شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
چنین کز بازگشتِ نوبهاران شد جوان عالَم
چه می‌شد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد؟

#صائب_تبریزی
@PoemAndLiterature
4
صفا؛ تلاش در احیای میراث فرهنگ ایران
@PoemAndLiterature
جناب مستطاب دریابندری...
@PoemAndLiterature
1
سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها
برآمد، با نگاهی حیله‌گر، با اشکی آویزان
به دنبالش سیاهی‌های دیگر آمده‌اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون
دامان
سیاهی گفت:
اینک من، بهین فرزند دریاها
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد
چه لذّت‌بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران!
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد
بپوشد هر درختی میوه‌اش را در پناه من
ز خورشیدی که دایم می‌مکد خون و طراوت را
نبینم... وای... این شاخک چه بی‌جان است و پژمرده!
سیاهی با چنین افسون مسلّط گشت بر صحرا
زبردستی که دایم می‌مکد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می‌خندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه می‌کرد غار تیره با خمیازه‌ی جاوید
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
دیگر این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد
خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول‌آسا
غریو از تشنگان برخاست
باران است... هی! باران
پس از هرگز... خدا را شکر... چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
به زیر ناودان‌ها تشنگان، با چهره‌های مات
فشرده بین کف‌ها کاسه‌های بی‌قراری را
تحمّل کن پدر... باید تحمّل کرد
می‌دانم
تحمّل می‌کنم این حسرت و چشم‌انتظاری را
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی‌آید؟
نمی‌دانم ولی این ابر بارانی است، می‌دانم
ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی!
شکایت می‌کنند از من لبان خشک عطشانم
شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد
صدای رعد آمد باز، با فریاد غول‌آسا
ولی باران نیامد
پس چرا
باران نمی آید؟
سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آیا این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟
و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین:
فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد

"سترون"
زمستان
#مهدی_اخوان_ثالث
@PoemAndLiterature
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود!

#حسین_منزوی
@PoemAndLiterature
2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
باید طعم شیرین کرج رو توی هوای بهاری چشید! 🌸🌱

خلاصه‌ی عصر امروز...
امیدوارم لذت ببرید.

[برای اینکه از لحاظ حجم اینترنت اذیت نشید، کیفیت عکس‌ها رو پایین آوردم. ببخشید.]
@PoemAndLiterature
1
سپانلو و حوزه‌های گوناگون ادبی...
@PoemAndLiterature
وطنش شاهنامه بود...
یادی از دکتر ابوالفضل خطیبی
@PoemAndLiterature
1
Forwarded from چهار خطی
تولید دوبیتی از غزل
(غزل شرف شفروه در دفتر ترانه‌های باباطاهر)

یکی از روش‌های جعل دوبیتی به اسم بابا طاهر، تبدیل غزل‌هایی که وزن «هزج مسدس محذوف» دارند به دوبیتی است. به دلیل اشتراک وزنی میان این غزل‌ها با قالب دوبیتی، می‌توان بیت اول غزل را با یکی دیگر از ابیات برجسته و هماهنگ آن، انتخاب و سایر ابیات را حذف کرد و یک دوبیتی تازه ساخت. چنین اتفاقی در دفتر دوبیتی‌های منسوب به بابا طاهر فراوان افتاده و من شواهد آن را سال‌ها پیش در مقالۀ «رونق دوبیتی در عصر صفوی» (مجلۀ معارف، ۱۳۸۰) به دست داده‌ام. فی المثل، این دوبیتی مشهور (دیوان کامل باباطاهر، ۲۸):
دل عاشق به پیغامی بساجه
خمار آلوده با جامی بساجه
مرا کیفیت چشم تو کافی است
قناعتگر به بادامی بساجه
برآمده از یک غزل طالب آملی با ردیف «بسازد» است (کلیات، ۴۸۴) و این دوبیتی (دیوان کامل باباطاهر، ۳):
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
بخشی از غزل تقی اوحدی بلیانی است (تذکرۀ نصرآبادی، چاپ وحید، ۳۰۳؛ عرفات العاشقین، چاپ ناجی، ۲: ۸۷۰).

تازه‌ترین گواهی که بر این مدعا به دست من افتاده، غزلی است از شرف‌الدین شفروۀ اصفهانی شاعر قرن ششم که طعمۀ مجموعه‌سازان قرار گرفته و آن را تبدیل به دوبیتی کرده‌اند. اصل غزل به روایت دیوان شفروه چنین است (برگ ۱۲۱پ):
نگارینا دل و جانم تو داری
همه پیدا و پنهانم تو داری
طریق کار این مفلس تو دانی
کلید بند و زندانم تو داری
چو من دعوی کنم، داور تو باشی
چو خواهم داد، دیوانم تو داری
مرا گفتی دلت دانی که دارد
بحمدالله نکو دانم، تو داری
من ار دامن ز تو کوته کنم نیز
چه حاصل، چون گریبانم تو داری
نمی‌دانم که این درد از که دارم
ولی دانم که درمانم تو داری

دوبیتی‌یی که از این غزل برون آمده و به باباطاهر منسوب شده و استاد شجریان نیز آن را به آواز خوانده، با افزودن عناصر گویشی چنین است (ریاض العارفین، ۱۹۴):
نگارینا دل و جانم ته دیری
همه پیدا و پنهانم ته دیری
نذونم مو که این درد از که دیرم
همی ذونم که درمانم ته دیری
‏..

"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
👍1
با شعر فلسفی خو گرفته بود...
روایت زندگی اسماعیل خویی
@PoemAndLiterature
بزرگی بوده است در غزنه و او را عبدالسّلام گفتندی و مجالسِ وعظِ او در صحراها عقد کردندی، به سببِ آن‌که هیچ محوطه‌ای احتمالِ جمعِ او نکردی. و بدان سبب [که] بیش‌ترِ اهل غزنین آن‌جا حاضر بودندی، اگر کسی را چیزی مفقود شده بودی، در آن جمعْ طلب کردی. روزی، مردی برخاست و ندا کرد که: «خری گم کرده‌ام، رجاءِ ثواب را که نشانی دهد؟» و هیچ‌کس نشانی نداد. خواجهٔ امام، در سخن شروع کرد و در شیوهٔ عشق خوض نمود و رُموز و کُنوزِ سلطانِ عشق تقریر می‌کرد و سلطنت و شمولِ ولایتِ عشق را بیان فرمود که هیچ دل، بی داغ و دِرَوْشِ او نیست، و هیچ گوش، بی حلقهٔ مهرِ او نَه. آن‌گاه، عبدالسّلام فرمود که: «هیچ‌ کس باشد در این مجلسِ ما که امیرِ بی‌دادِ عشق را رعیت نبوده باشد؟» سلیم‌دلی، پنداشت که مگر صفتِ بی‌عشقی، فضیلتی بزرگ است؛ برخاست و گفت: «رَحِمَك الله! اينك من آنم که هرگز در مدتِ عمر، پایِ معاملتِ من به وَحَلِ عشق فرو نشده‌ است.» عبدالسّلام گفت: «آن خواجه که خر گم کرده‌ای! برخیز که آن‌که می‌طلبی، این‌جا است! بگیر و افسار بَرْنِه!»

📙 #مکارم‌الاخلاق
🖊 #رضی‌الدین_محمد_نیشابوری (قرن ۶)

@Nafsatolmasdur
مروری بر زندگی و شعر توللی
@PoemAndLiterature
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee)
تا دل از امید غافل بود تشویشی نبود
ساز استغنای ما را کرد باطل انتظار


#بیدل‌_دهلوى