شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
چون شبلی توبه کرد، به بغداد می‌بود. چون قصدِ سیاحت کردی، تنش مساعدت نمی‌کرد، که به نعمت پرورده شده بود. روزی از مسجدِ آدینه می‌آمد، بر سر چهارسو جمعی انبوه دید. پرسید که: «چه بوده است؟» گفتند: «عیّاری را تازیانه می‌زنند و چندین تازیانه زدند، آهی نکرد و ننالید. شبلی راه خواست، راه کردند. پیش عقابین درآمد. جلاد چون شبلی را دید، خاموش کرد. شبلی، عیّار را گفت که: «از این تازیانه رنج نمی‌بینی؟» گفت: «چرا، ببینم، که گوشت از اندام با تازیانه بر‌می‌خیزد.» گفت: «پس چرا ننالی تا بر تو رحم کنند و نزنند؟» گفت: «برای آنکه کسی که مرا به جهتِ او می‌زنند، نظارهٔ من می‌کند و مرا می‌بیند. نخواهم که آه کنم که دوستِ من آهِ من در محبت بشنود.» شبلی بیفتاد و بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: «ای تن! کسی را که به عقابین به تازیانه زنند، از آن محنت نمی‌نالد و از بهر نظارهٔ دوستْ آن محنت می‌بکشد، پس من محنت و رنج و گرسنگی و برهنگیِ سفر چرا نکشم که پیوسته دوست مرا می‌بیند؟!»

📙 #بستان‌العارفین_و_تحفة‌المریدین (قرن ۵)
🖊 #ابوالفضل_محمد_بن_احمد_طبسی (احتمالاً)

@Nafsatolmasdur
👍1