Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
دربارهی «واسه»
در فارسی میانه (بهتساهل، پهلوی) کلمهی wasnād را داشتهایم که دقیقاً به معنی «برای» و «بهخاطر» است. دکتر محمد معین حدس زده است که «واسه» از همین کلمه گرفته شده و علیاکبر دهخدا (بر مبنای فرهنگ ناظمالاطباء) و نیز خود دکتر معین حدس زدهاند که این کلمه میتواند مأخوذ از کلمهی عربی «واسطه» (به معنی «بهسبب» و «بهر» و «برای») باشد.
اینکه wasnād به معنی «برای» و «بهخاطر» به فارسی نو رسیده باشد، به رای من، بسیار بعید است، چه اینکه از اوایل دورهی فارسی نو شواهدی در دست داریم که «وسناد» را در معنی «بسیار» به کار بردهاند و نفیسی هم دربارهاش نوشته است که «شاید لهجهای از همان کلمهی بسیار باشد».
❇️ «امروز به اقبال تو ای میر خراسان/ هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.» (رودکی)
درواقع، هم خود «وسناد» (در معنی «بسیار» و «سرشار») بسیار کمبسامد است و هم شاهد متقنی نداریم که نشان دهد این کلمه و صورتهای آوایی احتمالی تحولیافتهاش در معنی «برای» و «بهخاطر» در متون متقدم فارسی نو به کار رفته باشند. از دیگر سو، ظاهراً سروکلهی «واسه» در نوشتار در ابتدای سدهی پیشین شمسی و در نوشتههای منسوب به «فارسی تهرانی» پیدا شده و هر چه رو به امروز آمدهایم پربسامدتر شده و راهش به فارسی رسمی گشوده شده است. پرپیداست منطقی نیست واژهای هزار و چند صد سال صبر کند تا با تلفظی جدید و معنایی جدید در نوع خاصی از زبان فارسی (فارسی تهرانی) نمود بیابد! پس احتمالاً پذیرفتنیتر این است که آن را گونهای تلفظ از همان کلمهی «واسطه» بدانیم.
❇️ «برای اینکه واسه شوهرش بزک کنه.» (جعفرخان ازفرنگآمده، حسن مقدم، ۱۳۰۰)
❇️ «واسه این مردم دلش سوخت.» (زندهبهگور، صادق هدایت، ۱۳۰۹)
❇️ «واسه چی تو دومن من گذاشتی؟» (شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ۱۳۲۱)
برخی پنداشتهاند «واسه» را فقط باید در ضبط محاورهای و شکسته به کار برد، که این گمان نادرست است و از همان دهههای پیش تا امروز در نوشتار غیرشکسته و رسمی هم به کار رفته است:
❇️ «پیش خود فکر میکردم که خدا این سید را واسه چی خلق کرده است.» (شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ۱۳۲۱)
❇️ «نصیب چرا زنش را گذاشته بود خانه رفته بود پیش خانم اصفهانی؟ واسه اینکه لابد زنش بیریخت بود.» (آسمونریسمون، ایرج پزشکزاد، ۱۳۳۷)
«شما آشغالها عادتتان شده واسه شخم زدن بیسرخر پشت کون دیگران قایم بشوید.» (دن آرام، ترجمهی احمد شاملو، ۱۳۴۴)
کسان دیگری پنداشتهاند های آخر «واسه» جزو خود کلمه نیست و اصطلاحاً #هکسره است، یعنی واکهی کوتاه نشاندهندهی نقش دستوری به شکل حرف نوشتاری درآمده، که این گمان هم نادرست است و «واسه» را نباید بهشکل «واسِ» نوشت. البته، در بافتهایی و برای ساخت لحن برخی شخصیتهای لمپن، «باسه» و «واسْ» هم به کار رفتهاند.
✅ ضمایر ملکی در ترکیب با «واسه»:
واسهام/ واسهات/ واسهاش/ واسهمان/ واسهتان/ واسهشان
❇️ ضمایر ملکی در ترکیب با «واسه» در ضبط محاورهای و شکسته (پیشنهاد):
واسهم/ واسهت/ واسهش/ واسهمون/ واسهتون/ واسهشون
حسین جاوید
@Virastaar
میانبر برای کمحوصلهها:
✅ کاربرد «واسه» به معنی «برای» و «بهخاطر» کاملاً درست است.
✅ های آخر «واسه» جزو خود کلمه است و، به قول معروف، #هکسره نیست.
✅ کاربرد «واسه» هم در محاوره و هم در نوشتار رسمی کاملاً درست است.
✅ «واسه» احتمالاً برگرفته از «واسطه»ی عربی است، نه wasnād پهلوی.
در فارسی میانه (بهتساهل، پهلوی) کلمهی wasnād را داشتهایم که دقیقاً به معنی «برای» و «بهخاطر» است. دکتر محمد معین حدس زده است که «واسه» از همین کلمه گرفته شده و علیاکبر دهخدا (بر مبنای فرهنگ ناظمالاطباء) و نیز خود دکتر معین حدس زدهاند که این کلمه میتواند مأخوذ از کلمهی عربی «واسطه» (به معنی «بهسبب» و «بهر» و «برای») باشد.
