شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
شعر و ادبیات
Homayoun Shajarian – Irane Man
این روزها و ساعت‌ها، خواسته یا ناخواسته نگران آینده‌ام؛ نگرانی‌ای برخاسته از اعماق وجود، که گاهی چشمانم را تر می‌کند و گاهی خواب را از این چشمان می‌رباید.
ایران، کم زخم نخورده و کم داغ ندیده...
بَدا به حال ما اگر داغ بر داغ بیفزاییم...
کاش اگر مداواگر نیستیم، لااقل زخمی اضافه نکنیم...
گاهی به سنگینیِ بار روی دوش خودمان - از شهروند معمولی گرفته، تا مقام‌های بلندپایه - فکر می‌کنم و تا بُن مغزم سوت می‌کشد!
دوران عجیبی است و اصطلاحِ «برههٔ حساس کنونی»، به تمام معنا برایش صدق می‌کند.
چه بسیار آرزو دارم که کاش شرایط مطلوب‌تر بود و فارغ از نزاع‌ها، همه به روح بزرگ و کالبد واحد کشور فکر می‌کردیم؛
چیزی فراتر از اجحاف در حق حزبی خاص و تلاش برای حاکمیت حزبی دیگر...
چیزی فراتر از آذین بستن صفحهٔ شناسنامه به مُهر...
کاش اصل ماجرا، کهنه‌سرباز زمین بود.
کاش کشورمان را جای زیباتری برای عشق، دوستی و هم‌دلی می‌ساختیم.
این حرف‌ها دیگر جای خود را به دودستگی، دوقطبی‌سازی و جدال داده‌ است... اما کاش این طور نبود.
کاش فضایی فراهم می‌کردیم از عدالت، آزادی و دادنِ فرصت به تمام طیف‌ها.
کاش اصل کار را درک می‌کردیم و خارج از هیاهو، با عشق، از روزی تاریخی می‌گفتیم.
کاش در ورای فرد و حزب و شهر، کمی بیشتر دل‌نگران مادر وطن بودیم.

«یار و دیار و عشق، تو
سرچشمهٔ امّید، تو»

#یادداشت
@PoemAndLiterature
جنگ در هر صورتی نازیبا است.
چه در سوریه و یمن،
و چه در اوکراین.
قربانی‌اش خواه خاورمیانه‌ای باشد،
خواه صاحب موی بور و چشمان آبی.
جنگ در هر شکلی، جنگ است.

جهانیان!‌
فرنگیان‌!
ما در این خطه از جغرافیا،
که گویی فراموش‌شدهٔ ابدی است،
جهان سومی هستیم،
آرزوها را به گور می‌بریم،
در ظلم و استبداد و دیکتاتوری آمدیم
و در فقر و حرمان و عقب‌ماندگی می‌رویم،
این‌ها به جای خود،
اما...

