یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همیگردید نظر میکرد سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگرانست.
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند
#گلستان_سعدی
#در_سیرت_پادشاهان
#حکایت_دوم
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند
#گلستان_سعدی
#در_سیرت_پادشاهان
#حکایت_دوم
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همیگفت:
ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی به سرما برون خفته بود و گفت:
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش
گفت:
دامن از کجا آرم که جامه ندارم
ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.
درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از او در هم کشید و زینجا گفتهاند اصحاب فطنت و خُبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت
بدانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
یکی از وزرای ناصح گفت :
ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست
یکی را به لطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن
بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
#گلستان
ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی به سرما برون خفته بود و گفت:
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش
گفت:
دامن از کجا آرم که جامه ندارم
ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.
درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از او در هم کشید و زینجا گفتهاند اصحاب فطنت و خُبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت
بدانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
یکی از وزرای ناصح گفت :
ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست
یکی را به لطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن
بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
#گلستان
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همیگفت
ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی به سرما برون خفته بود و گفت
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برونداشت که دامن بدار ای درویش گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.
درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از و در هم کشید و زینجا گفتهاند اصحاب فطنت و خُبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت برانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
یکی از وزرای ناصح گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را به لطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن
به روی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
.
#گلستان_سعدی
ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی به سرما برون خفته بود و گفت
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برونداشت که دامن بدار ای درویش گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.
درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از و در هم کشید و زینجا گفتهاند اصحاب فطنت و خُبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت برانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
یکی از وزرای ناصح گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را به لطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن
به روی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
.
#گلستان_سعدی
Forwarded from نفثةالمصدور
حکیمی را پرسیدند: «چندین درختِ ناموَر که خدای - عزّ و جلّ - آفریده است و برومند، هیچ یکی را آزاد نخوانند، مگر سرو را که ثمرهای ندارد؛ گویی در این چه حکمت است؟» گفت: «هر یکی را دخلی معیّن است به وقتی معلوم، گاهی به وجودِ آن تازهاند و گاهی به عدمِ آن پژمریده، و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است، و این صفتِ آزادگان است.»
بر اینچه میگذرد دل مَنِه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گَرَت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
وَرَت به دست نیاید، چو سرو باش آزاد
📕 #گلستان
🖊 #سعدی
@Nafsatolmasdur
بر اینچه میگذرد دل مَنِه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گَرَت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
وَرَت به دست نیاید، چو سرو باش آزاد
📕 #گلستان
🖊 #سعدی
@Nafsatolmasdur
❤3👍1