ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریایی است گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرومیبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکاند
روشنیها محو در تاریکیِ دلتنگ
همچنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمری است در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
@PoemAndLiterature
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریایی است گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرومیبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکاند
روشنیها محو در تاریکیِ دلتنگ
همچنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمری است در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
@PoemAndLiterature
تنهات یافتم.
هر یکی به چیزی مشغول، و بدان خوشدل و خُرسند.
بعضی روحی بودند، به روح خود مشغول بودند، بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود.
تو را بیکس یافتیم. همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود، و تنهات رها کردند. من یار بییارانم.
مقالات شمس تبریزی
تصحیح #محمدعلی_موحد
@PoemAndLiterature
هر یکی به چیزی مشغول، و بدان خوشدل و خُرسند.
بعضی روحی بودند، به روح خود مشغول بودند، بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود.
تو را بیکس یافتیم. همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود، و تنهات رها کردند. من یار بییارانم.
مقالات شمس تبریزی
تصحیح #محمدعلی_موحد
@PoemAndLiterature
❤5
Forwarded from نفثةالمصدور
چون شبلی توبه کرد، به بغداد میبود. چون قصدِ سیاحت کردی، تنش مساعدت نمیکرد، که به نعمت پرورده شده بود. روزی از مسجدِ آدینه میآمد، بر سر چهارسو جمعی انبوه دید. پرسید که: «چه بوده است؟» گفتند: «عیّاری را تازیانه میزنند و چندین تازیانه زدند، آهی نکرد و ننالید. شبلی راه خواست، راه کردند. پیش عقابین درآمد. جلاد چون شبلی را دید، خاموش کرد. شبلی، عیّار را گفت که: «از این تازیانه رنج نمیبینی؟» گفت: «چرا، ببینم، که گوشت از اندام با تازیانه برمیخیزد.» گفت: «پس چرا ننالی تا بر تو رحم کنند و نزنند؟» گفت: «برای آنکه کسی که مرا به جهتِ او میزنند، نظارهٔ من میکند و مرا میبیند. نخواهم که آه کنم که دوستِ من آهِ من در محبت بشنود.» شبلی بیفتاد و بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: «ای تن! کسی را که به عقابین به تازیانه زنند، از آن محنت نمینالد و از بهر نظارهٔ دوستْ آن محنت میبکشد، پس من محنت و رنج و گرسنگی و برهنگیِ سفر چرا نکشم که پیوسته دوست مرا میبیند؟!»
📙 #بستانالعارفین_و_تحفةالمریدین (قرن ۵)
🖊 #ابوالفضل_محمد_بن_احمد_طبسی (احتمالاً)
@Nafsatolmasdur
📙 #بستانالعارفین_و_تحفةالمریدین (قرن ۵)
🖊 #ابوالفضل_محمد_بن_احمد_طبسی (احتمالاً)
@Nafsatolmasdur
👍1
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دسترسیدن بود
گل شکفته خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ بهناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرمِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرمِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکرِ پریدن بود
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دسترسیدن بود
گل شکفته خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ بهناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرمِ دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرمِ کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکرِ پریدن بود
#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
❤5
Forwarded from نفثةالمصدور
رسول – علیه السلام – فرمود که: «شادکردنِ دلِ مؤمنی، برابر است با همۀ طاعاتِ پریان و آدمیان.» پس شرطِ پادشاهِ مسلمان آن است که پیوسته منتظرِ حاجاتِ محتاجان باشد و چون داند که مسلمانی بر درِ او منتظر و محتاج است، تا حاجتِ او کفایت نکند، به هیچ عبادتی مشغول نشود و به جهتِ راحتِ نَفْسِ خود، اهمالِ حاجتِ مسلمانان روا ندارد.
📗 #ذخیرةالملوک (قرن هشتم)
🖊 #میرسیدعلی_همدانی (۷۸۶ - ۷۱۴ ه. ق.)