کاش به‌جای نژادپرستی و نگاه از بالا،
انسانیت را فریاد بزنید.
جنگ اخیر که شما را حیران کرده،
اوضاع هر روزهٔ خاورمیانه است.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
شعر و ادبیات
ترسیدن ما چون که هم از بیمِ بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم #مولانا @PoemAndLiterature
از آفت‌های دوره‌ی ما این است که به‌آسانی هر اثری را به هر شاعر و نویسنده‌ای ربط می‌دهیم.
از مضرات عصر اینترنت این است که درنگ و تفکر را از ما می‌گیرد و ما را به انتسابات و هشتگ‌ها دل‌خوش می‌کند.
شوربختانه این عدم تفکر به مراحل بالاتر هم تسرّی می‌یابد و نظارت خاصی هم از سوی نهادهای فرهنگی صورت نمی‌گیرد. حداقل بنده ندیده‌ام جز «کمپین مبارزه با نشر جعلیات»، گروه دیگری چنین دغدغه‌ای را داشته باشد.
نتیجه‌ی کار می‌شود همان که مشابه‌اش را در آلبوم «افسانه‌ی چشم‌هایت» مشاهده کردیم و شعر «گفته بودی که چرا محو تماشای منی...» به‌راحتی به نام فریدون مشیری درج شد.
این بار هم با این غزل وارد ماجرای جعلیات شدیم و در اثر موسیقایی «آذرستون» از استاد شجریان هم شاعر این غزل، مولانا ثبت شد؛ دریغ از آنکه کسی تاکنون پیدایش شود و بگوید این شعر در کدام صفحه از کدام تصحیح غزلیات شمس قرار گرفته است.
ما آنقدر زود به همه‌چیز عادت می‌کنیم که باور نداریم ممکن است هر کسی اشتباه کند. تا نام شجریان به میان آمد، بدون تردید خواستم بگویم مولانا این بیت را گفته؛ اما کافی بود سری به کتاب‌ها بزنیم.
در سایت‌های گوناگون که ارزش ادبی ندارند، بارها دیده شده که شاعر این غزل را مولانا دانسته‌اند اما در تصحیحات غزلیات شمس، ماجرا این‌گونه نیست.
دکتر شفیعی کدکنی در تصحیح گزیده‌ی غزلیات شمس، این شعر را در تکمله آورده‌اند و منسوب به مولانا می‌دانند.
گمان دیگری که در خصوص این شعر وجود دارد، این است که عده‌ای بر این باورند که غزل مذکور را خود شمس گفته است.
تذکر همراهان این کانال، تلنگری بود تا بدانم هیچ‌کسی مصون از اشتباه نیست و وادی ادبیات، وادی شک و گمان است. تا سندی نباشد، سخنی اعتبار ندارد و رجوع به منابع، ما را از قضاوت‌ها و انتساب‌ها بی‌نیاز می‌سازد.
از همه‌ی کسانی که با دقت و توجه، مطالب کانال را بررسی می‌کنند سپاسگزارم.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
از وجوه افتراق روزهای اخیر با ایام پیشین، اجازه دادنِ بیشتر به محتوای ذهنی خویش و فراهم کردن مجال برای بروز و ظهور آن است.
سابقاً عادت بر آن داشتم که بسیار بسیار در نوشتن دقت کنم، هر متنی را پیش خود نگه ندارم و هر شعری را صرفاً به دلیل داشتن وزن و آهنگ و حفظ عروض، جایی ثبت نکنم...
اما اکنون می‌بینم که از آن وسواس در گزینش اثر، خبری نیست و خود را محقّ آن می‌دانم که آثار را در معرض دید قرار دهم.
امشب نیز در دقایقی پیش، وزن محبوب (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) از ذهن به قلم راه یافت...
چه‌بسا چشمه‌ی خشکیده‌ی شعری، به‌غایت موقت، بجوشد و حاصل آن نیز، جایی به یادگار بماند...

خلاصه آنکه چه بسیار دلم برای غزل تنگ شده بود!

#یادداشت
@PoemAndLiterature
👍1
دلت که از روزگار و آدم‌هایش بگیرد، چاره‌ای شاید فراهم کنی.
اما...
وقتی دلت از خودت بگیرد، چه درمانی در دست‌رس است؟
یقیناً اولی خوش‌خیم‌تر است و مداوایش سهل‌تر...
لکن دومی را علاج، دشوار است و چه‌بسا یافت می‌نشود...
و امان از روزان و شبانی که می‌گذرند، بی‌آنکه در پی بهبود اوضاعت در مواجهه با خودت باشی!

به‌راستی که بن‌مایه‌ی بسیاری از آلام بشری، مقرّی جز در نهفتِ جان خویش ندارد.
جان عزیز! قدری کوتاه بیا،
ذات بزرگوار! کمی ورق را برگردان
و خویشتن گرامی! دمی اوضاع آشفته را بسامان ساز!
شاید در وصلتمان با خویش، پرتوی از میان برخیزد و جهان را به مذاقمان گوارا سازد...

دردهایمان از خویش است و تسکینش نیز به دست جنابِ خودمان...
لختی سازگاری با نفس خویش، جای دوری نمی‌رود...
باشد که اندوهی را بزداید و لب‌خنده‌ای را مجال بروز دهد.
این همه کشمکش با خود، کافی نیست؟

آدمی‌ست دیگر... جایی تاب نمی‌آورد و شادی را جست‌وجوگر می‌شود.‌‌..
شادی،
هر چند ظاهری،
هر چند ناپایدار،
و حتی به غلط...

با خویش بر سر جنگ شدیم؛
نوبت آن نیست که قرعه به نام آشتی با خویش بیفتد؟
طرحی نو درنیندازیم؟

#یادداشت
@PoemAndLiterature
1👏1
یادگار دل ما،
مژده‌ی آزادی انسان است


حیات هنری سایه را که مرور کنیم، قطعاً در هر زمینه‌ای، از شعر عاشقانه گرفته، تا شعر اجتماعی، سیاسی و ... اثری ماندگار از او در خاطرمان نقش بسته است.
در وانفسایی که نظم‌سراها و شاعرچگان مجال خودنمایی، بسیار دارند، سایه شعر می‌سرود از برای شعر... او شاعری بود که تعهد را به‌خوبی و به‌کمال در اثر خویش ارائه داد؛ سایه از عشق سخن می‌گفت، اما هیچ گاه از خاطر نبرد که از انسان، از درد، از آزادی و از حیات بسراید.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
👍1
(از دیشب که این متن را نوشتم، بارها خواستم منصرف شوم و جایی منتشر نکنم، اما انگار احتیاط جایز نیست!)