اینکه wasnād به معنی «برای» و «بهخاطر» به فارسی نو رسیده باشد، به رای من، بسیار بعید است، چه اینکه از اوایل دورهی فارسی نو شواهدی در دست داریم که «وسناد» را در معنی «بسیار» به کار بردهاند و نفیسی هم دربارهاش نوشته است که «شاید لهجهای از همان کلمهی بسیار باشد».
❇️ «امروز به اقبال تو ای میر خراسان/ هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.» (رودکی)
درواقع، هم خود «وسناد» (در معنی «بسیار» و «سرشار») بسیار کمبسامد است و هم شاهد متقنی نداریم که نشان دهد این کلمه و صورتهای آوایی احتمالی تحولیافتهاش در معنی «برای» و «بهخاطر» در متون متقدم فارسی نو به کار رفته باشند. از دیگر سو، ظاهراً سروکلهی «واسه» در نوشتار در ابتدای سدهی پیشین شمسی و در نوشتههای منسوب به «فارسی تهرانی» پیدا شده و هر چه رو به امروز آمدهایم پربسامدتر شده و راهش به فارسی رسمی گشوده شده است. پرپیداست منطقی نیست واژهای هزار و چند صد سال صبر کند تا با تلفظی جدید و معنایی جدید در نوع خاصی از زبان فارسی (فارسی تهرانی) نمود بیابد! پس احتمالاً پذیرفتنیتر این است که آن را گونهای تلفظ از همان کلمهی «واسطه» بدانیم.
❇️ «برای اینکه واسه شوهرش بزک کنه.» (جعفرخان ازفرنگآمده، حسن مقدم، ۱۳۰۰)
❇️ «واسه این مردم دلش سوخت.» (زندهبهگور، صادق هدایت، ۱۳۰۹)
❇️ «واسه چی تو دومن من گذاشتی؟» (شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ۱۳۲۱)
برخی پنداشتهاند «واسه» را فقط باید در ضبط محاورهای و شکسته به کار برد، که این گمان نادرست است و از همان دهههای پیش تا امروز در نوشتار غیرشکسته و رسمی هم به کار رفته است:
❇️ «پیش خود فکر میکردم که خدا این سید را واسه چی خلق کرده است.» (شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ۱۳۲۱)
❇️ «نصیب چرا زنش را گذاشته بود خانه رفته بود پیش خانم اصفهانی؟ واسه اینکه لابد زنش بیریخت بود.» (آسمونریسمون، ایرج پزشکزاد، ۱۳۳۷)
«شما آشغالها عادتتان شده واسه شخم زدن بیسرخر پشت کون دیگران قایم بشوید.» (دن آرام، ترجمهی احمد شاملو، ۱۳۴۴)
کسان دیگری پنداشتهاند های آخر «واسه» جزو خود کلمه نیست و اصطلاحاً #هکسره است، یعنی واکهی کوتاه نشاندهندهی نقش دستوری به شکل حرف نوشتاری درآمده، که این گمان هم نادرست است و «واسه» را نباید بهشکل «واسِ» نوشت. البته، در بافتهایی و برای ساخت لحن برخی شخصیتهای لمپن، «باسه» و «واسْ» هم به کار رفتهاند.
✅ ضمایر ملکی در ترکیب با «واسه»:
واسهام/ واسهات/ واسهاش/ واسهمان/ واسهتان/ واسهشان
❇️ ضمایر ملکی در ترکیب با «واسه» در ضبط محاورهای و شکسته (پیشنهاد):
واسهم/ واسهت/ واسهش/ واسهمون/ واسهتون/ واسهشون
حسین جاوید
@Virastaar
👍1
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin)
درخت خشک من از راز فصل بیخبر است
خزان هم از گل پژمردهام بهارتر است
کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند؟
که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است
شکفتن از در این خانه تو نمیآید
بهار منتظر من همیشه پشت در است
قفس به غارت باد خزان نمیارزد
غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است؟
تهیم تا نگذاری پناه میدهمت
میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است؟
حریفِ سوختهنوبت چه طرف بربندد
ز یاوهای که چو شب رفت نوبت سحر است!
به رنج رنج جهان چاره جز شکیبم نیست
اگرچه این هم از آن صبرهای بیظفر است
فریب حاشیهٔ امن را نخواهم خورد
اگر چه متن سفرنامه خط به خط خطر است
چه غم که عشق به جایی رسيد يا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است
#حسین_منزوی
خزان هم از گل پژمردهام بهارتر است
کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند؟
که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است
شکفتن از در این خانه تو نمیآید
بهار منتظر من همیشه پشت در است
قفس به غارت باد خزان نمیارزد
غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است؟
تهیم تا نگذاری پناه میدهمت
میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است؟
حریفِ سوختهنوبت چه طرف بربندد
ز یاوهای که چو شب رفت نوبت سحر است!
به رنج رنج جهان چاره جز شکیبم نیست
اگرچه این هم از آن صبرهای بیظفر است
فریب حاشیهٔ امن را نخواهم خورد
اگر چه متن سفرنامه خط به خط خطر است
چه غم که عشق به جایی رسيد يا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است
#حسین_منزوی
Leyla
Alireza Ghorbani
🎧 «لیلا»
اگر شب هست و فردا نیست
اگر راهی به رویا نیست
چه آهوها که در چشمان لیلا نیست!
