شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
Forwarded from ادبیات، فلسفه و سینما (𝐃𝐚𝐦𝐚𝐯𝐚𝐧𝐝)
🔸معادل‌های دلنواز زبان فارسی در پاکستان

▪️در پاکستان نام‌های خیابان‌ها و محلات اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است. خیابان‌های بزرگ دوطرفه را «شاهراه» می‌نامند، همان که ما امروز «اتوبان» می‌گوییم! بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آن‌جاها به کار می‌برند و واقعا برای ما تازگی دارد در این‌جا ذکر می‌کنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد.
نخستین چیزی که در سر بعضی کوچه‌ها می‌بینید تابلوهای رانندگی است؛ در ایران اداره‌ی راهنمایی و رانندگی بر سر کوچه‌ای که نباید از آن اتومبیل بگذرد می‌نویسد: «عبور ممنوع» و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان می‌کنید تابلو چه باشد؟ «راه بند
تاکسی که مرا به کنسولگری ایران در کراچی می‌برد کمی از کنسولگری گذشت، خواست به عقب برگردد، یکی از پشت سر به او فرمان می‌داد. در چنین مواقعی ما می‌گوییم: «عقب عقب، عقب، خوب!؛» اما آن پاکستانی می‌گفت: «واپس، واپس، بس!» و این حرف‌ها در خیابانی زده شد که به «شاهراه ایران» موسوم است.
این مغازه‌هایی را که ما «قنادی» می‌گوییم، و معلوم نیست چگونه کلمه‌ی قند صیغه‌ی مبالغه و صفت شغلی قناد برایش پیدا شده و بعد محل آن را قنادی گفته‌اند؟ آری این دکان‌ها را در آن‌جا «شیرین‌کده» نامند.
آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثیه» می‌خوانیم، در آن‌جا «سامان» گویند. سلام البته در هر دو کشور سلام است. اما وقتی کسی به ما لطف می‌کند و چیزی می‌دهد یا محبتی ابراز می‌دارد، ما اگر خودمانی باشیم می‌گوییم: «ممنونم، متشکرم»، اگر فرنگی‌مآب باشیم می‌گوییم «مرسی» اما در آن‌جا کوچک و بزرگ، همه در چنین موردی می‌گویند: «مهربانی».
آن‌چه ما «شلوار» گوییم در آن‌جا «پاجامه» خوانده می‌شود. قطار «سریع‌السیر» را در آن‌جا «تیزخرام» می‌خوانند!
جالب‌ترین اصطلاح را در آن‌جا من برای مادرزن دیدم، آن‌ها این موجودی را که ما مرادف با دیو و غول آورده‌ایم «خوش‌‌دامن» گفته‌اند. واقعا چقدر دلپذیر و زیباست.

▪️از پاریز تا پاریس، #محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی، چاپ اول ۱۳۵۱، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۳۳

#ادبیات

@NazariyehAdabi
کسی که در کاری ماهر نیست، حذرکردن از فعلِ وی اولیٰ‌ است از آنکه از جاهلِ مطلق؛ به سببِ آنکه آن به جهل خود معترف است و این به نقصان خود مُقِرّ نیست.

هر آدمی‌ای که جهلِ خود می‌داند
جاهل بُوَد آنکه جاهلش می‌خواند

نیم‌طبیب، جان بَرَد، و نیم‌دانشمند، ایمان ستانَد.

📗 #روضه_خلد
🖊 #مجدالدین_خوافی

@Nafsatolmasdur
👏3
نقل کرده‌اند از عبدالله مبارک که گفت:«گبری در همسایگی من بود. روزی که هوا چون نَفَسِ مغانْ فسرده بود و زمین چون دستِ بخیلانْ درهم‌فشرده، ابر چون دیده‌ی مصیبت‌زادگانْ قطراتِ ژاله می‌ریخت و چرخ به غربالِ فلکْ بر روی زمینْ برف می‌بیخت، او را دیدم که از راهْ برفْ دور می‌کرد و دانه می‌پاشید. گفتم:"چه می‌کنی؟" گفت:"امروز جانوران هوا از دانه بی‌بهره‌اند، با ایشان مروّتی می‌کنم." من گفتم:"این مروّت، ضایع است؛ چون دین نداری." گفت:"دین با مروّت چه کار دارد؟! هر که تخمی بکارد، بَرِ آن را عاقبت بردارد."»