اینجا ایران است؛ درست‌تر بگویم، جمهوری اسلامی ایران...
جایی که در آن، طبیعی‌ترین و بدیهی‌ترین حقوق زنان نادیده انگاشته می‌شود و به هیچ احدی هم برنمی‌خورد...‌
جایی که هر قدر کوته‌بین‌تر، مفسدتر، ریاکارتر و دگم‌تر باشی، فرش‌های قرمز بیشتری برایت پهن می‌شود و البته که مقام و پسوند و پیشوند محترمانه‌تر هم می‌گیری؛ در عوض، هر چه آزاده‌تر، خیرخواه‌تر، بی‌غرض‌تر و باشعورتر باشی، فراوان‌تر پس زده می‌شوی و عمیق‌تر تنها...

اینجا ایران است؛ جایی که ادعای تمدن و فرهنگش گوش فلک را کر کرده است، اما از ابتدایی‌ترین آداب به دور است.
از آن همه جلال و جبروتی که کباده‌اش را می‌کشیدیم، اکنون جز دست‌وپا زدن در اقیانوس فسادها، رانت‌ها، باندبازی‌ها، اختلاس‌ها، رباها، تملق‌ها، دروغ‌ها، خیانت‌ها و ... چه ارمغانی برای خویش کنار نهاده‌ایم؟
شاید اصلاً منفعت در این است که کمتر بخوانی و بیشتر مطیع باشی، کمتر بدانی و بیشتر خموش باشی...
به گمانم فهمیدن، دردناک است و تاوان آن، تحمل وجود مصلح‌نمایان، شبه بصیرتمندان، دلسوزان ظاهری و عالمان قشری، همچون استخوانی در گلوست‌.

اینجا ایران است؛ در این وانفسا که تحریم‌های ریز و درشت، اقتصاد کشور را فلج کرده است، یحتمل مصلحت این است که ککمان نگزد اگر هر سال شاهد کوچ اجباری زبده‌ترین فرزندان آب و خاکمان باشیم... احتمالاً بهتر آن است که به تریش قبایمان برنخورد اگر در مجامع بین‌المللی بی‌اعتبار شویم... و نهایتاً صلاح آن است که افسوس نخوریم اگر مملکت را از آدم‌های کوچک پر کرده‌ایم... لابد خیر در همین است که به وضع جامعه‌ی خویش خرسند باشیم؛ همین! هر کس برنمی‌تابد، جمع کند و با هبوط از این بهشت، در جهنم اروپا و آمریکا پناه گیرد!

جمهوری؟ مهم این است که عده‌ای اندک برای عده‌ای غالب تصمیم بگیرند؛ هر چه سطحی‌تر و بی‌ربط‌تر با منطق و شعور، بهتر!
اسلامی؟ آری به نام دین هر چه دوست داریم، انجام دهیم و به اندیشه و تعمق، حتی کمی التفات نکنیم.
ایران؟ ابداً اهمیتی ندارد که رعیت درباره‌ی آن چه برداشتی دارد. اسمی از ایران مانده و همین خوب است. چه کار به شکوه آن داریم؟
اصلاً مگر قیمت‌های سینوسی و کسینوسی اقلام بازار، رخصت اندیشیدن می‌دهد؟
خدا نکند که بیندیشند...
مبادا کوچک‌ترین نظر منتقدانه‌ای ارائه دهند...
وقتی می‌توانی سرمست شادی‌های حقیر و یا درگیر تلاطم‌های روزانه‌ در حوزه‌های اقتصاد و اجتماع باشی، تو را با خرد و بینش چه کار؟

این‌ها را گفتم تا باز هم بدانیم:
اینجا ایران است!

#یادداشت
@PoemAndLiterature
😢1
شعر و ادبیات
خدا خدای من و توست دل قوی می‌دار اگرچه دورِ زمان بر زیان ما باشد #حسین_جنتی @PoemAndLiterature
در کشاکش واپسین روزهای تابستان، در انتظار پاییز مانده بودیم؛

اما طی چند روز اخیر، تحولات جامعه آنقدر شتاب داشت که دلهره‌هامان، زمستان را پیش روی ما آورد..‌‌.