ترانه: #اهورا_ایمان
آواز: #علیرضا_قربانی
آهنگسازی: #ستار_اورکی
تیتراژ پایانی سریال «پدر»
@AlirezaGhorbaniOfficial
@PoemAndLiterature
اگر شب هست و فردا نیست
اگر راهی به رویا نیست
چه آهوها که در چشمان لیلا نیست!
ترانه: #اهورا_ایمان
آواز: #علیرضا_قربانی
آهنگسازی: #ستار_اورکی
تیتراژ پایانی سریال «پدر»
@AlirezaGhorbaniOfficial
@PoemAndLiterature
❤1
Forwarded from سیدمهدی زرقانی
ادبیات فارسی عامل پیوند ملتها
زبان فارسی زبان بین الاقوامی ایرانیان و بین المللی فارسی زبانان جهان است. تلاش های برخی دولتها برای از رسمیت انداختن این زبان کهن مبارزه با فرهنگ و اخلاق و فرهیختگی است. زبانی که از دل آن رودکی ها و بیهقی ها و خیام ها و فردوسی ها و سنایی ها و مولوی ها و سعدی ها و حافظ ها و صائب ها و بیدل ها و صدها شاعر و نویسنده طراز اول جهانی سر برآورده و درخشیده، گنجینه ای از فرهنگ و ادب و اخلاق و فرهیختگی است. با وجود برخی کوته نظری ها و سیاسی بازی های دولتهای همسایه، که به گواه تاریخ دولت مستعجلی هستند که بدنمایی ها کرده اند، باید بر ادبیات فارسی تاکید کنیم. ادبیات فارسی در سرزمین های دیگری که اکنون ممکن است زبان رسمی شان فارسی باشد یا نباشد، حضور گفتمانی دارد. مولانا در هر کجای جهان آرمیده باشد، اولا شخصیتی جهانی است و ثانیا به فارسی شعر سروده است، همچنین است رودکی و سنایی و صائب و بیدل و خواجه عبدالله و ناصر خسرو و دیگران و دیگران. تمرکز ما بر ادبیات به جای هر متغیر دیگری، می تواند روابط بینا فرهنگی را گسترش دهد. ملل دیگر ممکن است از جهت زبانی با ما متفاوت باشند اما آنگاه که پای ادبیات فارسی به میان می آید، همان ملتها با ما گره می خورند. اگرچه دیپلماسی فرهنگی برخی کشورها از ما موفق تر بوده که مولانا را و نظامی را به تصرف خویش درآورده اند و اگر این کار برای شاعران فارسی زبان آبی نداشته برای آنها نانی داشته اما هنوز هم می توانیم با تغییر استراتژی و تمرکز بر «ادبیات فارسی» نقش مهمی در ارتباطات فرهنگی بین المللی بازی کنیم. توجه داشته باشیم که تمرکز بر محل دفن نتایجی به همراه خواهد داشت و تمرکز بر آثار چهره ها نتایج دیگری. دیپلماسی فرهنگی یعنی همین قدرت جا به جایی تمرکزها. آنچه می تواند حوزه فرهنگی زبان فارسی را با یکدیگر مرتبط کند، ادبیات فارسی است. اگر در گذشته بر حوزه تمدنی زبان فارسی تاکید می شد اکنون باید بر حوزه فرهنگی ادبیات فارسی تاکید کنیم. تغییر تمرکز از زبان بر ادبیات نیز می تواند استراتژی دیگری باشد که برنامه ریزان ما در حوزه دیپلماسی فرهنگی در پیش بگیرند.
https://t.me/smzarghani
زبان فارسی زبان بین الاقوامی ایرانیان و بین المللی فارسی زبانان جهان است. تلاش های برخی دولتها برای از رسمیت انداختن این زبان کهن مبارزه با فرهنگ و اخلاق و فرهیختگی است. زبانی که از دل آن رودکی ها و بیهقی ها و خیام ها و فردوسی ها و سنایی ها و مولوی ها و سعدی ها و حافظ ها و صائب ها و بیدل ها و صدها شاعر و نویسنده طراز اول جهانی سر برآورده و درخشیده، گنجینه ای از فرهنگ و ادب و اخلاق و فرهیختگی است. با وجود برخی کوته نظری ها و سیاسی بازی های دولتهای همسایه، که به گواه تاریخ دولت مستعجلی هستند که بدنمایی ها کرده اند، باید بر ادبیات فارسی تاکید کنیم. ادبیات فارسی در سرزمین های دیگری که اکنون ممکن است زبان رسمی شان فارسی باشد یا نباشد، حضور گفتمانی دارد. مولانا در هر کجای جهان آرمیده باشد، اولا شخصیتی جهانی است و ثانیا به فارسی شعر سروده است، همچنین است رودکی و سنایی و صائب و بیدل و خواجه عبدالله و ناصر خسرو و دیگران و دیگران. تمرکز ما بر ادبیات به جای هر متغیر دیگری، می تواند روابط بینا فرهنگی را گسترش دهد. ملل دیگر ممکن است از جهت زبانی با ما متفاوت باشند اما آنگاه که پای ادبیات فارسی به میان می آید، همان ملتها با ما گره می خورند. اگرچه دیپلماسی فرهنگی برخی کشورها از ما موفق تر بوده که مولانا را و نظامی را به تصرف خویش درآورده اند و اگر این کار برای شاعران فارسی زبان آبی نداشته برای آنها نانی داشته اما هنوز هم می توانیم با تغییر استراتژی و تمرکز بر «ادبیات فارسی» نقش مهمی در ارتباطات فرهنگی بین المللی بازی کنیم. توجه داشته باشیم که تمرکز بر محل دفن نتایجی به همراه خواهد داشت و تمرکز بر آثار چهره ها نتایج دیگری. دیپلماسی فرهنگی یعنی همین قدرت جا به جایی تمرکزها. آنچه می تواند حوزه فرهنگی زبان فارسی را با یکدیگر مرتبط کند، ادبیات فارسی است. اگر در گذشته بر حوزه تمدنی زبان فارسی تاکید می شد اکنون باید بر حوزه فرهنگی ادبیات فارسی تاکید کنیم. تغییر تمرکز از زبان بر ادبیات نیز می تواند استراتژی دیگری باشد که برنامه ریزان ما در حوزه دیپلماسی فرهنگی در پیش بگیرند.