@Nafsatolmasdur
📗 #ذخیرةالملوک (قرن هشتم)
🖊 #میرسیدعلی_همدانی (۷۸۶ - ۷۱۴ ه. ق.)
@Nafsatolmasdur
❤3
حس و حال کودکانه...
قدم مَنِه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
#حافظ
پینوشت: کفشداری حرم امام رضا (ع) و دختر آدابدانی که کفش عروسکش را هم به امانت سپرده!
عکس از خبرگزاری فارس
@PoemAndLiterature
قدم مَنِه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
#حافظ
پینوشت: کفشداری حرم امام رضا (ع) و دختر آدابدانی که کفش عروسکش را هم به امانت سپرده!
عکس از خبرگزاری فارس
@PoemAndLiterature
❤5
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin)
چهها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین برآر ای عشق
که سینهها سیه از روزگارِ دَمْسردست
#هوشنگ_ابتهاج
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین برآر ای عشق
که سینهها سیه از روزگارِ دَمْسردست
#هوشنگ_ابتهاج
❤2
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
صدها رباعی ناسروده
ابوسعید ابوالخیر
تنها سه بیت از خود سروده است و بس!
▪️در میان «شاعرانِ بزرگی که صاحبِ دیوانهای مشهورند ولی هرگز شعر نگفتهاند» یعنی امثال خواجه عبدالله انصاری و حلاج (منظور دیوان فارسی اوست) و باباکوهی، ابوسعید در صدر قرار دارد. بوسعید دو رباعی و در حقیقت یک رباعی و نیم سروده است.
برای بسیاری از مردم، دشوار است پذیرفتن این حقیقت که ابوسعید جز یک رباعی و نیم، شعر دیگری نسروده باشد اما چه میتوان کرد که مؤلفان زندگینامهٔ او که از خاندان او و نزدیک عصر او بودهاند، همه تصریح دارند براینکه وی جز دو رباعی شعری دیگر نسروده است و معاصران و نزدیکان به عصر وی که به زندگینامهٔ او پرداختهاند و همهٔ فضایل او را از علم و کرامت یادآور شدهاند، اشارهای به شاعری او ندارند نه صاحب تاریخ نیشابور و نه سمعانی و نه رافعی هیچ کدام اشارهای در این باب نکردهاند تنها هُجویری از قدما شعری عربی را به نام او آورده که اتفاقاً از او نیست و ما در جای خود در باب آن شعر بحث کردهایم.
▪️پس چهگونه است که وی شعر ناگفته، در صدر شاعران زبان فارسی و در شمار محبوبترین گویندگان تاریخ ادب ما قرار دارد؟
هیچ تردیدی نیست که وی با همان یک رباعی و نیم نشان داده است که استعدادی شگرف در سرودن شعر داشته ولی عامل اصلی شهرت او به شاعری نه این استعداد شعر سرودن، بلکه، استعداد بسیار بسیار عجیبِ با شعر زیستن و در شعر نَفَس کشیدن است.
از همان سن پنجشش سالگی زندگی او با شعر آغاز میشود و آن رباعی «این عشق بلی عطای درویشان است» زمزمهٔ او میشود تا آخرین کلامش در بستر مرگ، به روایت رافعی، پس از گفتن الحمدلله این رباعی است:
آزادی و عشق چون به هم نامدراست
بنده شدم و نهادم از هرسو خواست
زین پس چونان که خواهدم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست
و پس از این چشم از جهان فرومیبندد و برای همیشه خاموش میشود.