ولی به گمانم حضرت #صائب_تبریزی حرف زیبایی زده است:
آرامش است عاقبت اضطراب‌ها...
چشم در راه بهار می‌مانیم و دل قوی می‌داریم؛ باشد که بزدلان تاریخ قلمداد نشویم و صدای ما رساتر از پیش شنیده شود.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
👍1
باری سوار گرده‌ی مردم نکرده‌ایم
خود را به نعمتی گذرا گم نکرده‌ایم

گر در تنور، دستِ تهی پیش برده‌ایم
یک جو طمع به خرمن گندم نکرده‌ایم

دریای شوربخت صبوریم و سال‌هاست
طوفان چشیده‌ایم و تلاطم نکرده‌ایم

جنگل گواه باش اگر خانه سرد بود 
یک شاخه از درخت تو هیزم نکرده‌ایم

ما را به جرم آینه بودن شکسته‌اند
زیرا به روی رنگ، تبسم نکرده‌ایم

#سیاوش_بابایی

علی آقا محبوب بودی؛ محبوب‌تر هم خواهی شد!
شرافت با تو معنا گرفت.
فارغ از رنگ‌ها، قدر دایی‌ها، غفوری‌ها، کریمی‌ها، نیک‌نفس‌ها، مهدوی‌کیاها، غلامی‌ها، ماهینی‌ها و ... را بدانیم. البته که برای آنان نیز، چیزی زیباتر از ماندگاری در قلب مردم نخواهد بود.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
2
دانشگاه شریف و چند دانشگاه دیگر، غرق در فضای امنیتی شدید بوده‌اند و دست‌خوش جنایت اسفناک شده‌اند.
اما در مملکت ما دیگر چیزی عجیب نیست.
شاید در آمریکا عجیب باشد که مأموران به هاروارد حمله کنند و سعی در جراحت و دستگیری دانشجوهایش داشته باشند،
شاید در انگلیس عجیب باشد که افرادی از بیرون، دانشجویان و اساتید دانشگاه آکسفورد را محاصره کنند،
اما اینجا ایران است و شقاوت افراد پلید، به جوان‌های نخبه هم رحم نمی‌کند.

اینجا ایران است...
چند سطل زباله، سرمایه‌های عظیم ملی قلمداد می‌شود اما،
دریاچه‌ی ارومیه خشک می‌شود و زاینده‌رود و گاوخونی، تالاب انزلی، هامون، پریشان و ... در خطر است.
سفره‌ی مردم هر روز کوچک‌تر می‌شود و اقتصاد ویران، شرم را مهمان چشمان پدر می‌کند.
منابع ملی و معادن سرشار، دچار بی‌مدیریتی می‌شود و جنگل‌ها در آتش می‌سوزد.
قیمت انواع محصولات بالا می‌رود و مردم، ناتوان از امرار معاش می‌شوند. از آن طرف، کالاها با نرخ نازل به کشورهای دوست و همسایه صادر می‌شود و سوخت رایگان و خودروهای ارزان به دستشان می‌رسد.
فرزندان بااستعداد، مجبور به جلای وطن می‌شوند و اروپا و آمریکا را بهره‌مند از فیض وجود خود می‌کنند. آن‌ها هم که می‌مانند، تا سلسله‌مراتب اداری جذب را طی کنند و از صافی‌های گوناگون بگذرند، عمری از آن‌ها می‌گذرد. در این میان اگر کمی بخواهند پیگیر حق، عدالت، شرف و انسانیت باشند، جوابشان با تیر و باتوم داده می‌شود.
آقازاده‌ها و ژن‌های خوب، بدون هنر، تلاش، استعداد، غیرت، میهن‌دوستی و ...، با کوله‌باری از سهم مردم، غرق خوشی‌های دنیا و سرمست عیش و نوش می‌شوند.
همه‌ی این‌ها اتفاق می‌افتد و آن‌ها که باید، التفاتی نمی‌کنند. شاید صلاح در ندیدن است.
اینجا ایران است و هیچ چیز، سر جایش نیست!