https://t.me/smzarghani
Forwarded from نور سیاه
ملال!
امروز ملالی بهکمالم دارد
باور نکنی که بر چه حالم دارد
از هر چه بر اندیشهٔ مردم گذرد
زان چیز و ز عکس آن ملالم دارد.
پانوشت
دیوان کمال اسماعیل، طبع بحرالعلومی، ص۸۵۰.
https://t.me/n00re30yah
امروز ملالی بهکمالم دارد
باور نکنی که بر چه حالم دارد
از هر چه بر اندیشهٔ مردم گذرد
زان چیز و ز عکس آن ملالم دارد.
پانوشت
دیوان کمال اسماعیل، طبع بحرالعلومی، ص۸۵۰.
https://t.me/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی اللهگویان میشوی
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر راندهی آن منظرم بسته است از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو، کو فرّ انوار بقا؟
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
#مولانا
@PoemAndLiterature
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی اللهگویان میشوی
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا؟
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر راندهی آن منظرم بسته است از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو، کو فرّ انوار بقا؟
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
#مولانا
@PoemAndLiterature
❤1
Audio
نوروز مبارک! 🌱🪻
باز کن پنجرهها را، که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجرهها را، ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمهشب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را
باور کن!
#فریدون_مشیری
@PoemAndLiterature
باز کن پنجرهها را، که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجرهها را، ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمهشب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را
باور کن!
#فریدون_مشیری
@PoemAndLiterature
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
#سعدی
صحبت از شاعر و نویسنده ارجمند #جواد_مجابی
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
#سعدی
صحبت از شاعر و نویسنده ارجمند #جواد_مجابی
❤1
Forwarded from مجمع پریشانی (سهیل یاریِ گُلدَرِّه)
گُزیدهای از فضیلتهای امام علی (ع) به نقل از مقدّمهٔ شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید(۵۸۶-۶۵۶)
چه بگویم از مردی که دشمنانش به فضل او اقرار میکنند و از انکار و کتمان مناقبش عاجزند. بهراستی میدانی که بنیامیه حاکمیت اسلامی را در باختر و خاور در دست داشتند و تمام کوشش خود را در خاموش کردن نور او و برانگیختن مردم علیه وی و نسبت دادن انواع عیب و نقص به شخصیتش به کار بستند و او را بر سر تمام منابر لعنت کردند، و ثناگویانش را نه تنها تهدید کرده، بلکه حبس و نابود کردند و از روایت و حدیثی که متضمن فضیلتی برای او بود یا یاد او را بلندمرتبه میساخت، منع کردند، تا آنجاکه نامگذاری به نام او را ممنوع ساختند، ولی این همه جز بر عظمت شخصیت او نیفزود. چونان مُشکی بودکه چون پوشانده شود و پنهان گردد، بوی دلاویزش بیشتر منتشر میشود، یا به سان خورشید، که نورش با کف دست در پرده نمیشود... .
چه گویم دربارهٔ مردی که هر فضيلتی به او منسوب است و هر گروهی به او منتهی، و هر طائفهای به سوی او جذب میشود؛ پس او رئيس فضائل و سرچشمهٔ آن است و قهرمان و پیشتاز عرصهٔ آن و بعد از او هرکسی که در فضایل اخلاقی درخششی داشت، وامدار، دنبالهرو و پیرو اوست.
همان طور که میدانی اشرف دانشها، دانش الهی است...؛ خداشناسی برگرفته از سخنان او و منقول از جانب اوست، و به او پایان مییابد و از او سرچشمه میگیرد... .
از دیگر علوم، فقه است، که آن حضرت استوانه و اساس آن است، و هر فقیه مسلمانی بر خوان او نشسته است و از فقه او مستفید میگردد... . هرکسی میداند که عُمَر در بسیاری از مسائل که بر او دشوار مینمود به علی و دیگر صحابه مراجعه میکرد و مکرراً گفته است: «اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.» و این سخن او: «خدا نکند مشکلی برایم روی دهد و علی در آنجا نباشد»، و سخنش: «در مسجد هیچ کس حق فتوا دادن در حضور علی را ندارد.»
