آن
هیچ‌کس خواندن نمی‌داند!
شعر می‌خوانم
در سالنی متروک
و شرابم را در جام کسانی می‌ریزم
که یارای نوشیدن‌شان نیست!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
کیستی
ـ ای زن ـ
که چونان دشنه‌ای
بر تبار من
فرود می‌آیی؟

آرام،
چون چشم یکی خرگوش
سبک،
چون فروغلتیدن برگی از شاخه
زیبا،
چون سینه‌ریزی از گل یاس
معصوم،
چون پیش‌بند کودکان
و وحشی،
چون واژگان!

از میان برگ‌های دفترم بیرون بیا؛
از ملافۀ بسترم،
از فنجان قهوه‌أم،
از قاشق شکر،
از دکمۀ پیراهنم،
از دستمال ابریشم،
از مسواکم،
از کف خمیر ریش روی صورتم،
از تمامی چیزهای کوچک بیرون بیا
تا بتوانم کار کنم...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
دوستت دارم و
با تو لج‌بازی نمی‌کنم
مانند کودکان،
سر ماهی‌ها با تو قهر نخواهم‌کرد؛
ماهی قرمز مال تو،
ماهی آبی مال من...

هر دو ماهی مال تو باشد و
تو مال من!

دریا و
کشتی و
سرنشینانش مال تو باشند و
تو مال من!
ضرر نخواهم‌کرد
تمام دار و ندارم زیر پای تو...

نه چاه نفتی دارم که فخر بفروشم و
معشوقه‌هایم در آن شنا کنند،
نه مانند آقا خان ثروتمندم،
نه جزیرۀ اوناسیس
ـ که به وسعت یک دریاست ـ مال من است
من شاعرم و تنها ثروتم
دفتر شعرهایم
و چشمان زیبای توست

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
همۀ آن‌چه می‌خواستم این است
بانو،
در قلبم تکاپو نکن که
درد می‌کشم...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
با دیدن تو از شعر ناامید می‌شوم
ناامید می‌شوم از شعر با دیدن تو
چندان که به زیبایی‌أت اندیشه می‌کنم،
زبانم می‌خشکد
کلمات بی‌قرار می‌شوند و
مفردات شعر...
عطشم را بکش!
کم‌تر زیبا باش تا شاعر شوم!
عادی شو!
سرمه بکش،
عطر بزن،
حامله شو،
بچه بیار...
چون تمام زنان
بگذار با زبان و واژه‌ها آشتی کنم...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
وقتی که پشت فرمانم
و سرت روی شانۀ من است،
ستارگان از مدارشان می‌گریزند
آرام پایین می‌آیند و
بر شیشه‌ها سر می‌خورند
ماه طلوع می‌کند
سخن‌گفتن زیباست و
سکوت هم

گم‌شدن در جاده‌های زمستان،
جاده‌های پرت بی‌تابلوی راهنمایی...
تا همیشه همین‌گونه برانیم
باران و برف‌پاک‌کن‌ها آواز بخوانند
و پیشانی‌أت بر سبزه‌زار سینه‌أم
پروانۀ آفریقایی رنگینی باشد
که پرواز را از یاد برده‌است

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
میان ما بیست سال فاصله است
اما چندان که لبانت بر لبانم آرام می‌گیرد
سال‌ها فرو می‌ریزند
و شیشۀ عمر
درهم می‌شکند

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
وقتی می‌شنوم که مردان
چه مشتاقانه از تو سخن می‌گویند
و زنان
چه پرکینه،
به زیبایی‌ات پی می‌برم

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
با تو کجا بروم؟
کجا پنهانت کنم...
وقتی که دیگران
در طنین صدا و
رد دست‌هایم
صدای گام‌های تو را می‌شنوند

چگونه گمان می‌کنی دیده نمی‌شوی
قطرۀ بارانی بر پیراهن من
دکمۀ مطلای سر آستینم
کتابی کوچک در دستانم و
زخمی کهنه کنج لبانم

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
آن هنگام که با لباسی نودوز
به دیدنم می‌آیی،
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه‌اش روییده‌باشد

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
به سکوتم،
به قوی‌ترین سلاحم احترام بگذار!
طنینش را می‌شنوی؟
وقتی حرف نمی‌زنم
از زیبایی آن‌چه می‌گویم لذت می‌بری؟

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
چرا می‌خواهی برایت نامه بنویسم؟
چرا می‌خواهی ـ با نوشتن ـ
مانند انسان عصر سنگ
در برابرت برهنه شوم؟
تنها نوشتن مرا برهنه می‌کند