اما کافی‌ست ما بخواهیم... کافی‌ست بدانیم در پی هم‌دلی ما مردم، خیلی کارها شدنی می‌شود. یک‌دیگر را تنها نگذاریم و با هم بمانیم تا دیگر، اوضاع مثل سابق پیش نرود.
ما می‌دانیم کسی که حقوق ابتدایی خود را در امور مدنی می‌خواهد، اغتشاشگر نیست و دانشجوی بیست‌ساله‌ای که فقط به آزادی و اتحاد می‌اندیشد، وصل به منافقان و سلطنت‌طلبان نیست.
ما می‌دانیم و در کنار هم می‌مانیم.
خون‌هایی که در این میان ریخته می‌شود و آزارهایی که در این راه روا داشته می‌شود، عزم ما را جزم می‌کند تا فریادمان را قوی‌تر سازیم.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
3👍2
شعر و ادبیات
Channel created
همیشه در ذهنم، هفت عدد مهمی بوده است.
فکر می‌کردم اگر هفت سال از تداوم امری بگذرد، خوب جا می‌افتد و به مرز پختگی می‌رسد.

حالا می‌بینم که درست هفت سال از آغاز کار این کانال می‌گذرد...
هفت سال پیش، قدم اول را برداشتم؛ با ره‌توشه‌ای که چیزی نبود، جز علاقه‌ای وافر به ادبیات...
ماه‌ها گذشت و چه غم‌ها و شادی‌ها که در پس مطالب نهان بود و چه روزها و شب‌ها که اینجا را به زعم خویش، [تنها] عرصه‌ی بروز شعرهای دل‌نشین، متون زیبا و نواهای گوش‌نواز می‌دانستم. گهگاه، سیاهی‌هایی هم تحت عنوان یادداشت نوشتم و نه از سر ارزش ادبی، بلکه به‌واسطه‌ی دغدغه‌های بعضاً اجتماعی، در کانال منتشر کردم.

در طول این سال‌ها، بر آن بودم که فارغ از سلیقه‌ی فردی، سعی در انتشار مطالب فاخر و شاخص داشته باشم و نیز، اقبال عمومی را در نظر بگیرم. هدف، همواره این بوده است که اینجا، با شادمانی و اندوه مردم همراه شود.

بیش از هر چیز دوست دارم کانال شعر و ادبیات، مکانی باشد برای گریختن از هیاهوی زندگی و روی آوردن به آن چیزهایی که خواندنشان، روح را جلا می‌دهد.

درباره‌ی اینکه تا چه حد توفیق داشته‌ام، قضاوت با شما. به قول #حافظ عزیز:

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید!

پیوستن رفقای جدید، مایه‌ی شادی‌ست و البته! بسیار خوش‌دلم که دوستانی در جمع حاضرند که عمر همراهی آنان، هم‌سن‌وسال کانال ماست. امیدوارم بتوانم قدر این بودن‌ها را بدانم.
#نیما_یوشیج چه خوب گفته است که:

یاد بعضی نفرات
روشنم می‌دارد.
قوّتم می‌بخشد،
ره می‌اندازد،
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می‌آید از گرمی عالی‌دمشان.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
4👍1
به مردم شریف و نجیب کشور خود پشت کردند،
در میان رقص مرگ در ایران، سرمست شادی‌های مبتذل خود شدند،
بی‌اعتنا به کشتار و اسارت برادران و خواهران هم‌وطن بودند،
اخلاق، شرف، مسئولیت، تعهد، وفا، آزادگی و جوان‌مردی را باختند،
اما کاش در زمین فوتبال چیزی از خود نشان می‌دادند!
مقابل انگلیس، رکوردهای تاریخ جام جهانی را جابه‌جا کردند،
برابر ولز ده‌نفره، به‌مدد ثانیه‌های انتهایی بازی گل زدند،
و در مواجهه با آمریکا، دست و پای خود را گم کردند.

این تیم با التفات نکردن به داغ ملت، قلب آحاد مردم را شکست،
اما نمی‌گویم آه مردم یا کارما...
این تیم خودش نخواست حرفه‌ای، فنی و خوب باشد.
این تیم از جهات گوناگون کُمیتش لنگ بود: تعویض‌های بعضاً اشتباه، رفتارهای احساسی، خطاهای بی‌توجیه، لو دادن‌های پرتکرار توپ، فراهم کردن موقعیت برای حریف، تحرک پایین در زمین و ...
این‌ها خودشان نخواستند صعود کنند.
این تیم پس از آنکه از جان مردم سقوط کرد، در مستطیل سبز هم آورده‌ای نداشت.