▪️آن دو رباعی که بوسعید مسلماً آنها را سروده عبارتند از بیتی که در پاسخ رقعهٔ درویشی به نام حمزةالتُّراب نوشته و دیگری رباعی «جانا به زمین خابران خاری نیست»
اینک به عین تصریح محمد بن منور توجه کنید:
«روزی [حمزةالتّراب] به شیخ ما رقعهای نبشت، و بر سر رقعه، تواضع را، بنوشت که «ترابُ قَدَمِه» شیخ ما قدس الله روحهُ العَزیز، بر ظَهرِ [پشت] رقعه نوشت جواب آن این یک بیت و بدو فرستاد، بیت:
یک:
چون خاک شدی خاک تراخاک شدم
چون خاک تراخاک شدم پاک شدم
ادامه از محمد بن منور:
«جماعتی را گمان افتاد که بیتهایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما میرفته است او گفته است و نه چنان است. در همه عمر او الّا این یک بیت که بر پشت رقعهٔ حمزه نوشت و این دو بیت که شیخ فرمود،
دو:
جانا به زمین خابران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
بیش از این، او، نگفته است. دیگر هرچه بر زفان او رفته است همه آن بوده است که از پیران خویش یاد داشته است.»
و زندگینامهنویس دیگر بوسعید که قبل از مؤلف اسرارالتوحید زیسته و نزدیکتر به عصر بوسعید است در دنبال داستانِ بوحمزةالتّراب و نامه و جواب شیخ، میگوید:
« پس [شیخ] روی به جمع کرد و گفت ما هرگز شعر نگفتهایم آنچ بر زبان ما رود گفتهٔ عزیزان بود و بیشتر از آن پیر ابلقسم بشر بود.»
▪️اجتهاد در مقابل این دو نصّ قدیمی، و از سوی دیگر، نبودن کوچکترین اشارهای به شاعری بوسعید در اسناد کهن زندگی او، از قبیل گفتار سمعانی و عبدالغافر و رافعی بسیار دشوار است؛ بهخصوص که کسی بخواهد مانند مرحوم استاد سعید نفیسی از تعبیر بیت گفتن، استفادهٔ شعر سرودن کند و معتقد شود که در تعبیر این مؤلفان هرجا آمده است که «شیخ این بیت گفت» یعنی این بیت را سرود با اینکه متون فارسی سرشار است از تعبیر بیت گفتن به معنی خواندن و قرائت کردن. به خصوص که مؤلف اسرارالتوحید فصلی را که اختصاص به این شعرها ذارد تحت عنوان «آنچه بر زفان شیخ رفته» آورده است و نه «آنچه سروده».
آنچه استاد سعید نفیسی تحت عنوان سخنان منظوم ابوسعید ابیالخیر چاپ و منتشر کرده است است، شعرهایی است که به لحاظ سبکشناسی و تحولات معنی و صورت در شعر فارسی نه تنها به ابوسعید که به چند قرن بعد از او نیز غیرقابل انتساب است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
برای مطالعهٔ بیشتر رجوع کنید به:
اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید [ابوالخیر]، مقدمهٔ مصحّح، صفحات صدوپنج تا صدوپانزده
#ابوسعید_ابوالخیر
ـــــــــــــــــــــــ
صدها رباعی ناسروده
ابوسعید ابوالخیر
تنها سه بیت از خود سروده است و بس!
▪️در میان «شاعرانِ بزرگی که صاحبِ دیوانهای مشهورند ولی هرگز شعر نگفتهاند» یعنی امثال خواجه عبدالله انصاری و حلاج (منظور دیوان فارسی اوست) و باباکوهی، ابوسعید در صدر قرار دارد. بوسعید دو رباعی و در حقیقت یک رباعی و نیم سروده است.
برای بسیاری از مردم، دشوار است پذیرفتن این حقیقت که ابوسعید جز یک رباعی و نیم، شعر دیگری نسروده باشد اما چه میتوان کرد که مؤلفان زندگینامهٔ او که از خاندان او و نزدیک عصر او بودهاند، همه تصریح دارند براینکه وی جز دو رباعی شعری دیگر نسروده است و معاصران و نزدیکان به عصر وی که به زندگینامهٔ او پرداختهاند و همهٔ فضایل او را از علم و کرامت یادآور شدهاند، اشارهای به شاعری او ندارند نه صاحب تاریخ نیشابور و نه سمعانی و نه رافعی هیچ کدام اشارهای در این باب نکردهاند تنها هُجویری از قدما شعری عربی را به نام او آورده که اتفاقاً از او نیست و ما در جای خود در باب آن شعر بحث کردهایم.
