پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست
بیدارم و #خاموش؛ غیر از این جوابم نیست
زهری به غایت #تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش میپیچم؛ گریز از پیچوتابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم؛ غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم؛ خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود میریزم و خاموش میسوزم
پروای این #اندوهِ بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتی
ذوق توهم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
@PoemAndLiterature
بیدارم و #خاموش؛ غیر از این جوابم نیست
زهری به غایت #تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش میپیچم؛ گریز از پیچوتابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم؛ غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم؛ خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود میریزم و خاموش میسوزم
پروای این #اندوهِ بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتی
ذوق توهم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
@PoemAndLiterature