این فوتبال، حرفه‌ای بودن را از اساس نمی‌داند. فقط در ایران اتفاق می‌افتد که مربی اخراجی اقصی‌نقاط جهان، به رؤیایش برسد، مهمان قطر شود و چند برابرِ دستمزد مربی‌ای را بگیرد که تیم را از افتضاح ویلموتس رهانید. شاید آقای اسکوچیچ تجربه‌ی گران‌بها و اعتبار جهانی (!) آقای موزامبیکی را نداشت، اما بی‌ادعا بود، بی‌دغدغه‌ترین صعود را به جام رقم زد و در آخر، با بی‌احترامی محض، طرد شد.
تنها در ایران پیش می‌آید که مافیای تاج، ساکت و دیگران، زمامدار امور شوند، از رده‌های پایه تا پیشکسوتان (!)، فساد، تبانی، رشوه و منفعت‌طلبی را سرلوحه‌ی کارها قرار دهند و شخصی چون ویلموتس را بر هروه رنار و امثالش ارجح بدانند. این گونه است که کشورهای گوناگون، در مسیر رقابت در دست‌یابی به فن‌آوری‌های ورزشی هستند، اما کشور ما هنوز در حسرت کسب مجوز VAR به‌سرمی‌برد.

خیلی وقت است که فاتحه‌ی فوتبال در این سرزمین خوانده شده است...
تیم‌های فوتبال کشور ما حتی در جام ملت‌ها و فینال باشگاه‌های آسیا احساسی بودند، گل‌های مضحک خوردند و خودشان خواستند همیشه در حسرت بمانند.
تیم‌ها در کسب مجوز حرفه‌ای ناکام هستند و باید دست به دامن کنفدراسیون باشند.
لیگ، هر سال آبکی‌تر و بازیکنان، هر سال پولکی‌تر می‌شوند. این قانون انگار حالاحالاها پابرجاست: دستمزد بیشتر، برابر است با کیفیت پایین‌تر.

فوتبال ما آنقدر ناشیانه و غیر متعهدانه است که خیلی بیشتر از این حرف‌ها، به این سرزمین و مردم آزاده‌اش مدیون است!
این فوتبال که طارمی‌اش مقابل مربی می‌ایستد، باند تشکیل می‌دهد و مترصد فرصتی برای براندازی اوست،
این فوتبال که جهان‌بخشش با وجود سال‌ها بازی در اروپا، بویی از حرفه‌ای‌گری نبرده و تنها چند دقیقه‌ پس از حضور در زمین، خطای کودکانه انجام می‌دهد تا بازی‌ای را از دست دهد،
این فوتبال که انصاری‌فرد و حاجی‌صفی‌اش را، حتی اگر در لیگ‌های سطح nام دنیا نیمکت‌نشین باشند، قرار است تا ابد در تیم ملی نگه دارد،
این فوتبال که به خودی‌ها اعتماد نمی‌کند و دایی‌ها و کریمی‌هایش را از صحنه‌ها حذف می‌کند،
این فوتبال که از هر جهت نابسامان است و امیدی برای اصلاحش نیست،
همان بهتر که برای حکومت بماند!
همان بهتر که مردم، بازیِ سخیف دست‌نشانده‌ها را برنتابند و در عوض، با خاطرات و مرام حجازی، غفوری، دایی، کریمی و دیگران عشق کنند.

خیلی‌ها خواستند ملی‌بودن را از ورزش بگیرند و تیمی را عروسک خیمه‌شب‌بازیِ اقدامات خویش ساختند، اما فراموش کرده‌اند که مردم ایران، همه‌ی امور را نیک می‌فهمند!

ایرانِ مردمی، تیم خودش را دارد؛ تیمی که فوتبال را فرع قرار می‌دهد و از شرف، غیرت، اتحاد و نوع‌دوستی دم می‌زند.
ایران تیمی دارد که هیچ‌گاه از ارزش‌هایش کاسته نمی‌شود؛ نه تیمی که اصلاً ارزشی برایش نمانده است که بخواهد پایین بیاید.

حالا که فکر می‌کنم، همان بهتر که اسکوچیچ رفت!
خیلی خوب شد که بازیکنانی مثل محبی، رفیعی و غلامی را در این جام جهانی ندیدیم.
چه چیز بهتر از اینکه اسطوره‌ی قلب‌های مردم وطنت باشی؟ یک تار موی شما، فدای آن‌ها که از ملی‌بودن، تنها پاداش‌های میلیون دلاری را فهمیدند!

#یادداشت
@PoemAndLiterature
👍2👏1
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش؛ همین گناهت بس!

