شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
تلفن‌های همراه امکان می‌دهند آن‌هایی که دور از یکدیگر هستند با هم در ارتباط باشند. تلفن‌های همراه امکان می‌دهند آن‌هایی که با هم در ارتباط هستند دور از یکدیگر بمانند.

📙 #عشق_سیال
#زیگمونت_باومن
🔃 #عرفان_ثابتی
📢 مِس وجود را طلا کن! 📢

انسان، مادامی که #عشق و معرفت ندارد، وجود او مانند مِس است. وقتی طلا می شود که، اهل #معرفت بشود. آن هم معرفت کامل توأم با عشق؛ وقتی انسان به این مقام رسید دیگر وجودش طلاست.

کدام کیمیاگر است که گوهر انسان را از غبار های وجودی «که همان عدم معرفت و #شناخت است» پاک کند و از مِس وجودی او طلا بسازد؟ این کیمیاگر فقط #عقل است. زیرا عقل می فهمد، به نقصان خویش پی می برد و در فروتنی به مرتبه شناخت و معرفت بالاتر از خود #تسلیم می شود.

📺 مشاهده ویدئو: http://ebrahi.me/d

🌐 شرح غزلیات عرشی حافظ : http://ebrahi.me/hafiz
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش‌ است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت #انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام #اهل_راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر #اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق #فرق بسیار است
چو یار #ناز نماید شما #نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس #احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به #عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دل‌نواز کنید

#حافظ
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوب‌تر نباشد

کی شب‌روان کویت، آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا #راهبر نباشد؟

ما با #خیال_رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد

هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که #عشق باشد، جان را خطر نباشد!

گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من #ترک_سر بگویم، تا دردسر نباشد!

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟

در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از #نظر نباشد

#چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنان‌که قطعاً کس را #خبر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی‌جگر نباشد

#سلمان_ساوجی
من و #انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم
ور نه #مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و #عجب و نماز و من و #مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که #عنایت باشد

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
#عشق کاریست که موقوف #هدایت باشد

من که شب‌ها ره #تقوا زده‌ام با دف و چنگ
این زمان سر به #ره آرم چه حکایت باشد

بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
#پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد

دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می‌گفت
حافظ ار مست بود جای #شکایت باشد

#حافظ
Sekeh Mah
Marjan
سر به ستاره می‌زنم
سکه‌ی ماهو می‌شکنم
یه روز اگه دستای من
با دستای تو یار بشه

عاشق بشیم دعا کنیم
که شاید از دولت #عشق
یه روز بیاد که روزگار
دوباره #روزگار بشه...

#حسین_منزوی
#مرجان
@PoemAndLiterature