▪️پس چهگونه است که وی شعر ناگفته، در صدر شاعران زبان فارسی و در شمار محبوبترین گویندگان تاریخ ادب ما قرار دارد؟
هیچ تردیدی نیست که وی با همان یک رباعی و نیم نشان داده است که استعدادی شگرف در سرودن شعر داشته ولی عامل اصلی شهرت او به شاعری نه این استعداد شعر سرودن، بلکه، استعداد بسیار بسیار عجیبِ با شعر زیستن و در شعر نَفَس کشیدن است.
از همان سن پنجشش سالگی زندگی او با شعر آغاز میشود و آن رباعی «این عشق بلی عطای درویشان است» زمزمهٔ او میشود تا آخرین کلامش در بستر مرگ، به روایت رافعی، پس از گفتن الحمدلله این رباعی است:
آزادی و عشق چون به هم نامدراست
بنده شدم و نهادم از هرسو خواست
زین پس چونان که خواهدم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست
و پس از این چشم از جهان فرومیبندد و برای همیشه خاموش میشود.
▪️آن دو رباعی که بوسعید مسلماً آنها را سروده عبارتند از بیتی که در پاسخ رقعهٔ درویشی به نام حمزةالتُّراب نوشته و دیگری رباعی «جانا به زمین خابران خاری نیست»
اینک به عین تصریح محمد بن منور توجه کنید:
«روزی [حمزةالتّراب] به شیخ ما رقعهای نبشت، و بر سر رقعه، تواضع را، بنوشت که «ترابُ قَدَمِه» شیخ ما قدس الله روحهُ العَزیز، بر ظَهرِ [پشت] رقعه نوشت جواب آن این یک بیت و بدو فرستاد، بیت:
یک:
چون خاک شدی خاک تراخاک شدم
چون خاک تراخاک شدم پاک شدم
ادامه از محمد بن منور:
«جماعتی را گمان افتاد که بیتهایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما میرفته است او گفته است و نه چنان است. در همه عمر او الّا این یک بیت که بر پشت رقعهٔ حمزه نوشت و این دو بیت که شیخ فرمود،
دو:
جانا به زمین خابران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
بیش از این، او، نگفته است. دیگر هرچه بر زفان او رفته است همه آن بوده است که از پیران خویش یاد داشته است.»
و زندگینامهنویس دیگر بوسعید که قبل از مؤلف اسرارالتوحید زیسته و نزدیکتر به عصر بوسعید است در دنبال داستانِ بوحمزةالتّراب و نامه و جواب شیخ، میگوید:
« پس [شیخ] روی به جمع کرد و گفت ما هرگز شعر نگفتهایم آنچ بر زبان ما رود گفتهٔ عزیزان بود و بیشتر از آن پیر ابلقسم بشر بود.»
▪️اجتهاد در مقابل این دو نصّ قدیمی، و از سوی دیگر، نبودن کوچکترین اشارهای به شاعری بوسعید در اسناد کهن زندگی او، از قبیل گفتار سمعانی و عبدالغافر و رافعی بسیار دشوار است؛ بهخصوص که کسی بخواهد مانند مرحوم استاد سعید نفیسی از تعبیر بیت گفتن، استفادهٔ شعر سرودن کند و معتقد شود که در تعبیر این مؤلفان هرجا آمده است که «شیخ این بیت گفت» یعنی این بیت را سرود با اینکه متون فارسی سرشار است از تعبیر بیت گفتن به معنی خواندن و قرائت کردن. به خصوص که مؤلف اسرارالتوحید فصلی را که اختصاص به این شعرها ذارد تحت عنوان «آنچه بر زفان شیخ رفته» آورده است و نه «آنچه سروده».