چون از ابن عباس پرسیدند که نسبت علم تو با علم پسرعمویت چگونه است، گفت: «مانند قطرهای باران در برابر اقیانوس!»
از جملهٔ دیگر علوم، علم طریقت و حقیقت و تصوف است. صاحبان این فن در تمامی سرزمینهای اسلامی به او ختم میگردند و سلسلهٔ خود را به او پایان میبخشند.
از دیگر علوم، علم نحو و لغت عرب است. همگی مردم میدانند که او علم نحو را ابداع و ایجاد کرد و کلّیات و اصول آن را بر ابوالأسود دوئلی املا کرد.
اگر به خصایص اخلاقی و فضایل نفسانی و دینی رجوع کنی، او را پیشاپیش همه و فاتح قلهٔ فضایل خواهی یافت.
اما شجاعت؛ همانا علی شهرت شجاعان پیش از خود را از ذهن مردم فراموشاند. او هیچگاه فرار نکرد و از هیچ لشکری نهراسید.
اما قدرت جسمانی و نیروی بدنی او ضربالمثل است. او با کسی نجنگید مگر او را درهم کوبید.
اما بخشش و کرم او آشکار است. پیوسته روزه میگرفت و طعام خود را به دیگران میبخشید. ذَهَبی گفته است که علی سخاوتمندترین مردم بود. هرگز به سائلی نه نگفت. با آنکه تمام دنیا جز بخشی از شام در دستش بود، هیچ میراثی از خود به جا ننهاد.
اما شکیبایی و گذشت او؛ در مقابل گناه صبورترین بود و در برابر بدی دیگران باگذشتترین. در جنگ هشدار میداد که انکس که فرار کرد نباید تعقیب شود و مجروح و اسیر نباید کشته شود و هرکس سلاح بر زمین گذارد در امان است. همچنین اموالشان را نگرفت و زنان و فرزندانشان را اسیر نکرد و چیزی از اموالشان را به غنیمت نبرد.
در جنگ صفین سپاه معاویه آب را به روی لشکریان علی بستند اما هنگامی که سپاه علی بر آب مسلط شد، به او گفتند که آب را از آنان بازگیر تا هلاک شوند اما او نپذیرفت.
در جهاد، نزد دوست و دشمن معلوم است که او سید مجاهدین است.
اما در فصاحت، او امام فصیحان و بلیغان است و در وصف سخنش گفتهاند: فروتر از کلام خالق و برتر از سخن مخلوق.
نرمخویی و خوشرویی او مثل است.
اما پارسایی در دنیا، او سید پارسایان بود و بیهمتا. هرگز از غذایی سیر نخورد. پوشاک و خوراکش از همهٔ مردم خشنتر بود... او دنیا را طلاق داده بود، درحالیکه اموال از تمامی بلاد اسلامی جز شام، به سوی او میآمد.
اما در عبادت، عابدترین مردم بود و بیش از همه نماز میگزارد و روزه میگرفت.
همگان متّفقند که در عهد پیامبر در حالیکه غیر از او کسی قرآن را حفظ نمیکرد، او قرآن را از بر مینمود و او اولین جمعکنندهٔ قرآن بود.
اما در سیاست، بسیار شدید بود و در راه خدا سازشناپذیر.
چه بگویم دربارهٔ مردی که پدرش سید بَطحا و شیخ قریش و رئیس مکه بود و همسرش بانوی بانوان عالم و دو پسرش آقای جوانان بهشت... .
چه توانم گفت دربارهٔ کسی که از همهٔ مردم در هدایت و ایمان به خدا سبقت گرفت و نخستین مردی بود که به رسول الله ایمان آورد.
اگر بخواهم فضایل او را شرح بدهم، باید کتابی هماندازهٔ این کتاب یا مفصلتر از آن بنگارم.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
چه بگویم از مردی که دشمنانش به فضل او اقرار میکنند و از انکار و کتمان مناقبش عاجزند. بهراستی میدانی که بنیامیه حاکمیت اسلامی را در باختر و خاور در دست داشتند و تمام کوشش خود را در خاموش کردن نور او و برانگیختن مردم علیه وی و نسبت دادن انواع عیب و نقص به شخصیتش به کار بستند و او را بر سر تمام منابر لعنت کردند، و ثناگویانش را نه تنها تهدید کرده، بلکه حبس و نابود کردند و از روایت و حدیثی که متضمن فضیلتی برای او بود یا یاد او را بلندمرتبه میساخت، منع کردند، تا آنجاکه نامگذاری به نام او را ممنوع ساختند، ولی این همه جز بر عظمت شخصیت او نیفزود. چونان مُشکی بودکه چون پوشانده شود و پنهان گردد، بوی دلاویزش بیشتر منتشر میشود، یا به سان خورشید، که نورش با کف دست در پرده نمیشود... .
چه گویم دربارهٔ مردی که هر فضيلتی به او منسوب است و هر گروهی به او منتهی، و هر طائفهای به سوی او جذب میشود؛ پس او رئيس فضائل و سرچشمهٔ آن است و قهرمان و پیشتاز عرصهٔ آن و بعد از او هرکسی که در فضایل اخلاقی درخششی داشت، وامدار، دنبالهرو و پیرو اوست.
همان طور که میدانی اشرف دانشها، دانش الهی است...؛ خداشناسی برگرفته از سخنان او و منقول از جانب اوست، و به او پایان مییابد و از او سرچشمه میگیرد... .
