شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

#عطار_نیشابوری
گویند دویست نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و می بردند و تعدادی نظاره گر بر این جماعت اسیر می خندیدند و با خود می گفتند :
ای بیچاره ها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و اینچنین خوار شدید ؟؟
یکی جهاندیده در میان آنان فریادی زد که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر باهم هستند و ما دویست نفر تنها...


#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیا
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود،او را صد بار
سوخته است...

#عطار_نیشابوری
وگفت هرچیز را زکاتی است
و
زکات عقل ، اندوهیست طولانی !

#عطار_نیشابوری
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آن‌که عشق
خود، او را صد بار
سوخته است...

تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
مردی از دیوانه‌ای پرسید:
نام اعظم خدا را می‌دانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظم خدا نان است ولی این را جایی نمی‌توان گفت
مرد گفت:
نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت:
در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می‌گشتم، نه هیچ جا صدای اذان شنیدم
و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آن‌جا دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین، مایه اتحاد مردم، نان است!

مصیبت‌نامه
#عطار_نیشابوری
Forwarded from شفیعی کدکنی
.
.

@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
از یک یک اندام او آواز می‌آمد که
اَنَا الحقُّ...






پس (حسین) در راه که می‌رفت می‌خرامید دست اندازان و عیّار‌وار می‌رفت با سیزده بندِ گران.

روی سوی آسمان کرد و گفت:

الهی! بر این رنج که از بهرِ تو می‌دارند محرومشان مگردان، و از این دولتشان بی‌نصیب مکن. الحمد للّه که دست و پای من بُریدند در راه تو.
.
پس گوش و بینی بُبریدند و سنگ روانه کردند عجوزه‌ئی پاره‌ئی رُگو در دست، می‌آمد. چون حسین را دید گفت:
محکم زنید این حلّاجکِ رعنا را. تا او را با سخنِ اسرار چه کار؟
.
پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند. در میان سر بریدن تبسّمی کرد و جان بداد. مردمان خروش کردند و حسین، گویِ قضا به پایان میدانِ رضا برد و از یک یک اندام او آواز می‌آمد که
اَنَا الحقُّ...








ذکرِ حسین منصور حلّاج قدّس الله روحَهُ العزیز | از تذکرة الاولیای شیخ #عطار_نیشابوری( با تلخیص)



https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
#یک_جرعه_کتاب 📚

ابو حنیفه روزی می گذشت
کودکی را دید که در گل بمانده.
گفت: گوش دار تا نیفتی
گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم تنها باشم.
امّا تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد؛
همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند.


📕 تذکرة الاولیاء
👤 #عطار_نیشابوری
🖋 برگرفته از مقدمه کتاب "گزیدۀ منطق الطیر"
نقل است که گفت: «در همه عمر خویش می‌بایدم که یک نماز کنم که حضرت او را بشاید، و نکردم. هر شبی از نماز خفتن تا صبح چهار رکعت نماز می‌گزاردم. هر باری که فارغ شدمی، گفتمی: به از این می‌باید. نزدیک بود که صبح بدمد و برنیاوردم. و گفتم: الهی! من جهد کردم که درخور تو بود، اما نبود. درخور بایزید است. اکنون تو را بی‌نمازان بسیارند. بایزید را یکی از ایشان گیر».  
نقل است که گفت: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنان‌که پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم. از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی شکم. آن‌چه مراست از فضل اوست، نه از فعل من»

تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
حلاج را که می بردنددر پای چوبه دار،
به خواهرش گفتندکه بیاید برای وداع
او هم آمد...
اما بدون سربند.
مردم بانگش زدند که پس حجابت کو ؟!
وی پاسخ داد:
من جز منصور مرد دیگری نمی بینم!

#عطار_نیشابوری
#دل_پاک
‏گفت: دوستی اهل زمانه چون خوردنی بازار یافتم؛
به رنگ، نیکو و به طعم، ناخوش.

‏تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
👍1
Forwarded from شفیعی کدکنی
.
.

@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
از یک یک اندام او آواز می‌آمد که
اَنَا الحقُّ...






پس (حسین) در راه که می‌رفت می‌خرامید دست اندازان و عیّار‌وار می‌رفت با سیزده بندِ گران.

روی سوی آسمان کرد و گفت:

الهی! بر این رنج که از بهرِ تو می‌دارند محرومشان مگردان، و از این دولتشان بی‌نصیب مکن. الحمد للّه که دست و پای من بُریدند در راه تو.
.
پس گوش و بینی بُبریدند و سنگ روانه کردند عجوزه‌ئی پاره‌ئی رُگو در دست، می‌آمد. چون حسین را دید گفت:
محکم زنید این حلّاجکِ رعنا را. تا او را با سخنِ اسرار چه کار؟
.
پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند. در میان سر بریدن تبسّمی کرد و جان بداد. مردمان خروش کردند و حسین، گویِ قضا به پایان میدانِ رضا برد و از یک یک اندام او آواز می‌آمد که
اَنَا الحقُّ...