#حافظ



برخی انسان‌ها آن‌چنان برایت عزیز و دوست‌داشتنی هستند که یاد خاطرات شیرینِ بودن در کنارشان، بر ذهنت نقش می‌بندد و سخنان زیبایشان، بر قلب و جانت می‌نشیند.
از همان روزهای اول دانشجویی که پا به کانون شعر و ادب دانشگاه شریف گذاشتم، همراهی استاد رحیمی نازنین را به طرزی بی‌نظیر احساس کردم و حتی در خاطرم هست که تا چند مدت، از اینکه درس ادبیات عمومی‌ام با فردی غیر از ایشان ارائه شده بود، بسیار مغموم بودم. استاد رحیمی نه تنها در آن روزها، بلکه تا همین حالا، حکم معلم زندگی، مشوّق تحصیلی، برادر بزرگ‌تر، همراه روزهای پر اضطراب و گوش شنوای دغدغه‌های دانشجوها را داشته‌اند.

اعتراف می‌کنم و چه اعتراف شیرینی! که روزهایی که در اوج بلاتکلیفی برای ادامه‌ی تحصیل بودم، نمی‌خواستم فضای فنی را ادامه دهم و در خصوص ادبیات هم مطالعه‌ای نداشتم، حضور استاد رحیمی و صحبت‌های دلگرم‌کننده‌ی ایشان، آبِ روی آتشِ تردیدها و ترس‌هایم بود.

استاد رحیمی را با لفظ "استاد" به یاد می‌آورم؛ چرا که در این زمانه، فراوانند "دکتر"هایی که شایسته‌تر آن است که مدرک تحصیلی خود را قاب کرده، بر دیوار نهند و اندکند انسان‌هایی که با مهربانی، لطف و حمایت خود، تو را تا همیشه وامدار خویش می‌سازند.

این‌ها را عرض نکردم تا به خاطر ارادت شخصی، از استاد رحیمی جانبداری کرده باشم؛ چرا که باور دارم اگر پای صحبت بسیاری از دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاه شریف بنشینید، مشابه این سخنان را خواهید شنید. شرافت، مهربانی و محبوبیت استاد رحیمی همان قدر مبرهن و مشخص است که گرمابخش بودن آفتاب!
اتفاق امروز، تا ساعت‌ها ما را نگران و چشم‌انتظار خبری از سلامتی استاد ساخت، اما امیدواریم دیگر هیچ‌گاه رخدادهای مشابهِ امروز برایشان رقم نخورَد و تار مویی از سر ایشان کم نگردد‌. استاد رحیمی امروز با رفتارشان، همچون گذشته، بر وصف‌هایمان از شخصیتشان، صحه گذاشتند و ثابت کردند آن همه محبوبیت در میان حلقه‌ی هواخواهانشان، اتفاقی نبوده است!

#یادداشت
@PoemAndLiterature
3👍2
شاعری در هجوم منتقدان
تحلیل مسئولیت شاعر در قبال جامعه‌ی مدنی*

از شاعرنمایان و ناظمان (که در عمر خود شعری نگفته‌اند!) گرفته، تا شاعرانی با آثاری قریب به معنای حدودی شعر، همگی کبّاده‌ی ادب می‌کشند...
اما اگر اوضاع جامعه را در نظر بگیریم، محک به کار می‌آید و سیه‌روی می‌شوند آنانی که اثر ادبی را نردبان ترقی، ابزار ارتزاق و دست‌مایه‌ی جاه و مقام دیده‌اند...
گمان می‌کنم خوش‌بختانه مردم آنقدرها عاقل و واجد آگاهی و شعور اجتماعی و مدنی هستند که از شعر، راضی به التذاذی گذرا نباشند. شعر آمده است تا پتکی باشد بر سر جبّاران تاریخ و تسکینی بر آلام بشری. شعری که فارغ از امور سطحی زمانه‌ی خویش (یا اصلاً شامل آن هم باشد)، از درد و آه، از انسان، از جامعه، از آزادی و ... بگوید، بعید است منحصر در روزگار خود بماند؛ چنین شعری به احتمال بسیار، جاودانه و مورد رجوع معاصران و آیندگان خواهد بود.