در چنین روز که در عیش و تنعم باشی
غم آن جانوران خور که چو تو جان دارند
کفر و ایمان به مروّت چه تعلق دارد؟
ای بسا اهل مروّت که نه ایمان دارند

📘 #روضه_خلد
🖊 #مجدالدین_خوافی

@Nafsatolmasdur
👍1
Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
«ممنوع‌الکار» را به قیاس «ممنوع‌‌الفعالیت» ساخته‌اند و ترکیب نادرستی است. عده‌ای تلاش کردند آن را با «ممنوع از کار» جایگزین کنند، که نشد. به نظرم شاید صفت «کارممنوع» شانس بیشتری برای جایگزینی آن داشته باشد.

رضا صادقی کارممنوع شد.
ادامه‌ی کارممنوع شدن هنرمندان معترض.

حسین جاوید
@Virastaar
خشکید و کویر لوت شد دریامان
امروز بد و از آن بتر فردامان
زین تیره‌دلِ دیوصفت مشتی شمر
چون عاقبت یزید شد دنیامان

از رباعی‌ها
#مهدی_اخوان_ثالث
@mehdiakhavansaless
@PoemAndLiterature
وقتی، نماز شام، حسن [بصری] به در صومعهٔ او (حبیب عجمی) بگذشت و قامت نماز شام گفته بود و در نمازْ ایستاده. حسن درآمد. حبیب، «الحمد» را «الهمد» می‌خواند.* گفت:«نماز در پی او درست نیست.» بدو اقتدا نکرد و خود بانگ نماز بگزارد. چون شب درآمد، بخفت. حق را - تبارک و تعالی - به خواب دید. گفت:«ای بارْ خدای! رضای تو در چه چیز است؟» گفت:«یا حسن! رضای من دریافته بودی، قدرش ندانستی.» گفت:«بارْ خدایا! آن چه بود؟» گفت:«اگر تو نماز کردتی از پس حبیب، رضای ما دریافته بودی، و این نماز، بهتر از جملهٔ نماز عمر تو خواست بود. اما تو را سُقمِ (=نادرستی) عبارت از صحّتِ نیّت بازداشت. بسی تفاوت است از زبانْ راست‌کردن تا دل.»

📘 #تذکرة‌الاولیا (ذکر حبیب عجمی)
🖋 #عطار_نیشابوری

* حبیب، ایرانی بوده و بر خلاف اعراب، دو حرف «ه» و «ح» را یکسان تلفظ می‌کرده‌‌ است.

@Nafsatolmasdur
Pol
Alireza Ghorbani Ft Milad Mohammadi
🎧 «پل»

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو می‌خواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

از تو می‌خواهم خودت را؛ مثل باران از بهار
از تو می‌خواهم قرار روزهای بی‌قرار

هیچ‌کس در من جنونم را به تو باور نکرد
هیچ‌کس حال منِ دیوانه را بهتر نکرد

ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم!
من برای شهر دل‌تنگی، باران خواستم
من برای شهر دل‌تنگی، باران خواستم

من همانم که اگر مستم، تویی در ساغرم
من از آنی که تو در من ساختی، ویران‌ترم

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو می‌خواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

از تو می‌خواهم خودت را؛ مثل باران از بهار
از تو می‌خواهم قرار روزهای بی‌قرار

هیچ‌کس در من جنونم را به تو باور نکرد
هیچ‌کس حال منِ دیوانه را بهتر نکرد

ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم!
من برای شهر دل‌تنگی، باران خواستم
من برای شهر دل‌تنگی، باران خواستم

شعر: #احمد_امیرخلیلی
آهنگ: #حسام_ناصری
آواز: #علیرضا_قربانی
از آلبوم «با من بخوان»

@alirezaghorbani1350
@PoemAndLiterature
👍21💔1
مردی از او پرسید:«با چه کسی به صحبت (= دوستی و هم‌نشینی) درآمیزم؟» گفت:«آنکه پنهان‌کردنِ آنچه خدای از تو می‌داند، در نزدِ او نیازی نیست.»