وقتی حرف می‌زنم هنوز،
پاره‌هایی از لباس‌هایم بر تنم می‌مانند؛
اما هنگام نوشتن...
رها و سبک می‌شوم
چون گنجشکی که وزن ندارد
هنگام نوشتن
از چنگ قانون جاذبه می‌گریزم
سیاره‌ای چرخان می‌شوم
در مدار چشمانت

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
دو سالی که در آن‌ها حضور داشته‌ای
مهم‌ترین برگ‌های کتاب معاصر عشق بوده‌اند
برگ‌های قبل و بعد سپیدند
این برگ‌ها به خط استوا می‌مانند،
میان لبان ما دو تن؛
تنها مقیاس زمان
که ساعت‌ها با آن کوک می‌شوند
و ایستگاه‌ها به آن اعتماد می‌کنند

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
هواپیما بالا و بالاتر می‌رود
و من عاشق‌تر می‌شوم
تجربه‌ای نو
عشق یک زن
در سی هزار پایی!
حالا چیزکی از عرفان می‌فهمم

علایق در هواپیما رنگ دیگری می‌گیرند
غبار زمین،
با جاذبه‌ها و قوانینش
از چهرۀ عشق زدوده می‌شوند
هواپیما مانند یک توپ بی‌وزن پنبه‌ای
بر تشکی نرم سُر می‌خورد
و چشمان تو در تعقیبش
چون دو گنجشک بازیگوش
که به تعقیب پروانه‌اند

احمق بودم که گمان کردم
تنها سفر می‌کنم
در هر فرودگاهی که پیاده شدم
تو را در چمدان خود دیدم!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
از تجربه‌کردن عشق پنهانی و
از بازی‌کردن نقش عاشق کلاسیک خسته‌ام
می‌خواهم پرده‌ها را بالا ببرم
متن بازی‌نامه را تکه‌تکه کنم
کارگردان را بکشم
در مقابل تمام مردم بانگ بردارم که
من عاشق این روزگارم و
ـ با وجود سیاهی زمانۀ ما ـ
عشق من تویی!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
دوست دارم با تو از چراغ قرمزها بگذرم
در کنارت شوقی کودکانه دارم
برای تملک میلیون‌ها برگ جریمه!
میلیون‌ها حماقت...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
خنجرت را از سینه‌ام بیرون بکش!
بگذار زندگی کنم
عطرت را از پوست تنم بگیر
بگذار زندگی کنم
بگذار زنی را بشناسم
که نامت را از خاطرم پاک کند
و کلاف حلقه‌شدۀ گیست را
از دور گلویم بگشاید
بگذار بی تو راه بروم و
بی تو بر صندلی‌ها بنشینم...
در قهوه‌خانه‌هایی که تو را به یاد ندارند!

بگذار نام زنانی را که به‌خاطر تو کشته‌ام
به خاطر بیاورم
بگذار زندگی کنم!

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
باران که می‌زند به پنجره
جای خالی‌ات بزرگ‌تر می‌شود...

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
ماه‌ها گذشته‌اند
نمرۀ تلفنت را نمی‌دانم
گرداگرد هر چیزی را سیم خاردار کشیده‌ای
دور نمرۀ تلفن و صدایت
صدای صادق مرا باور نداری
کلماتم از دیدار تو محرومند
بگذار صدایم به اتاق تو وارد شود
و بر فرش ایرانی قیلوله کند
محرومم از گام نهادن به سرزمین کوچک تو
نمی‌دانم کجا نشسته‌ای و چه مجله‌ای می‌خوانی
نمی‌دانم ملافه‌های بسترت چه رنگی دارند، یا پرده‌های اتاقت!
چیزی از جهان افسانه‌ای تو نمی‌دانم
می‌آفرینمت!
دانه‌ای سفید را بر قرمز می‌بافم و آبی را بر زرد...
پس مالک تابلویی می‌شوم
که لوور حسرت آن را می‌خورد!

تا کی باید بیافرینمت؟
چون درویشی که خدا را!
بگو تا کی؟

مانند عطارها
از خلاصۀ گل‌ها تو را می‌سازم
بگو تا کی از لاله‌زارهای هلند،
از انگورستان‌های فرانسه،
و نارنج‌زاران آندلس،
قطره‌قطره جمعت کنم؟

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature
ظهر تابستان است
لمیده‌ام بر ماسه‌های ساحل
و به تو می‌اندیشم
دریا ساحلش را ترک می‌کند
ماهی‌ها و
صدف‌هایش را ترک می‌کند
و از پی من راهی می‌شود

#نزار_قبانی
ترجمه: #یغما_گلرویی
@PoemAndLiterature