شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
در درون شهر کوران
دردها دارم ز بینایی

#نیما_یوشیج
فردا تولد نیماست :)
به هر روی، او هیچ دوستی ندارد و آن‌ها که برای اولین بار و البته آخرین بار مهمانش می‌شوند، در خانه‌اش خوشحال نیستند، حتی شوخ‌طبع‌ترین و با نمک‌ترین مردمان هم، در مهمانی خانه ی این جوان بهشان خوش نمی‌گذرد! نه این که میزبان، آن‌ها را به عمد برنجاند و آزارشان دهد، که میزبان نمی‌داند چگونه باید با مهمانان خود سر صحبت را باز کند و از آن‌ها به خوبی پذیرایی کند تا توی ذوقشان نخورد. به همین خاطر است که بیشتر از آن‌که دوستی در کنار خود داشته باشد، دست «خیالاتش» را می‌گیرد و در دل خیابان‌ها فرو می‌رود و از هر آدمی قصه‌ای می‌سازد، حتی خانه‌های شهر و اشیای بی‌جان هم در خیالش با او گپ می‌زنند و چاق سلامتی می‌کنند. اما او تنهاست. به واقع تنهاست...

شب های روشن
#فئودور_داستایوفسکی
اختلاف ما در كاربرد شعر است
شايد گناه از من است
كه ترجيح ميدهم
شعر شیپور باشد نه لالايى
يعنى بیدار كننده باشد نه خواب آور!

#احمد_شاملو
Forwarded from Sobhanjalilian
⬅️وقتی تحمل زندگی دشوار می‌شود، به تغییر موقعیت می‌اندیشیم. ولی مهم‌ترین و موثرترین تغییر، یعنی رفتار خودمان، کمتر به ذهنمان می‌آید، و به دشواری می‌توانیم تصمیم به چنین تغییری بگیریم.

🖌ویتگنشتاین

📔به نقل از کتاب ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس

#نکته_های_ناب
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

مرا مگوی که #سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
با اجازه، بازم از آقا سعدی :) 👇
جانان هزاران آفرین، بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود، آورد بیرون از عدم

خورشید بر سرو روان، دیگر ندیدم در جهان
وصفت نگنجد در بیان، نامت نیاید در قلم

گفتم چو طاووسی مگر، عضوی ز عضوی خوبتر
می‌بینمت چون نیشکر، شیرینی از سر تا قدم

چندان که می‌بینم جفا، امّید می‌دارم وفا
چشمانْت می‌گویند لا، ابروت می‌گوید نعم

آخر نگاهی باز کن، وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن، چون پادشاهان بر خدم

"چون دل ببردی دین مبر، هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر، لاتقتلوا صید الحرم"

خارست و گل در بوستان، هرچْ او کند نیکوست آن
سهلست پیش دوستان، از دوستان بردن ستم

او رفت و جان می‌پرورد، این جامه بر خود می‌درد
سلطان که خوابش می‌برد، از پاسبانانش چه غم

می‌زد به شمشیر جفا، می‌رفت و می‌گفت از قفا
#سعدی بنالیدی ز ما، مردان ننالند از الم
از زلزله و عشق، خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای!

#شفیعی_کدکنی
دوست داشتن از عشق برتر است.
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی... اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد.

کویر
#علی_شریعتی
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

#فاضل_نظری
ما مردمان خاورمیانه ایم
بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم
بعضی هایمان در زندان
بعضی هایمان در جاده می میریم
بعضی در دریا
حتی بلندترین کوه ها هم ،
انتقام تنهایی شان را از ما می گیرند
چرا که ما شغل مان مُردن است...

#نشاط_حمدان
گرفتم،گریه‌کردم،این برایت خانه خواهد شد؟!
برایت اشکِ من آن کودکِ دردانه خواهد شد ؟!

سبو افتاده آن سو ، همسبو افتاده آنسوتر ،
دگر این جام با چندین تَرَک پیمانه خواهد شد؟!

به هرسو می‌پرد در این شبِ تاریک ، دیوار است
مگو بی شمعِ روشن "این دو پَر" پروانه خواهد شد

به هرصورت غمت را می‌خورم تا همنوا باشم
که آدم با غمِ بی‌همنوا دیوانه خواهد شد

فراموشی، دوای دردِ انسان است و می‌آید
یقین دارم که مویت صبحِ فردا شانه خواهد شد

هنوزت دانه ی امید در دل هست پس برخیز
بسا باغا که بیرون از دلِ این دانه خواهد شد!

#حسین_جنتی
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستیِ پنهان من

گل ، جامه در ، از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخه‌ها آبستِ تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
ای آنِ بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ، ره دان من ، ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

#مولانا
أتيتُ إليك مقتولاً
بِلا سهم و لا خنجر...

#احمد_الصالح

کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟
ما کشته ی تو ایم،به خنجر چه حاجت است...

#علیرضا_قزوه
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم  کجا  من؟

کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من

ز من هر آنکه او دور  چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک  از او جدا  جدا  من

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته  ای دوست! هوای گریه با من ...

#سیمین_بهبهانی