مرا ز هر دوجهان، حضرت تو مقصود است
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است
دریچۀ نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست مسدود است
اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
و گر مراد تو از من وفاست، موجودست
صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود است
به چهره، خاک درت را نمیدهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست
پناه بر دل من، به سایۀ زلفت
چه سایهایست که بر آفتاب ممدود است؟
به بندگی، از ازل با تو بستهام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟
ز شوق بزم تو در دیده و دل «سلمان»
مدام، اشک صراحی و نالۀ عودست...
#سلمان_ساوجی
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است
دریچۀ نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست مسدود است
اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
و گر مراد تو از من وفاست، موجودست
صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود است
به چهره، خاک درت را نمیدهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست
پناه بر دل من، به سایۀ زلفت
چه سایهایست که بر آفتاب ممدود است؟
به بندگی، از ازل با تو بستهام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟
ز شوق بزم تو در دیده و دل «سلمان»
مدام، اشک صراحی و نالۀ عودست...
#سلمان_ساوجی
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت، آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا #راهبر نباشد؟
ما با #خیال_رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که #عشق باشد، جان را خطر نباشد!
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من #ترک_سر بگویم، تا دردسر نباشد!
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از #نظر نباشد
#چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را #خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
#سلمان_ساوجی
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت، آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا #راهبر نباشد؟
ما با #خیال_رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که #عشق باشد، جان را خطر نباشد!
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من #ترک_سر بگویم، تا دردسر نباشد!
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از #نظر نباشد
#چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را #خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
#سلمان_ساوجی