شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
شعر و ادبیات
‏مذ أحببتك، ‏صار العالمُ أجملَ ممّا كان! ‏الوردُ ينام على كتفي! ‏والشّمس تدور على كفّي! ‏و الليلُ، جداول من ألحان ! #عبدالقادر_مکاریا
از زمانی که دوستت دارم،
جهان،از آنچه بود، زیباتر گشت!
گل، به روی شانه ام آرام می گیرد!
و آفتاب، روی دستم می گردد!
و شب، جویبارانی از نغمه ها است!
دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست
شاید پلی برای رسیدن درست شد

#محمدکاظم_کاظمی
مرا
اتفاقی پیر کرد
که
هرگز
رخ نداد!

#ماتسوئو_باشو
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است

#اقبال_لاهوری
طبیبان فصیحیم
که شاگرد مسیحیم

بسی مرده گرفتیم و
در او روح دمیدیم

#مولانا
به هر که بود و
به هر جا که بود و
هر چه که بود،
رجوع کردی...
الا دلت...
که قطب نماست!!

#شفیعی_کدکنی
راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی
آن‌جا که روی از خود، آن‌جا که به خود آیی

هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من، هرزه‌ی هر جایی

بیدار ِتو تا بودم رویای تو می‌دیدم
بیدار کن از خوابم؛ ای شاهد رویایی!

از چشم تو می‌خیزد هنگامه‌ی سر مستی
وز زلف تو می‌زاید انگیزه‌ی شیدایی

هر نقش نگاریت چون منظره‌ی خورشید
مجموعه‌ی لطف است و منظومه‌ی زیبایی

چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد، نیست
در عشق نمی‌گنجد این حسن تماشایی

#شهریار
Fateme Rahaei
Alireza Assar – Chang O Oud
دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند
عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی‌ست که تقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه‌ای‌ست که تغییر می‌کنند

می خور که شیخ و #حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
سال هاست منتظر آمدن
روزهای بهترم ؛
ولی نمیدانم چرا
هنوز هم دیروز ها بهترند !

#احمد_محمود
پاره‌ای از من
همواره در حسرت ِ گرما
و محروم از آن

پاره‌ای از من
هم‌ساز با سپیده‌ی بر دمیده
و همواره اسیر ِ سایه‌های رویاها

پاره‌ای از من
سرشار از پر ِ پرواز
و گم کرده‌ی سهم ِ خود از آبی ِ آسمان

پاره‌ای از من
من ِ واقعی‌ام
با چشمان ِ یک کودک
همراه ِ پرندگان ِ مهاجر
گریزان در
دور دست‌ها ...

#بلاگا_دیمیتروا
ترجمه : فریده حسن زاده
وقتی کسی جوان ، زیبا ، ثروتمند و مورد احترام است ، می‌پرسیم که " آیا شاد هم هست " ؟
تا بدانیم که خوشبخت است یا نه !
ولی اگر شاد باشد ، دیگر فرقی نمی‌کند که جوان است یا پیر ، راست‌قامت یا گوژپشت ، ثروتمند یا فقیر ؛ چنین کسی شادکام است و این ، او را بس !

در باب حکمت زندگی
#آرتور_شوپنهاور
برای اسم حسن، حق نوشته غربت را
چه "عسکری" بشود یا که "مجتبی" باشد

#فهیمه‌سادات_علوی
این شوخی نامردان است که امید می‌دهند
و سپس باز پس می‌گیرند ؛
و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند !

مرگ یزدگرد (🎭)
#بهرام_بیضایی
مرد خیمه دار : این زن و مرد به هم عاشقند. بینشان جدایی افتاده. حالا به هم رسیده‌اند. مرشد موکّل است غریبی بخواند و آن‌ها را آشتی بدهد و از بی‌وفایی دنیا بگوید.

شاگرد دار المعلمین : جز بی‌وفایی دنیا، داستان دیگری ندارید؟

مرد خیمه دار : غیر از بی‌وفایی دنیا مگر داستان دیگری هم هست؟

ندبه (🎭)
#بهرام_بیضایی
مایه‌ی عیش و خوش‌دلی،
در غم اوست سایه‌ جان

آن که غمش نمی‌خورد،
عمر تباه می‌کند ...

#هوشنگ_ابتهاج
زان یار دل‌نوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان‌جا
سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون‌ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آ ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه‌ی عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان #حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
بی‌قرار تو ام و در دل تنگم گله‌هاست
آه بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

باز می‌پرسمت از مسئله‌ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مسئله‌هاست

#فاضل_نظری