دﻟﺨوش ﮔﺮﻣﺎی ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
آﻣﺪﻩام تا ﺗﻮ ﺑﺴﻮزاﻧﯽام
آﻣﺪﻩ ام با عطش سالها
ﺗﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻨﻮﺷﺎﻧﯽ ام
#محمد_علی_بهمنی
آﻣﺪﻩام تا ﺗﻮ ﺑﺴﻮزاﻧﯽام
آﻣﺪﻩ ام با عطش سالها
ﺗﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻨﻮﺷﺎﻧﯽ ام
#محمد_علی_بهمنی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چه قدر دل خوشی خواب ها کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است ؟؟!
#محمد_علی_بهمنی
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چه قدر دل خوشی خواب ها کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است ؟؟!
#محمد_علی_بهمنی
Forwarded from آکادمی شعر پلیکان
#دوشنبه_های_شعر_نگارستان
با اجرای:
#محمد_علی_بهمنی
#سمانه_نایینی
دوشنبه ۸ خرداد ،ساعت ١٦ الی ۲۰
#نگارستان_شهر
گیشا،خیابان نصر،بوستان گفت و گو
ساختمان نگارستان
@sheromehr🔸🔸🔸🔶
با اجرای:
#محمد_علی_بهمنی
#سمانه_نایینی
دوشنبه ۸ خرداد ،ساعت ١٦ الی ۲۰
#نگارستان_شهر
گیشا،خیابان نصر،بوستان گفت و گو
ساختمان نگارستان
@sheromehr🔸🔸🔸🔶
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد ، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
#محمد_علی_بهمنی
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد ، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
#محمد_علی_بهمنی
Forwarded from ❤ دریای عاشقی 🌊 (Mh gh)
تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است
چشم ها بس كه مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
واژه هايش، همه اندوه محرّم شده است
ظهر داغي ست، عرق ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است
"هر كه دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" مي داند
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به طوفان شما خم شده است
#محمد_علی_بهمنی
چشم ها بس كه مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
واژه هايش، همه اندوه محرّم شده است
ظهر داغي ست، عرق ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است
"هر كه دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" مي داند
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به طوفان شما خم شده است
#محمد_علی_بهمنی
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آیینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را
#محمد_علی_بهمنی
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آیینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را
#محمد_علی_بهمنی
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام!
#محمد_علی_بهمنی
@PoemAndLiterature
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام!
#محمد_علی_بهمنی
@PoemAndLiterature