به حرمت
نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه...
نمک را بگذار برای من!
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند!
#شمس_لنگرودی
نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه...
نمک را بگذار برای من!
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند!
#شمس_لنگرودی
آرام باش عزيز من
آرام باش!
حکايت درياست زندگی
گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک،ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رويم
چشمهای مان را می بنديم
همه جا تاريکی است
آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون می آوريم
و تلألؤ آفتاب را می بينيم
زير بوته ای از برف
که اين دفعه
درست از جايی که تو دوست داری،طالع می شود
#شمس_لنگرودی
آرام باش!
حکايت درياست زندگی
گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک،ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رويم
چشمهای مان را می بنديم
همه جا تاريکی است
آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون می آوريم
و تلألؤ آفتاب را می بينيم
زير بوته ای از برف
که اين دفعه
درست از جايی که تو دوست داری،طالع می شود
#شمس_لنگرودی
ابر
با تمام پیکر خود
حرف می زند ،
باد
با خط بریلش
بر گل ها...
ما با واژه
سخن میگوییم ،
تا پنهان کنیم
حرف را ؛
در سایهی لبخندمان...
#شمس_لنگرودی
با تمام پیکر خود
حرف می زند ،
باد
با خط بریلش
بر گل ها...
ما با واژه
سخن میگوییم ،
تا پنهان کنیم
حرف را ؛
در سایهی لبخندمان...
#شمس_لنگرودی
ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقهی نیمروز
بیستوششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستارهها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانهات را
با دمب بریدهی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگهای شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
•
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفههای فرشته ای آمیختی
و مرا آفریدی
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی
#شمس_لنگرودی
دوازده و بیست و پنج دقیقهی نیمروز
بیستوششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستارهها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانهات را
با دمب بریدهی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگهای شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
•
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفههای فرشته ای آمیختی
و مرا آفریدی
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی
#شمس_لنگرودی
بی آن که تو را ببینم
در تو رها میشوم
و در کف دریا چشم میگشایم ـ
رودم
و به غرقه شدن در تو معتادم.
#شمس_لنگرودی
#چالش #شش
در تو رها میشوم
و در کف دریا چشم میگشایم ـ
رودم
و به غرقه شدن در تو معتادم.
#شمس_لنگرودی
#چالش #شش
ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقهی نیمروز
بیستوششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستارهها را از پلک فرشتگانت بروبم
كف خانهات را
با دمب بریدهی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگهای شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفههای فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی
#شمس_لنگرودی
دوازده و بیست و پنج دقیقهی نیمروز
بیستوششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستارهها را از پلک فرشتگانت بروبم
كف خانهات را
با دمب بریدهی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگهای شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفههای فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی
#شمس_لنگرودی
Forwarded from شعرآوا
دلتنگی
خوشهی انگور سیاه است
لگدکوبش کن...
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت میکند اندوه...
#شمس_لنگرودی
@PoemAndLiterature
خوشهی انگور سیاه است
لگدکوبش کن...
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت میکند اندوه...
#شمس_لنگرودی
@PoemAndLiterature
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
کشتیهایم را جمع کردهام
منتظرم نوحم بیاید
و وداع گویم شما را ....
چه بود،
این که زندگیش نام کرده بودید؟
باریکه آب بیثمری
که تاب کشتی کاغذیم را نداشت.
#شمس_لنگرودی
منتظرم نوحم بیاید
و وداع گویم شما را ....
چه بود،
این که زندگیش نام کرده بودید؟
باریکه آب بیثمری
که تاب کشتی کاغذیم را نداشت.
#شمس_لنگرودی
👍1