من از مصاحبتِ
آفتاب میآیم
کجاست سایه؟
در این کشاکش رنگین،
کسی چه میداند
که سنگ عزلت من
در کدام نقطهی فصل است...
#سهراب_سپهری
@PoemAndLiterature
آفتاب میآیم
کجاست سایه؟
در این کشاکش رنگین،
کسی چه میداند
که سنگ عزلت من
در کدام نقطهی فصل است...
#سهراب_سپهری
@PoemAndLiterature
❤1
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرندهای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشستهی در آشیانه چه میکنید؟
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با هایوهوی نعرهی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُر ترانه چه میکنید؟
گیرم که میزنید
گیرم که میبُرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
از ارتفاع قلهی نام و ننگ
#شهریار_دادور
@PoemAndLiterature
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرندهای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشستهی در آشیانه چه میکنید؟
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با هایوهوی نعرهی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُر ترانه چه میکنید؟
گیرم که میزنید
گیرم که میبُرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
از ارتفاع قلهی نام و ننگ
#شهریار_دادور
@PoemAndLiterature
Irane Man
Homayoun Shajarian
🎧 «ایران من»
ای در رگانم خون، وطن
ای پرچمت ما را کفن!
دور از تو بادا اهرمن
ایران من!
ایران من!
شعر: #پوریا_سوری
آهنگسازی: #سهراب_پورناظری
تنظیم: #غلامرضا_صادقی
آواز: #همایون_شجریان
آلبوم: #ایران_من
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
ای در رگانم خون، وطن
ای پرچمت ما را کفن!
دور از تو بادا اهرمن
ایران من!
ایران من!
شعر: #پوریا_سوری
آهنگسازی: #سهراب_پورناظری
تنظیم: #غلامرضا_صادقی
آواز: #همایون_شجریان
آلبوم: #ایران_من
@HomayonShajarian
@PoemAndLiterature
❤1
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
"ن والقلم وما یسطرون"*
۱۴ تیر در تقویم ایران، به پاس اهمیت نگارش و به یاد زحمات اهالی فرهنگ، به نام روز قلم ثبت شده است. حق است اگر بگوییم امور فرهنگی آنطور که باید، مورد توجه زمامداران، سیاستمداران و عامهی مردم قرار نگرفته است، اما همواره قلم نمادی بوده است از تلاشهای شیفتگان کتاب و نویسندگی؛ تلاشهای مردمانی که برآنند تا با قلمفرسایی خویش، بذر آگاهی را در دل و جان جامعه بکارند و به جای بهرهبرداریهای سیاسی و منفعتطلبانه، قلم را برای خدمات فرهنگی به کار برند.
آنان که وقوفی بر حقیقت این مؤلفهی فرهنگ دارند، از وظیفهی خطیر قلم و صاحبان قلم نیز غافل نیستند و نیک میدانند در همیشهی تاریخ این مرزوبوم، حاصل کوشش نویسندگان، میراث گرانبهای ادبی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی را شکل داده است.
به هر روی، خوشا به حال صاحبان قلمی که در عین رعایت امانتداری و به دور از سلایق و علایق جانبدارانه، دِین خویش را تمام و کمال، به قلم ادا و نام خویش را تا سالیان سال، بر تارک چهرهی فرهنگ وطنمان ثبت نمودهاند. روز قلم بر چنین نویسندگانی تهنیت باد.
#یادداشت
* سورهی قلم، آیهی ۱
@PoemAndLiterature
۱۴ تیر در تقویم ایران، به پاس اهمیت نگارش و به یاد زحمات اهالی فرهنگ، به نام روز قلم ثبت شده است. حق است اگر بگوییم امور فرهنگی آنطور که باید، مورد توجه زمامداران، سیاستمداران و عامهی مردم قرار نگرفته است، اما همواره قلم نمادی بوده است از تلاشهای شیفتگان کتاب و نویسندگی؛ تلاشهای مردمانی که برآنند تا با قلمفرسایی خویش، بذر آگاهی را در دل و جان جامعه بکارند و به جای بهرهبرداریهای سیاسی و منفعتطلبانه، قلم را برای خدمات فرهنگی به کار برند.
آنان که وقوفی بر حقیقت این مؤلفهی فرهنگ دارند، از وظیفهی خطیر قلم و صاحبان قلم نیز غافل نیستند و نیک میدانند در همیشهی تاریخ این مرزوبوم، حاصل کوشش نویسندگان، میراث گرانبهای ادبی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی را شکل داده است.
به هر روی، خوشا به حال صاحبان قلمی که در عین رعایت امانتداری و به دور از سلایق و علایق جانبدارانه، دِین خویش را تمام و کمال، به قلم ادا و نام خویش را تا سالیان سال، بر تارک چهرهی فرهنگ وطنمان ثبت نمودهاند. روز قلم بر چنین نویسندگانی تهنیت باد.
#یادداشت
* سورهی قلم، آیهی ۱
@PoemAndLiterature
❤2👍1
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینهی من است
خورشید، شعلهای است که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا، نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار، چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغرِ می، خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
مِی خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد، مِیِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف، ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
#حافظ
@PoemAndLiterature
آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینهی من است
خورشید، شعلهای است که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا، نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار، چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغرِ می، خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
مِی خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد، مِیِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف، ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
#حافظ
@PoemAndLiterature
👍2
منی که نام شراب از کتاب میشستم
زمانه کاتب دکّان مِیفروشم کرد
کنون که کاتب دکّان مِیفروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقهپوشم کرد
#طالب_آملی
@PoemAndLiterature
زمانه کاتب دکّان مِیفروشم کرد
کنون که کاتب دکّان مِیفروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقهپوشم کرد
#طالب_آملی
@PoemAndLiterature
👍5
Forwarded from قدحهای نهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است.
آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تکپیرهنان را پیرهن بر تن میدرند. آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند. و آنان که آب بر مردمان میبندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آن چه ما می گفتیم.
اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میفرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.
بخشی از فیلم روز واقعه، نوشته بهرام بیضایی
آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تکپیرهنان را پیرهن بر تن میدرند. آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند. و آنان که آب بر مردمان میبندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آن چه ما می گفتیم.
اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میفرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.
بخشی از فیلم روز واقعه، نوشته بهرام بیضایی
کیمیاکاری و دستانِ کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانیهاش
که گذر میدهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا كز گذر كاشی اين مزگت پير
هوس كوی مغان است دگر بار مرا...
در فضايی كه مكان گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی كه زمان برده ز ياد
گويی از شهپر جبريل درآويختهام
يا كه سيمرغ گرفته است به منقار مرا
تا كجا میبرد اين نقشِ به ديوار مرا؟
تا بدانجا كه فرومیماند
چشم از ديدن و لب نيز ز گفتار مرا
«هزارهی دوم آهوی کوهی»
#شفیعی_کدکنی
📷: دروازهی ارگ سمنان، یادگار قاجاریه
@PoemAndLiterature
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانیهاش
که گذر میدهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا كز گذر كاشی اين مزگت پير
هوس كوی مغان است دگر بار مرا...
در فضايی كه مكان گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی كه زمان برده ز ياد
گويی از شهپر جبريل درآويختهام
يا كه سيمرغ گرفته است به منقار مرا
تا كجا میبرد اين نقشِ به ديوار مرا؟
تا بدانجا كه فرومیماند
چشم از ديدن و لب نيز ز گفتار مرا
«هزارهی دوم آهوی کوهی»
#شفیعی_کدکنی
📷: دروازهی ارگ سمنان، یادگار قاجاریه
@PoemAndLiterature
❤1
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد!
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ، چشم دارد دلم از شبان و روزان؟
که به هفت آسمانش نَه ستارهای است باری!
دل من! چه حیف بودی، که چنین ز کار ماندی؟
چه هنر به کار بندم؟ که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همهعمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید! خون شو که فروخلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است؟
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همهعمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به برِ تو زندهواری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بیپناهِ پیری به کنار گیر و بگذر
که بهغیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد!
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ، چشم دارد دلم از شبان و روزان؟
که به هفت آسمانش نَه ستارهای است باری!
دل من! چه حیف بودی، که چنین ز کار ماندی؟
چه هنر به کار بندم؟ که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همهعمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید! خون شو که فروخلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است؟
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همهعمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به برِ تو زندهواری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بیپناهِ پیری به کنار گیر و بگذر
که بهغیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
#هوشنگ_ابتهاج
@PoemAndLiterature
💔1
تا تو هستی و غزل هست، دلم تنها نيست
محرمی چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست
از تو، تا ما، سخن عشق همان است که رفت
که در اين وصف، زبان دگری گويا نيست
بعد تو قول و غزلهاست جهان را، اما
غزل توست که در قولی از آن، اما نيست
تو چه رازی که به هر شيوه تو را میجويم
تازه میيابم و بازت اثری پيدا نيست
شب که آرامتر از پلک، تو را میبندم
با دلم طاقت ديدار تو، تا فردا نيست
اين که پيوست به هر رود که دريا باشد
از تو گر موج نگيرد، به خدا دريا نيست
من نه آنم که به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستی که سزاوار تو باز اينها نيست
#محمدعلی_بهمنی
روحش شاد. 🖤
@PoemAndLiterature
محرمی چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست
از تو، تا ما، سخن عشق همان است که رفت
که در اين وصف، زبان دگری گويا نيست
بعد تو قول و غزلهاست جهان را، اما
غزل توست که در قولی از آن، اما نيست
تو چه رازی که به هر شيوه تو را میجويم
تازه میيابم و بازت اثری پيدا نيست
شب که آرامتر از پلک، تو را میبندم
با دلم طاقت ديدار تو، تا فردا نيست
اين که پيوست به هر رود که دريا باشد
از تو گر موج نگيرد، به خدا دريا نيست
من نه آنم که به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستی که سزاوار تو باز اينها نيست
#محمدعلی_بهمنی
روحش شاد. 🖤
@PoemAndLiterature
❤1
به خیره گر همه لبخند بر لبان من است
تو خود کنایه بخوان، خنده نیست، جان من است
به طاق خانهی من - این خموشِ آویزان -
چراغ نیست که خود طاقت و توان من است
تو رعدوبرق گمان کردهای، ولی به یقین
صدا، صدای تَرَکهای استخوان من است
نگاه کن به همین پرچم موافق باد
که استعارهای از مردم زمان من است
به جای ماندهام از همرهان، اگر دیدید
دلی روان پی قومی است، کاروان من است
مرا ز محکمه، اندوه هیچ بهتان نیست
که حکم قطع سرِ سبز در دهان من است
#حسین_جنتی
@PoemAndLiterature
تو خود کنایه بخوان، خنده نیست، جان من است
به طاق خانهی من - این خموشِ آویزان -
چراغ نیست که خود طاقت و توان من است
تو رعدوبرق گمان کردهای، ولی به یقین
صدا، صدای تَرَکهای استخوان من است
نگاه کن به همین پرچم موافق باد
که استعارهای از مردم زمان من است
به جای ماندهام از همرهان، اگر دیدید
دلی روان پی قومی است، کاروان من است
مرا ز محکمه، اندوه هیچ بهتان نیست
که حکم قطع سرِ سبز در دهان من است
#حسین_جنتی
@PoemAndLiterature
👍2