پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... ،صدای پای خزان
است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...
#علیرضا_بدیع
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... ،صدای پای خزان
است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...
#علیرضا_بدیع
اعتيادي على غيابك صعب
و اعتيادي على حضورك أصعب...
#نزار_قباني
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان...
#علیرضا_بدیع
و اعتيادي على حضورك أصعب...
#نزار_قباني
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان...
#علیرضا_بدیع
Forwarded from شعر و ادبیات
Forwarded from شعر و ادبیات چامه
خانه ی دل را تکاندم، خانه ی دل را تکاند
من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا
#علیرضا_بدیع
نه روز تا بهار
@chaame ⛱
من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا
#علیرضا_بدیع
نه روز تا بهار
@chaame ⛱
تا زنده باشم، چون کبوتر، دانه می خواهم
امروز محتاج توام، فردا نمی خواهم
آشفته ام؛ زیبایی ات باشد برای بعد
من درد دارم، شانه ای مردانه می خواهم
از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را گوشه ی میخانه می خواهم
می خندم و آیینه می گرید به حال من
دیوانه ام! هم صحبتی دیوانه می خواهم
در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می خواهم
از پنجره های بی پرنده
#علیرضا_بدیع
@PoemAndLiterature
امروز محتاج توام، فردا نمی خواهم
آشفته ام؛ زیبایی ات باشد برای بعد
من درد دارم، شانه ای مردانه می خواهم
از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را گوشه ی میخانه می خواهم
می خندم و آیینه می گرید به حال من
دیوانه ام! هم صحبتی دیوانه می خواهم
در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می خواهم
از پنجره های بی پرنده
#علیرضا_بدیع
@PoemAndLiterature
دور از منی آن گونه که این برکه از آن ماه
نزدیک تری از رگ گردن به من اما...
#علیرضا_بدیع
@PoemAndLiterature
نزدیک تری از رگ گردن به من اما...
#علیرضا_بدیع
@PoemAndLiterature
👍1