📙 دفتر روشنایی: از میراث عرفانی #بایزید_بسطامی، گردآوردهٔ #محمد_بن_علی_سهلگی، با مقدمه، ترجمه و تعلیقات دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی، نشر سخن، صفحهٔ ۲۹۴

@Nafsatolmasdur
2
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد! که دل‌تنگی‌ات مرا
از هر چه هست غیر تو، بیزار کرده است

خوش‌بخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما، طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است!

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر‌‌به‌زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!

آن‌ها
#فاضل_نظری

به شرط لیاقت، نایب‌الزیاره‌ی دوستان بودم.
@PoemAndLiterature
3
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما، غیر از این گناهی نیست!

#حافظ
@PoemAndLiterature
5
Khiale Khosh
Alireza Ghorbani
🎧 «خیال خوش»

بهانه‌ی من! بغض خانه‌ی من!
گرفته دلم؛ گریه می‌خواهم
خیال خوش عاشقانه‌ی من!
همیشه تویی آخرین راهم...

شعر: #حسین_غیاثی
آهنگ: #علیرضا_افکاری
آواز: #علیرضا_قربانی

@PoemAndLiterature
4👍1
درخت‌های دختر سیدجواد
#یادداشت

ما معمولاً گمان می‌کنیم که تنها شعر شاعران دوران قدیم مثل حافظ و سعدی و فردوسی نیاز به «تصحیح» دارد. چون در زمان این شاعران صنعت چاپ وجود نداشته، شعر آن‌ها از طریق رونویسی‌های پی‌درپی به دست ما رسیده و در جریان این رونویسی‌ها دچار تغییر و تحریف و افتادگی شده است. در نتیجه الان یک ادیب باید با کنار هم گذاشتن قدیمی‌ترین دستنویس‌های موجود سعی کند متن را تا جای ممکن به صورتی که شاعر یا نویسنده‌ی اصلی رقم زده بوده نزدیک کند. اگر شاعری متعلق به دوران جدید و زمان رواج صنعت چاپ باشد، فکر می‌کنیم که دیگر خیالمان باید از صحت متن شعرهایش راحت باشد و می‌توانیم با خیال راحت به خواندن و نقد و تفسیر شعرهایش بنشینیم. کاش همین طور بود.
نکته‌ای که می‌خواهم بنویسم کشف من نیست. هنگامی که نوجوان بودم آن را در مطلبی در یک روزنامه خواندم اما متأسفانه بعداً هرچه جست‌وجو کردم نتوانستم نشانی از آن مطلب پیدا کنم (اگر کسی این مطلب را یافت، ممنون می‌شوم که نسخه‌ای از آن را به دستم برساند). نام مطلب چیزی بود شبیه به «دو غلط چاپی در شعر فروغ». از آن دو غلط هم تنها یکی به یادم مانده است که سطری است از شعر «کسی که مثل هیچکس نیست». این شعر برای اولین بار در شماره‌ی تابستان 1345 مجله‌ی آرش منتشر شد. چنانکه می‌دانیم فروغ چند ماه بعد از آن در اثر تصادف رانندگی از دنیا رفت و فرصت نکرد که بر انتشار این شعر و سایر شعرهای کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد نظارت کند. ایمان بیاوریم... را هفت-هشت سال پس از مرگ فروغ جمع‌آوری و منتشر کردند. در نتیجه، این غلط چاپی مورد بحث ما به همین شکل دست‌نخورده وارد کتاب هم شده است.
