همیشه خواب ها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته ست
حس می کنم که " لحظه" سهم من از برگ های تاریخ ست
حس می کنم که میز فاصله ی کاذبی ست در میان گیسوان
من و دست های این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
#فروغ_فرخزاد
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته ست
حس می کنم که " لحظه" سهم من از برگ های تاریخ ست
حس می کنم که میز فاصله ی کاذبی ست در میان گیسوان
من و دست های این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
#فروغ_فرخزاد
عاملی که این گونه زندگی را بر ما غمانگیز ساخته،
پیری و پایان لذتها نیست
بلکه قطع امید است ...
#شکسپیر
پیری و پایان لذتها نیست
بلکه قطع امید است ...
#شکسپیر
چند بار بِهِتان گفتم که اشتباه اساسی شما
کم بها دادن به اهمیتِ چشم است.
زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند؛ ولی چشم ها ، هرگز !
مرشد و مارگاریتا
#میخائیل_بولگاکف
کم بها دادن به اهمیتِ چشم است.
زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند؛ ولی چشم ها ، هرگز !
مرشد و مارگاریتا
#میخائیل_بولگاکف
عجیب نیست که یک کتاب بعد از چندین بار خواندن چاق تر میشود؟
انگار که چیزهایی لا به لای صفحه ها بعد از خواندنشان جا می ماند.
چیزهایی مثلِ احساسات،
افکار،
صداها،
بوها
#کرنلیا_فانکه
انگار که چیزهایی لا به لای صفحه ها بعد از خواندنشان جا می ماند.
چیزهایی مثلِ احساسات،
افکار،
صداها،
بوها
#کرنلیا_فانکه
اگر حقیقتش را بخواهید، من حتی کشیش ها را هم نمی توانم تحمل بکنم.
هر کدام از این کشیش هایی که در آن مدرسه هایی که من درس خواندم بودند، همه شان وقتی که می خواستند موعظه کنند با چنان لحن آسمانی و مقدس مآبی شروع می کردند که انگار جبرییل آیه آورده.
من نمی فهمم چرا این ها نمی توانند مثل آدمیزاد حرف بزنند، با همان لحن طبیعی.
وقتی که حرف می زنند، قیافه شان طوری است که انگار حقه بازی از سر و صورتشان می بارد.
ناتور دشت
#جروم_دیوید_سالینجر
هر کدام از این کشیش هایی که در آن مدرسه هایی که من درس خواندم بودند، همه شان وقتی که می خواستند موعظه کنند با چنان لحن آسمانی و مقدس مآبی شروع می کردند که انگار جبرییل آیه آورده.
من نمی فهمم چرا این ها نمی توانند مثل آدمیزاد حرف بزنند، با همان لحن طبیعی.
وقتی که حرف می زنند، قیافه شان طوری است که انگار حقه بازی از سر و صورتشان می بارد.
ناتور دشت
#جروم_دیوید_سالینجر
Forwarded from ❤ دریای عاشقی 🌊 (Mh gh)
دلم، می داني سيم آخر چيست؟
همه خيال ميكنند كه سيمِ آخر ساز است
حتا يك نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سيم آخر تارش گفت:
اين هم سيم آخر!
اما سيم آخر يعنی وقتی ميرفتند قمار،
سكه زرشان را كه ميباختند،
جيبشان را ميگشتند،
آخرين سكة سيم را هم به قمار ميزدند ..
ميزدند به سيم آخر،
به اميد بردن همة هستی،
يا به باد دادن آخرين سكه نيستی ...
#عباس_معروفی
همه خيال ميكنند كه سيمِ آخر ساز است
حتا يك نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سيم آخر تارش گفت:
اين هم سيم آخر!
اما سيم آخر يعنی وقتی ميرفتند قمار،
سكه زرشان را كه ميباختند،
جيبشان را ميگشتند،
آخرين سكة سيم را هم به قمار ميزدند ..
ميزدند به سيم آخر،
به اميد بردن همة هستی،
يا به باد دادن آخرين سكه نيستی ...
#عباس_معروفی
پسر عزیزم، الکسی فیودوروویچ،
شاید بهتر باشد تو هم بدانی، بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم، چون گناه، شیرین است؛ همه به آن بد می گویند اما همگیِ آدم ها در آن زندگی می کنند، منتها دیگران در خفا انجامش می دهند و من در عیان.
و اینست که دیگرِ گناهکاران به خاطر سادگی ام بر من می تازند.
الکسی فیودوروویچ، بگذار بگویمت که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست؛ این بهشتِ تو، تازه اگر هم وجود داشته باشد، جایی مناسب برای آدمی محترم نیست.