از دیگر علوم، فقه است، که آن حضرت استوانه و اساس آن است، و هر فقیه مسلمانی بر خوان او نشسته است و از فقه او مستفید میگردد... . هرکسی میداند که عُمَر در بسیاری از مسائل که بر او دشوار مینمود به علی و دیگر صحابه مراجعه میکرد و مکرراً گفته است: «اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.» و این سخن او: «خدا نکند مشکلی برایم روی دهد و علی در آنجا نباشد»، و سخنش: «در مسجد هیچ کس حق فتوا دادن در حضور علی را ندارد.»
چون از ابن عباس پرسیدند که نسبت علم تو با علم پسرعمویت چگونه است، گفت: «مانند قطرهای باران در برابر اقیانوس!»
از جملهٔ دیگر علوم، علم طریقت و حقیقت و تصوف است. صاحبان این فن در تمامی سرزمینهای اسلامی به او ختم میگردند و سلسلهٔ خود را به او پایان میبخشند.
از دیگر علوم، علم نحو و لغت عرب است. همگی مردم میدانند که او علم نحو را ابداع و ایجاد کرد و کلّیات و اصول آن را بر ابوالأسود دوئلی املا کرد.
اگر به خصایص اخلاقی و فضایل نفسانی و دینی رجوع کنی، او را پیشاپیش همه و فاتح قلهٔ فضایل خواهی یافت.
اما شجاعت؛ همانا علی شهرت شجاعان پیش از خود را از ذهن مردم فراموشاند. او هیچگاه فرار نکرد و از هیچ لشکری نهراسید.
اما قدرت جسمانی و نیروی بدنی او ضربالمثل است. او با کسی نجنگید مگر او را درهم کوبید.
اما بخشش و کرم او آشکار است. پیوسته روزه میگرفت و طعام خود را به دیگران میبخشید. ذَهَبی گفته است که علی سخاوتمندترین مردم بود. هرگز به سائلی نه نگفت. با آنکه تمام دنیا جز بخشی از شام در دستش بود، هیچ میراثی از خود به جا ننهاد.
اما شکیبایی و گذشت او؛ در مقابل گناه صبورترین بود و در برابر بدی دیگران باگذشتترین. در جنگ هشدار میداد که انکس که فرار کرد نباید تعقیب شود و مجروح و اسیر نباید کشته شود و هرکس سلاح بر زمین گذارد در امان است. همچنین اموالشان را نگرفت و زنان و فرزندانشان را اسیر نکرد و چیزی از اموالشان را به غنیمت نبرد.
در جنگ صفین سپاه معاویه آب را به روی لشکریان علی بستند اما هنگامی که سپاه علی بر آب مسلط شد، به او گفتند که آب را از آنان بازگیر تا هلاک شوند اما او نپذیرفت.
در جهاد، نزد دوست و دشمن معلوم است که او سید مجاهدین است.
اما در فصاحت، او امام فصیحان و بلیغان است و در وصف سخنش گفتهاند: فروتر از کلام خالق و برتر از سخن مخلوق.
نرمخویی و خوشرویی او مثل است.
اما پارسایی در دنیا، او سید پارسایان بود و بیهمتا. هرگز از غذایی سیر نخورد. پوشاک و خوراکش از همهٔ مردم خشنتر بود... او دنیا را طلاق داده بود، درحالیکه اموال از تمامی بلاد اسلامی جز شام، به سوی او میآمد.
اما در عبادت، عابدترین مردم بود و بیش از همه نماز میگزارد و روزه میگرفت.
همگان متّفقند که در عهد پیامبر در حالیکه غیر از او کسی قرآن را حفظ نمیکرد، او قرآن را از بر مینمود و او اولین جمعکنندهٔ قرآن بود.
اما در سیاست، بسیار شدید بود و در راه خدا سازشناپذیر.
چه بگویم دربارهٔ مردی که پدرش سید بَطحا و شیخ قریش و رئیس مکه بود و همسرش بانوی بانوان عالم و دو پسرش آقای جوانان بهشت... .
چه توانم گفت دربارهٔ کسی که از همهٔ مردم در هدایت و ایمان به خدا سبقت گرفت و نخستین مردی بود که به رسول الله ایمان آورد.
اگر بخواهم فضایل او را شرح بدهم، باید کتابی هماندازهٔ این کتاب یا مفصلتر از آن بنگارم.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
❤1
در سیرت پادشاهان
<unknown>
🎧 دروغ مصلحتآمیز،
به که راستی فتنهانگیز...
حکایتی از گلستان #سعدی
باب اول: در سیرت پادشاهان
@PoemAndLiterature
به که راستی فتنهانگیز...
حکایتی از گلستان #سعدی
باب اول: در سیرت پادشاهان
@PoemAndLiterature
❤1
پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست
بیدارم و خاموش؛ غیر از این جوابم نیست
زهری بهغایت تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش میپیچم؛ گریز از پیچوتابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم؛ غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم؛ خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود میریزم و خاموش میسوزم
پروای این اندوهِ بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتّی
ذوق توهّم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
@PoemAndLiterature
بیدارم و خاموش؛ غیر از این جوابم نیست
زهری بهغایت تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش میپیچم؛ گریز از پیچوتابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم؛ غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم؛ خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود میریزم و خاموش میسوزم
پروای این اندوهِ بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتّی
ذوق توهّم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
@PoemAndLiterature
Forwarded from چهار خطی
هزار جان گرامی فدای...