آنچه استاد سعید نفیسی تحت عنوان سخنان منظوم ابوسعید ابیالخیر چاپ و منتشر کرده است است، شعرهایی است که به لحاظ سبکشناسی و تحولات معنی و صورت در شعر فارسی نه تنها به ابوسعید که به چند قرن بعد از او نیز غیرقابل انتساب است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
برای مطالعهٔ بیشتر رجوع کنید به:
اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید [ابوالخیر]، مقدمهٔ مصحّح، صفحات صدوپنج تا صدوپانزده
#ابوسعید_ابوالخیر
👍1
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گلچیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به تنگام قفس
نالهای در غم مرغان همآوا زد و رفت...
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گلچیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به تنگام قفس
نالهای در غم مرغان همآوا زد و رفت...
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرندهای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشستهی در آشیانه چه میکنید؟
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با هایوهوی نعرهی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُر ترانه چه میکنید؟
گیرم که میزنید
گیرم که میبُرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
از ارتفاع قلهی نام و ننگ
#شهریار_دادور
@PoemAndLiterature
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرندهای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشستهی در آشیانه چه میکنید؟
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با هایوهوی نعرهی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُر ترانه چه میکنید؟
گیرم که میزنید
گیرم که میبُرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
از ارتفاع قلهی نام و ننگ
#شهریار_دادور
@PoemAndLiterature
❤3
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin)
کجاست سمت حیات؟
من از کدام طرف
میرسم به یک هدهد؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو میخواند؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
#سهراب_سپهری
من از کدام طرف
میرسم به یک هدهد؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو میخواند؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
#سهراب_سپهری
Hojoome Khatereh
Homayoun Shajarian
به یاد مرحوم یداللهی در زادروزش 🖤
🎧 «هجوم خاطره»
شهر از هجوم خاطرههایت به من پُر است
بعد از تو شهر، از منِ دیوانه دلخور است
از من که بین بود و عدم پرسه میزدم
تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم
تو بودی و تمام غزلها، ترانهها
من بودم و تمام ستمها، بهانهها
من بودم و مجال شگفتی برای عشق
تو بودی و تحمل سخت بهای عشق
قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
میسوزد از کسی که تو را سرد کرده است
از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمیتوانم از این دست رد شوم
این بار آخر است برای خودم، نه تو
من پشت خط فاجعه عاشق شدم، نه تو
گرداب را درون خودت غرق میکنی
تو با تمام حادثهها فرق میکنی
شعر: #افشین_یداللهی
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ: #فردین_خلعتبری
تنظیم: #کاوه_عابدین
از آلبوم «امشب کنار غزلهای من بخواب»
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
🎧 «هجوم خاطره»
شهر از هجوم خاطرههایت به من پُر است
بعد از تو شهر، از منِ دیوانه دلخور است
از من که بین بود و عدم پرسه میزدم
تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم
تو بودی و تمام غزلها، ترانهها
من بودم و تمام ستمها، بهانهها
من بودم و مجال شگفتی برای عشق
تو بودی و تحمل سخت بهای عشق
قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
میسوزد از کسی که تو را سرد کرده است
از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمیتوانم از این دست رد شوم
این بار آخر است برای خودم، نه تو
من پشت خط فاجعه عاشق شدم، نه تو
گرداب را درون خودت غرق میکنی
تو با تمام حادثهها فرق میکنی
شعر: #افشین_یداللهی
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ: #فردین_خلعتبری
تنظیم: #کاوه_عابدین
از آلبوم «امشب کنار غزلهای من بخواب»
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
❤3😢1💔1
Forwarded from و اما شعر...
میان موجِ خبرهای تلخِ وحشتناک
که میزند به روانهای پاکْ تیغِ هلاک
به خویش میگویم:
خوشا به حال کسی
که در هیاهوی این روزگار
کور و کر است...
#فریدون_مشیری
@vaamasher
که میزند به روانهای پاکْ تیغِ هلاک
به خویش میگویم:
خوشا به حال کسی
که در هیاهوی این روزگار
کور و کر است...
#فریدون_مشیری
@vaamasher
❤4👍1