ذکرِ حسین منصور حلّاج قدّس الله روحَهُ العزیز | از تذکرة الاولیای شیخ #عطار_نیشابوری( با تلخیص)



https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Forwarded from ژیوار
و گفت: علامت صدق، سه چیز است؛ اول آنکه قدر دنیا از دل تو برود، چنان‌که زر و سیم پیش تو چون خاک بود تا هر گاه که سیم و زر به دست تو افتد، دست از وی چنان فشانی که از خاک. دوم آنکه دیدن خلق از دل تو بیفتد، چنانکه مدح و ذم پیش تو یکی بود که نه از مدح زیادت شوی و نه از ذم ناقص گردی. و سوم آنکه راندن شهوت از دل تو بیفتد تا چنان شوی از شادی گرسنگی و ترک شهوات که اهل دنیا شاد شوند از سیر خوردن و راندن شهوات. پس هرگاه که چنین باشی، ملازمت طریق مریدان کن و اگر چنین نه‌ای تو را با این سخن چه کار؟

📚 #تذکرة_الأولیا
👤 #شاه_شجاع_کرمانی
🖊 #عطار_نیشابوری

@the_bittersweet_life
و گفت: بر همه چیزی کتابت بُوَد
مگر بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا
از خون خویش بر آب کتابت کن
تا آن کز پیِ تو درآید داند که
عاشقان و مستان و سوختگان رفته‌اند.

«تذکرة‌الاولیاء»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی --رحمة‌ الله علیه--
#عطار_نیشابوری
به‌مقدمه، تصحیح و تعلیقات #شفیعی_کدکنی

@shafiei_kadkani
@PoemAndLiterature
👏1
‏از نماز جز ایستادگی تن ندیدم؛
و از روزه جز گرسنگی ندیدم؛
آن‌چه مراست از فضل اوست نه از فعل من...

#عطار_نیشابوری
@PoemAndLiterature
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
و گفت: چیزی بر دلم نشان شد از عشق که در همه عالم، کس را محرم آن نیافتم که با وی بگویم.

تذکرة الاولیاء
#عطار_‌نیشابوری
ذکر شیخ #ابوالحسن_خرقانی
شعر و ادبیات
نه شيخ می‌دهدم توبه و نه پير مغان می ز بس كه توبه نمودم، ز بس كه توبه شكستم #يغماى_جندقى @PoemAndLiterature
ره می‌خانه و‌ مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم، که رند است
نه در می‌خانه، کاین خمّار خام است

#عطار_نیشابوری
@PoemAndLiterature
عبداللّه مبارک را پرسیدند: کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟ گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگِ در حال.

تذکرة‌الاولیا
#عطار_نیشابوری
@PoemAndLiterature
👍2
- نقل است که جنيد پيوسته روزه داشتی. چون ياران درآمدندی، با ايشان روزه گشادی و گفتی:«فضل مساعدت با برادران، کم از فضل روزه نبود.»


- نقل است که در بغدادْ دزدی را آويخته بودند، جنيد برفت و پای او بوسه داد. ازو سؤال کردند. گفت:«هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مَرد بوده است و چنان اين کار را به کمال رسانيده است که سر در سر آن کار کرده است!»


- نقل‌ است که شبیْ دزدی به خانهٔ جنيد رفت، جز پيراهنی نيافت، برداشت و برفت. روز ديگر، شيخ در بازار می‌گذشت، پيراهن خود ديد به دست دلالی که می‌فروخت. خريدار می‌گفت:«آشنایی خواهم تا گواهی دهد که از آنِ توست تا بخرم.» جنيد برفت و گفت «من گواهی دهم که از آنِ اوست» تا بخريد.


- گفت:«محبت، امانت خدای است. و هر محبت که به‌عوض بود، چون عوض برخيزد، محبت برخيزد. و محبتْ درست نشود مگر در ميانِ دو تن که يکیْ ديگری را گويد:’ای من!‘»


- گفت:«حقيقتِ صدقْ آن است که راست گویی درمهم‌ترين کاری که از او نجات نيابی مگر به دروغ. و صادقْ روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد، و مُرائیْ چهل سال بر يک حال بماند.»


📗 #تذکرة‌الاولیا
🖊 #عطار_نیشابوری
👤 #جنید_بغدادی


@Nafsatolmasdur
👍1
وقتی، نماز شام، حسن [بصری] به در صومعهٔ او (حبیب عجمی) بگذشت و قامت نماز شام گفته بود و در نمازْ ایستاده. حسن درآمد. حبیب، «الحمد» را «الهمد» می‌خواند.* گفت:«نماز در پی او درست نیست.» بدو اقتدا نکرد و خود بانگ نماز بگزارد. چون شب درآمد، بخفت. حق را - تبارک و تعالی - به خواب دید. گفت:«ای بارْ خدای! رضای تو در چه چیز است؟» گفت:«یا حسن! رضای من دریافته بودی، قدرش ندانستی.» گفت:«بارْ خدایا! آن چه بود؟» گفت:«اگر تو نماز کردتی از پس حبیب، رضای ما دریافته بودی، و این نماز، بهتر از جملهٔ نماز عمر تو خواست بود. اما تو را سُقمِ (=نادرستی) عبارت از صحّتِ نیّت بازداشت. بسی تفاوت است از زبانْ راست‌کردن تا دل.»

📘 #تذکرة‌الاولیا (ذکر حبیب عجمی)
🖋 #عطار_نیشابوری

* حبیب، ایرانی بوده و بر خلاف اعراب، دو حرف «ه» و «ح» را یکسان تلفظ می‌کرده‌‌ است.

@Nafsatolmasdur