نظر خودم این است که به خواب می روم و دیگر بیدار نمی شوم، والسلام.
اگر خوش داشته باشی می توانی برای آمرزشِ روانم دعا کنی. اگر هم خوش نداشتی، دعا نکن، به جهنّم!
فلسفه ام این است.
برادران کارامازوف
#داستایوفسکی
شاید بهتر باشد تو هم بدانی، بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم، چون گناه، شیرین است؛ همه به آن بد می گویند اما همگیِ آدم ها در آن زندگی می کنند، منتها دیگران در خفا انجامش می دهند و من در عیان.
و اینست که دیگرِ گناهکاران به خاطر سادگی ام بر من می تازند.
الکسی فیودوروویچ، بگذار بگویمت که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست؛ این بهشتِ تو، تازه اگر هم وجود داشته باشد، جایی مناسب برای آدمی محترم نیست.
نظر خودم این است که به خواب می روم و دیگر بیدار نمی شوم، والسلام.
اگر خوش داشته باشی می توانی برای آمرزشِ روانم دعا کنی. اگر هم خوش نداشتی، دعا نکن، به جهنّم!
فلسفه ام این است.
برادران کارامازوف
#داستایوفسکی
به شب سلام که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب،پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند،عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را؟شب! ای شب من!
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است...
#حسین_منزوی
سیاه چادرش امشب،پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند،عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را؟شب! ای شب من!
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است...
#حسین_منزوی
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظْره ی اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظْره ی ثانی
تو پرده پیش گرفتی، وز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت منِ شب تا سحر نشسته چه دانی؟
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو #سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظْره ی اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظْره ی ثانی
تو پرده پیش گرفتی، وز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت منِ شب تا سحر نشسته چه دانی؟
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو #سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
در خاطرات هرکسی،
چیزهایی است که به هیچ کس نمی گوید؛فقط برای دوستانش بازگو میکند.
مسائلی هم هست که حتی به دوستان نمیشود گفت و آدم فقط برای خودش میتواند بازگو کند؛ عین راز است.
اما سرانجام چیزهایی هم هست که انسان حتی میترسد برای خودش هم آشکار کند.
#داستایوفسکی
چیزهایی است که به هیچ کس نمی گوید؛فقط برای دوستانش بازگو میکند.
مسائلی هم هست که حتی به دوستان نمیشود گفت و آدم فقط برای خودش میتواند بازگو کند؛ عین راز است.
اما سرانجام چیزهایی هم هست که انسان حتی میترسد برای خودش هم آشکار کند.
#داستایوفسکی
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را ، بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید با خود
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
#نیما_یوشیج
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را ، بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید با خود
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
#نیما_یوشیج
Forwarded from شفیعی کدکنی
نیما یوشیج توانست ساخت و صورتی نو به شعر فارسی عرضه دارد.
از آنجا که ساخت و صورت های شعری، در اساس و نه در حواشی، به ندرت امکان تحول می یابند، امکان ظهور «نیما» در تاریخ، کمتر است تا ظهور «بهار». با این همه، پیدایش یک حال و هوای نو و جایگزین شدن در یک ساختار آزموده و با سابقه، آن هم، توفیق بزرگی است که نصیب نوابغ فقط می تواند بشود.
یادآوری این نکته ضرور است که اکثر بزرگان، از قبیل فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و مولوی، در موقعیت بهار قرار دارند و نه در شرایط نیما یوشیج.
.
.
.
_____________________
محمد رضا شفیعی کدکنی
تازیانه های سلوک، صص ۲۲ و ۲۱
#بهار
#نیما_یوشیج
https://telegram.me/shafiei_kadkani
از آنجا که ساخت و صورت های شعری، در اساس و نه در حواشی، به ندرت امکان تحول می یابند، امکان ظهور «نیما» در تاریخ، کمتر است تا ظهور «بهار». با این همه، پیدایش یک حال و هوای نو و جایگزین شدن در یک ساختار آزموده و با سابقه، آن هم، توفیق بزرگی است که نصیب نوابغ فقط می تواند بشود.
یادآوری این نکته ضرور است که اکثر بزرگان، از قبیل فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و مولوی، در موقعیت بهار قرار دارند و نه در شرایط نیما یوشیج.
.
.
.
_____________________
محمد رضا شفیعی کدکنی
تازیانه های سلوک، صص ۲۲ و ۲۱
#بهار
#نیما_یوشیج
https://telegram.me/shafiei_kadkani
Telegram
شفیعی کدکنی
معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران
◾ادمین اداره میکند.
◾اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com
◾ادمین اداره میکند.
◾اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com