«کسی که مثل هیچکس نیست» را می‌توان سیاسی‌ترین و انقلابی‌ترین شعر فروغ شمرد. فروغ در این شعر آرمان‌های عدالت‌طلبانه و سوسیالیستی را از زبان یک کودک فقیر بیان می‌کند و به استقبال انقلاب می‌رود. صحبت از کسی است که می‌آید و عدالت را برقرار می‌کند. زیبایی شعر در دید و لحن کودکانه‌ی آن است. مثلاً علم و قدرت آن منجی را در این می‌بیند که می‌تواند «تمام حرف‌های سخت کتاب کلاس سوم را/ با چشم‌های بسته بخواند» و «می‌تواند از مغازه‌ی سیدجواد، هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد». این سیدجواد علاوه بر اینکه مغازه دارد، صاحبخانه‌ی خانواده‌ی راوی شعر هم هست. برادرش هم پاسبان است. از نظرگاه کودکانه‌ی راوی، قدرت و ثروت به شکل ناعادلانه‌ای در دست سیدجواد و خانواده‌اش جمع شده است. او خصوصاً نسبت به دختر سیدجواد احساس حسادت و خشم می‌کند چون از همه‌ی چیزهایی بهره‌مند است که او حسرتشان را می‌خورد:
آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت‌بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه‌ی چیزهای خوب خوشم می‌آید
و من چقدر دلم می‌خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
بند آخر شعر روایت می‌کند که چگونه آن منجی با آمدنش همه‌ی چیزهای خوب را قسمت می‌کند:
و سفره را می‌اندازد
و نان را قسمت می‌کند
و پپسی را قسمت می‌کند
و باغ ملی را قسمت می‌کند
و شربت سیاه‌سرفه را قسمت می‌کند
و روز اسم‌نویسی را قسمت می‌کند
و نمره‌ی مریض‌خانه را قسمت می‌کند
و چکمه‌های لاستیکی را قسمت می‌کند
و سینمای فردین را قسمت می‌کند
درخت‌های دختر سیدجواد را قسمت می‌کند
و هرچه را که باد کرده‌باشد قسمت می‌کند
و سهم ما را می‌دهد
من خواب دیده‌ام...
من هر بار که این شعر را می‌خواندم، «درخت‌های دختر سیدجواد» به نظرم عجیب و ناجور می‌آمد. دختربچه چرا باید به درخت‌های دختر سیدجواد حسودی کند؟ اصلاً مگر دختربچه‌ها درخت دارند؟ چطور می‌شود درخت را قسمت کرد؟ تا اینکه آن مطلب را در روزنامه خواندم و مشکل برایم حل شد. آن منجی، نان و پپسی و شربت سیاه‌سرفه و چه و چه «و رخت‌های دختر سیدجواد» را تقسیم می‌کند. طبیعی است که دختربچه‌ی فقیر به لباس‌های دختر سیدجواد حسادت کند. تقریباً همه‌ی سطرهای این بند با «و» آغاز می‌شود و همه می‌دانیم که «و» و «د» در دستخط چقدر می‌توانند شبیه هم باشند. محض نمونه، تصویر دستخط یکی دیگر از اشعار فروغ را پیوست مطلب می‌کنم تا ببینید که «و» (در ابتدای سطر اول) و «د» (در ابتدای سطر سوم) کاملاً یکسان نوشته شده‌اند و بدون در نظر گرفتن بافت کلام، غیرقابل تشخیص‌اند.