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
(حافظ، دیوان، تصحیح خانلری، ۸۵۰)
مصراع دوم بیت حافظ، وامدار تعبیری رایج در تاریخ شعر فارسی است که از قرن ششم تا چند قرن بعد از حافظ نظایر آن در دواوین شعرا دیده میشود. هزار جان گرامی/هزار جان مقدّس/ هزار جان عزیز ... فدای چیزی شدن تعبیری نیست که تعلّق به فرد خاصی داشته باشد. بیشتر یک کلیشۀ رایج و تکراری است. من این عبارت را از قدیمترین دوران تا عصر حافظ نقل میکنم. در این نقل، علاوه بر یادداشتهای شخصی، سایت گنجور و سامانۀ دادگان فرهنگستان نیز مددرسان من بوده است. برخی از مصراعها در شواهد زیر بهعینه در شعر چند شاعر تکرار شده است. بعضی شاعران چند بار این تعبیر را به کار بُردهاند. عبارت «هزار جان گرامی» یا «هزار جان مقدس» به تنهایی نیز در اشعار زیادی آمده (از جمله شعر حافظ) که از نقل آنها چشم پوشیدیم. در دهۀ شصت عاشق یافتن چنین اشتراکاتی بودم و شواهد بیشتری هم فراهم کرده بودم که اکنون به آنها دسترسی ندارم.
وگرنه دل چه دریغ است از کسی که بود
هزار جان مقدّس فدای جور و جفاش
(سنایی، دیوان، ۳۱۵)
چو از بقای تو جان خلایق آسوده است
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(عبدالواسع جبلی، دیوان، ۱۰۴)
هزار جان گرامی نخست جان حسن
اگرچه نیست گرامی، فدای جان تو باد
(سید حسن غزنوی، دیوان، ۲۰۴)
هزار کس چو نظامی غلام روی تواند
هزار جان گرامی فدای روی تو باد
(نظامی گنجوی، دیوان، ۲۷۵)
هزار جان مقدّس فدای روی تو باد
که زیر دامن زلف تو سایهپرورد است
(خاقانی، دیوان، ۵۶۰)
اگر به داغ جهانآفرین بود جانت
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(قوامی رازی، دیوان، ۱۵۰)
هزار جان گرامی به ناز پرورده
فدای صبر که انصاف جانسپاری کرد
(جمالالدین اصفهانی، دیوان، ۴۴۹)
هزار جان مقدّس فدای آن کس باد
که جای او به چنین وقت حضرت شاه است
(مجیر بیلقانی، دیوان، ۲۰۹)
هزار جان گرامی فدای لالهرخی
که سرو و سنبل او از درِ نظاره بود
(شرفالدین شفروه، دیوان، ۹۵ر)
هزار جان مقدّس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
(مولانا، کلیات شمس، ۲: ۲۲۰)
هزار جان مقدّس فدای سلطانی
که دست کفر برو بر نبست پالانی
(مولانا، همانجا، ۶: ۲۹۱)
هزار جان گرامی فدای اهل نظر
که مال و منصب دنیا به هیچ نشمارند
(سعدی، کلیات، ۷۹۱)
هزار جان گرامی فدای باد سحر
که میبرد ز ره دور بوی یار به یار
(مجد همگر، دیوان، ۲۵۱)
هزار جان گرامی فدای آنکه پیامی
چنانکه بشنود از من، هم آنچنان برساند
(امامی، عرفات العاشقین، ۱: ۳۵۱)
هزار جان امامی فدای آن شب و روز
که وصف هر دوَش آتش در استخوان انداخت
(امامی هروی، دیوان، ۱۸۷)
هزار جان گرامی فدای یک نفسش
که رهگذر نفسش زآن لب و دهن دارد
(همام تبریزی، دیوان، ۸۱)
هزار جان گرامی فدای خاک درت
هزار یاد لبان و دهان چون شکرت
(حکیم نزاری قهستانی، دیوان، ۶۲۲)
هزار جان گرامی هنوز کم باشد
فدای خاک ره مرد دوربین کردن
(خسرو دهلوی، دیوان، ۷۱۶)
هزار جان گرامی فدای بالایت
بیا که کشتۀ عشق از بلا نمیترسد
(خواجوی کرمانی، دیوان، ۴۳۷)
گرت روم به فدا، عمر دوستان تو باد
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(حسن دهلوی، دیوان، ۹۹؛ جنید شیرازی، دیوان، ۱۴)
مرا تو جان عزیزی و جان توست عزیز
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(سلمان ساوجی، کلیات، ۲۹۰)
وجود خاکی من گرچه میدهی بر باد
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(حیدر شیرازی، دیوان، ۸۶)
هزار جان عزیزم فدای روی تو باد
چه دشمنی است که از دوستان نیاری یاد
(جلال طبیب شیرازی، دیوان، ۱۲۰)
اگر به کلبۀ احزان ما دهی تشریف
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(جهان ملک خاتون، دیوان، ۱۴۸)
اگرچه یاد نیاید به سالها ز منش
هزار جان گرامی فدای جان و تنش
(همانجا، ۳۰۲)
..
