دروغ است که آدم ها دلشان می خواهد خودشان زندگی شان را تعیین کنند و قواعد اخلاقی ویژه خود را بنیان نهند و آزاد باشند...
آدمیان از چنین آزادی ای می ترسند و زیر بار مسئولیت آن نمی روند.
کسی باید برای آنها تصمیم بگیرد.
باید نیرویی (دولت،حکومت،نظام و یا سیستم اخلاقی،ایدئولوژی و ...) وجود داشته باشد که مسئولیت تعیین ارزش ها را بپذیرد و آن ها را به مردم تحمیل کند.
این نیرو،فقط کافی است شکم آنها را سیر کند و خبری از معجزه و امیدی به آینده به آنها بدهد،تا آرام بمانند!
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایوفسکی
آدمیان از چنین آزادی ای می ترسند و زیر بار مسئولیت آن نمی روند.
کسی باید برای آنها تصمیم بگیرد.
باید نیرویی (دولت،حکومت،نظام و یا سیستم اخلاقی،ایدئولوژی و ...) وجود داشته باشد که مسئولیت تعیین ارزش ها را بپذیرد و آن ها را به مردم تحمیل کند.
این نیرو،فقط کافی است شکم آنها را سیر کند و خبری از معجزه و امیدی به آینده به آنها بدهد،تا آرام بمانند!
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایوفسکی
کاش فردا راهی شوم تا تولدی دیگر بیابم، تا از میان مردگان برخیزم !
باید نشانشان بدهم.
بگذار پولینا ببیند که هنوز می توانم مرد باشم.
چیزی نمیخواهم جز ...
دیگر امروز دیر شده ولی فردا ... به دلم برات شده است! مگر میشود جز این باشد؟ دارایی ام پانزده سکه ی لویی است. اوقاتی بود که با پانزده گولدن ناقابل شروع کرده ام!
اگر بازی را به دقت شروع کنم... میبینی این قدر بچه شده ام که این را باور کنم؟ نکند هنوز هم ابا دارم که اقرار کنم از دست رفته ام و دیگر امیدی نیست؟
ولی خب اگر از دست رفته باشم مگر نمیشود که دوباره برخیزم؟
چرا! چاره در این است که در مدت عمرت یک بار هم که شده حسابگر و شکیبا باشی، همین!
چاره در این است که یکبار هم که شده عنان اختیار از کف ندهی، آن وقت در یک ساعت کل زندگی ات دگر گون میشود!
قمار باز
#فئودور_داستایوفسکی
باید نشانشان بدهم.
بگذار پولینا ببیند که هنوز می توانم مرد باشم.
چیزی نمیخواهم جز ...
دیگر امروز دیر شده ولی فردا ... به دلم برات شده است! مگر میشود جز این باشد؟ دارایی ام پانزده سکه ی لویی است. اوقاتی بود که با پانزده گولدن ناقابل شروع کرده ام!
اگر بازی را به دقت شروع کنم... میبینی این قدر بچه شده ام که این را باور کنم؟ نکند هنوز هم ابا دارم که اقرار کنم از دست رفته ام و دیگر امیدی نیست؟
ولی خب اگر از دست رفته باشم مگر نمیشود که دوباره برخیزم؟
چرا! چاره در این است که در مدت عمرت یک بار هم که شده حسابگر و شکیبا باشی، همین!
چاره در این است که یکبار هم که شده عنان اختیار از کف ندهی، آن وقت در یک ساعت کل زندگی ات دگر گون میشود!
قمار باز
#فئودور_داستایوفسکی
به هر روی، او هیچ دوستی ندارد و آنها که برای اولین بار و البته آخرین بار مهمانش میشوند، در خانهاش خوشحال نیستند، حتی شوخطبعترین و با نمکترین مردمان هم، در مهمانی خانه ی این جوان بهشان خوش نمیگذرد! نه این که میزبان، آنها را به عمد برنجاند و آزارشان دهد، که میزبان نمیداند چگونه باید با مهمانان خود سر صحبت را باز کند و از آنها به خوبی پذیرایی کند تا توی ذوقشان نخورد. به همین خاطر است که بیشتر از آنکه دوستی در کنار خود داشته باشد، دست «خیالاتش» را میگیرد و در دل خیابانها فرو میرود و از هر آدمی قصهای میسازد، حتی خانههای شهر و اشیای بیجان هم در خیالش با او گپ میزنند و چاق سلامتی میکنند. اما او تنهاست. به واقع تنهاست...
شب های روشن
#فئودور_داستایوفسکی
شب های روشن
#فئودور_داستایوفسکی
جایی که توان خوشبختی در من باقی مانده است رنجها و شوربختیهای من چه اهمیت دارد؟
نمیفهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور میشود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد!
وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار... وای که ما در هر قدم چه چیزهای زیبا میبینیم! به قدری زیبا که حتی نگونبختترین آدمها نمیتوانند زیباییشان را نبینند.
ابله
#فئودور_داستایوفسکی
ترجمه سروش حبیبی
نمیفهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور میشود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد!
وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار... وای که ما در هر قدم چه چیزهای زیبا میبینیم! به قدری زیبا که حتی نگونبختترین آدمها نمیتوانند زیباییشان را نبینند.
ابله
#فئودور_داستایوفسکی
ترجمه سروش حبیبی
به هر روی، او هیچ دوستی ندارد و آنها که برای اولین بار و البته آخرین بار مهمانش میشوند، در خانهاش خوشحال نیستند، حتی شوخطبعترین و بانمکترین مردمان هم، در مهمانی خانهٔ این جوان بهشان خوش نمیگذرد!
نه این که میزبان، آنها را به عمد برنجاند و آزارشان دهد، که میزبان نمیداند چگونه باید با مهمانان خود سر صحبت را باز کند و از آنها به خوبی پذیرایی کند تا توی ذوقشان نخورد.
به همین خاطر است که بیشتر از آن که دوستی در کنار خود داشته باشد، دست «خیالاتش» را میگیرد و در دل خیابانها فرو میرود و از هر آدمی قصهای میسازد، حتی خانههای شهر و اشیای بیجان هم در خیالش با او گپ میزنند و چاق سلامتی میکنند.
اما او تنهاست.
بهواقع تنهاست...
شبهای روشن
#فئودور_داستایوفسکی
@PoemAndLiterature
نه این که میزبان، آنها را به عمد برنجاند و آزارشان دهد، که میزبان نمیداند چگونه باید با مهمانان خود سر صحبت را باز کند و از آنها به خوبی پذیرایی کند تا توی ذوقشان نخورد.
به همین خاطر است که بیشتر از آن که دوستی در کنار خود داشته باشد، دست «خیالاتش» را میگیرد و در دل خیابانها فرو میرود و از هر آدمی قصهای میسازد، حتی خانههای شهر و اشیای بیجان هم در خیالش با او گپ میزنند و چاق سلامتی میکنند.
اما او تنهاست.
بهواقع تنهاست...
شبهای روشن
#فئودور_داستایوفسکی
@PoemAndLiterature