پی‌نوشت: جناب آقای بهروز ثروتی به بنده تذکر دادند که این نکته در کتاب شعر پارسی محمدکاظم کاظمی نیز ذکر شده است. از تذکر ایشان سپاسگزارم.

https://t.me/in_a_short_moment
«وقتی که زندگانی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز بجز تیک‌تاک ساعت دیواری
دریافتم که باید...»
تکه‌ای از شعر «پنجره» با دستخط فروغ
به شباهت حروف «و» و «د» در ابتدای سطرهای اول و سوم دقت کنید.

https://t.me/in_a_short_moment
1
Forwarded from شفیعی کدکنی
ده نکتهٔ اسطوره‌ای دربارهٔ دماوند
[۱۳ تیرماه؛ جشن تیرگان و روز ملّی دماوند]

یک: دماوند در اساطیر ایرانی مرکز جهان و جایگاه میترا و گیو‌مرد، نخستین انسان، پنداشته شده است.

دو: جمشید سوار بر گردونه‌ای که دیوان آن را می‌کشیدند، سفری هوایی از دماوند به بابل داشت.

سه: ضحاک در دماوند به جمشید تاخت.

چهار: فریدون در روستایی نزدیک دماوند به دنیا آمد؛ زیرا مادرش به آنجا پناه برده بود.

پنج: ضحاک تا پایان جهان در دماوند زندانی است.

شش: منوچهر در دماوند، زاده شد.

هفت: آرش کمانگیر تیرش را از کوه دماوند پرتاب کرد.

هشت: دیوِ سپید در دماوند مسکن دارد
و دخترش در صخره های آن می‌زیَد و سرگرم نخ ریسی است.

نه: اژدها در نزدیکی همین کوه در خواب به رستم برمی‌خورد.

ده: چکاد هرآ يا قله البرز ۱۸۰ روزنه در خاور و ۱۸۰ روزنه در باختر دارد که خورشید هر روز از یکی از روزن‌های خاور به روزنه‌ای در باختر رهسپار می‌شود.

دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق
دو ماهنامهٔ فرهنگ و ادبیات عامه، سال ۵، شمارهٔ ۱۴، خرداد و تیر ۱۳۹۶
#دماوند
1
"ن والقلم وما یسطرون"*

۱۴ تیر در تقویم ایران، به پاس اهمیت نگارش و به یاد زحمات اهالی فرهنگ، به نام روز قلم ثبت شده است. حق است اگر بگوییم امور فرهنگی آنطور که باید، مورد توجه زمامداران، سیاستمداران و عامه‌ی مردم قرار نگرفته است، اما همواره قلم نمادی بوده است از تلاش‌های شیفتگان کتاب و نویسندگی؛ تلاش‌های مردمانی که برآنند تا با قلم‌فرسایی خویش، بذر آگاهی را در دل و جان جامعه بکارند و به جای بهره‌برداری‌های سیاسی و منفعت‌طلبانه، قلم را برای خدمات فرهنگی به کار برند.
آنان که وقوفی بر حقیقت این مؤلفه‌ی فرهنگ دارند، از وظیفه‌ی خطیر قلم و صاحبان قلم نیز غافل نیستند و نیک می‌دانند در همیشه‌ی تاریخ این مرزوبوم، حاصل کوشش نویسندگان، میراث گران‌بهای ادبی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی را شکل داده است.
به هر روی، خوشا به حال صاحبان قلمی که در عین رعایت امانت‌داری و به دور از سلایق و علایق جانب‌دارانه، دِین خویش را تمام و کمال، به قلم ادا و نام خویش را تا سالیان سال، بر تارک چهره‌ی فرهنگ وطنمان ثبت نموده‌اند. روز قلم بر چنین نویسندگانی تهنیت باد.

#یادداشت
* سوره‌ی قلم، آیه‌ی ۱
@PoemAndLiterature
1
Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
با دولتی مواجهیم که ماه‌هاست خرید کتاب برای کتابخانه‌های عمومی کشور را به‌علت بی‌پولی متوقف کرده، اما در زیرمجموعه‌های دیگرش چند روز است دعواهای چندصدمیلیاردی سر بازیکنان فوتبال درگرفته!

آینده‌ی کشور را اندیشمندها می‌سازند، نه فوتبالیست‌ها! کاش به قدر یک جو دوراندیشی وجود داشت...

حسین جاوید
@Virastaar
5