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
(حافظ، دیوان، تصحیح خانلری، ۸۵۰)
مصراع دوم بیت حافظ، وامدار تعبیری رایج در تاریخ شعر فارسی است که از قرن ششم تا چند قرن بعد از حافظ نظایر آن در دواوین شعرا دیده میشود. هزار جان گرامی/هزار جان مقدّس/ هزار جان عزیز ... فدای چیزی شدن تعبیری نیست که تعلّق به فرد خاصی داشته باشد. بیشتر یک کلیشۀ رایج و تکراری است. من این عبارت را از قدیمترین دوران تا عصر حافظ نقل میکنم. در این نقل، علاوه بر یادداشتهای شخصی، سایت گنجور و سامانۀ دادگان فرهنگستان نیز مددرسان من بوده است. برخی از مصراعها در شواهد زیر بهعینه در شعر چند شاعر تکرار شده است. بعضی شاعران چند بار این تعبیر را به کار بُردهاند. عبارت «هزار جان گرامی» یا «هزار جان مقدس» به تنهایی نیز در اشعار زیادی آمده (از جمله شعر حافظ) که از نقل آنها چشم پوشیدیم. در دهۀ شصت عاشق یافتن چنین اشتراکاتی بودم و شواهد بیشتری هم فراهم کرده بودم که اکنون به آنها دسترسی ندارم.
وگرنه دل چه دریغ است از کسی که بود
هزار جان مقدّس فدای جور و جفاش
(سنایی، دیوان، ۳۱۵)
چو از بقای تو جان خلایق آسوده است
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(عبدالواسع جبلی، دیوان، ۱۰۴)
هزار جان گرامی نخست جان حسن
اگرچه نیست گرامی، فدای جان تو باد
(سید حسن غزنوی، دیوان، ۲۰۴)
هزار کس چو نظامی غلام روی تواند
هزار جان گرامی فدای روی تو باد
(نظامی گنجوی، دیوان، ۲۷۵)
هزار جان مقدّس فدای روی تو باد
که زیر دامن زلف تو سایهپرورد است
(خاقانی، دیوان، ۵۶۰)
اگر به داغ جهانآفرین بود جانت
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(قوامی رازی، دیوان، ۱۵۰)
هزار جان گرامی به ناز پرورده
فدای صبر که انصاف جانسپاری کرد
(جمالالدین اصفهانی، دیوان، ۴۴۹)
هزار جان مقدّس فدای آن کس باد
که جای او به چنین وقت حضرت شاه است
(مجیر بیلقانی، دیوان، ۲۰۹)
هزار جان گرامی فدای لالهرخی
که سرو و سنبل او از درِ نظاره بود
(شرفالدین شفروه، دیوان، ۹۵ر)
هزار جان مقدّس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
(مولانا، کلیات شمس، ۲: ۲۲۰)
هزار جان مقدّس فدای سلطانی
که دست کفر برو بر نبست پالانی
(مولانا، همانجا، ۶: ۲۹۱)
هزار جان گرامی فدای اهل نظر
که مال و منصب دنیا به هیچ نشمارند
(سعدی، کلیات، ۷۹۱)
هزار جان گرامی فدای باد سحر
که میبرد ز ره دور بوی یار به یار
(مجد همگر، دیوان، ۲۵۱)
هزار جان گرامی فدای آنکه پیامی
چنانکه بشنود از من، هم آنچنان برساند
(امامی، عرفات العاشقین، ۱: ۳۵۱)
هزار جان امامی فدای آن شب و روز
که وصف هر دوَش آتش در استخوان انداخت
(امامی هروی، دیوان، ۱۸۷)
هزار جان گرامی فدای یک نفسش
که رهگذر نفسش زآن لب و دهن دارد
(همام تبریزی، دیوان، ۸۱)
هزار جان گرامی فدای خاک درت
هزار یاد لبان و دهان چون شکرت
(حکیم نزاری قهستانی، دیوان، ۶۲۲)
هزار جان گرامی هنوز کم باشد
فدای خاک ره مرد دوربین کردن
(خسرو دهلوی، دیوان، ۷۱۶)
هزار جان گرامی فدای بالایت
بیا که کشتۀ عشق از بلا نمیترسد
(خواجوی کرمانی، دیوان، ۴۳۷)
گرت روم به فدا، عمر دوستان تو باد
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
(حسن دهلوی، دیوان، ۹۹؛ جنید شیرازی، دیوان، ۱۴)
مرا تو جان عزیزی و جان توست عزیز
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(سلمان ساوجی، کلیات، ۲۹۰)
وجود خاکی من گرچه میدهی بر باد
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(حیدر شیرازی، دیوان، ۸۶)
هزار جان عزیزم فدای روی تو باد
چه دشمنی است که از دوستان نیاری یاد
(جلال طبیب شیرازی، دیوان، ۱۲۰)
اگر به کلبۀ احزان ما دهی تشریف
هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
(جهان ملک خاتون، دیوان، ۱۴۸)
اگرچه یاد نیاید به سالها ز منش
هزار جان گرامی فدای جان و تنش
(همانجا، ۳۰۲)
..
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
👍1