جامعه‌ی ایران را همه تا حدودی می‌شناسیم؛ از صدر تا ذیل بسیاری از امور، درگیر سیاست است و اگر بخواهی هنری داشته باشی، به ندرت می‌توانی از سیاست برکنار باشی.
اساساً ما در نقد جامعه‌شناسانه می‌توانیم این دست مسائل (مواجهه‌ی شاعر و ادیب با حکومت و سیاست) را تقریباً در ۴ دسته بررسی کنیم:
دسته‌ی اول. شاعرانی مثل عنصری، فرخی سیستانی و منوچهری: وصل به حکومت و مدح‌گو، هضم در حکومت و تبدیل شدن به عنصری تبلیغی.
دسته‌ی دوم. شاعرانی مثل شاملو (حتی در آثاری با رگه‌های تغزلی و عاشقانه): در تقابل با حکومت.
دسته‌ی سوم. شاعرانی مثل حافظ: یک دوره سر ناسازگاری با یک حکومت و سپس، سازگاری با حکومتی دیگر یا بالعکس؛ بسته به مشروعیت قائل شدن برای حاکم و حکومت و یا قائل نشدن.
دسته‌ی چهارم. شاعرانی مثل رضا براهنیِ بعد از انقلاب: بی‌اعتنا به حکومت؛ خنثی.

گروه اول، مخاطب خود را دارد، دردی از ملت دوا نخواهد کرد و احتمالاً آحاد مردم برای دادخواهی‌های خود سراغ گروه اول نخواهند رفت. از گروه چهارم هم کاری در این خصوص برنمی‌آید. حالا فرصت می‌ماند برای ظهور و بروز شاعران گروه دوم و سوم.
شاعرانی که انتقاد، حق‌خواهی و نمایندگی از دردهای توده‌ی مردم را بن‌مایه‌ی شعر خویش قرار دهند، کم‌وبیش زیسته‌اند و هواداران خاص خود را داشته‌اند. این‌ها اگر بتوانند شعر را برتر از حد شعاری قرار دهند و قابلیت یا نوآوری ویژه‌ای به اثر خویش الحاق کنند، ماندگار می‌شوند. این گونه است که مردم، شعر را ابزار مطالبه‌گری‌های خود می‌دانند و چنین توقعی از اثر ادبی (یا به طور کلی، هنر و فرهنگ) خواهند داشت.

اکنون با دانستن این موارد، چند شاعر می‌شناسیم که شعرشان بازتاب حسرت‌ها، آرزوها، دریغ‌ها و اعتراض‌های اکثریت مردم یا حتی بخشی از افراد جامعه‌ی مدنی باشد؟
علاوه بر آن، چند نفر از اینان تاکنون مجبور به سکوت و تبعید و محکوم به مرگ و فروخوردن ابدی بغض‌های خویش نشده‌اند؟
همین حالا در کشورمان، چند هنرمند محبوس در سلول‌های زندان داریم؟
پس احتمالاً افراد معاصری که بتوانیم از شعر و هنرشان مطالبه کنیم، بسیار نیستند. البته که این سخن به معنای این نیست که صاحبان هنر باید در لاک خود بمانند و در خاموشی، گذران عمر کنند. همیشه معتقدم که هنر باید کوبنده باشد...

ممکن است تفاوت نسل‌ها هم در این بحث تأثیرگذار باشد. نسلی که اخوان، شاملو و فروغ را پرورش داد، الهام گرفته از جریان‌های دهه‌های ۳۰ و ۴۰ بود... شاید نباید همان توقع را از نسل حاضر داشت و نسل ما ویژگی‌های خاص خودش را دارد...
یا شاید روحیات شاعران عصر ما هم نتواند به قدرت و صلابت شاعران ذکر شده باشد‌... اکنون هم شاعران چپ و راست در جدال هستند، اما شاید دیگر نتوان همانند سابق، نقش نجات‌دهندگی شاعران را به وضوح ملاحظه کرد...
شاید حالا که علی‌رغم محدودیت‌ها و سانسورها، بسترهای گوناگون شفاهی، نوشتاری، عملی و ... فراهم است، بهتر آن باشد که مردم، خود نیز وارد میدان شوند و به نمایندگان اکتفا نکنند. البته باز هم می‌گویم که این سخن، به معنای سلب مسئولیت از شاعر و هنرمند نیست.
هنری که پایه‌های ظلم، استبداد، استثمار، تزویر و دروغ را نشانه نرود، تا چه میزان ارزش خواهد داشت؟!

* بازنشر متنی که مدتی پیش، در گروه کانون شعر و ادب دانشگاه شریف نوشته بودم.

#یادداشت
@PoemAndLiterature
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم  سرشار...
*

همین چند دقیقه پیش، حلاوت سال‌های دانشجویی شریف را مرور کردم و آن همه شوق و ذوق فضای مطبوعاتی برایم تازه گشت. آنقدر به آن صفحات "بامداد"، "بوطیقا"، "ایوان"، "اکسیر" و "ترنج" و بوی کاغذشان دل بستم که هنوز هم در خاطرم مانده است که قبل، حین و بعد از چاپ نشریه، چه احوالاتی داشتیم؛
- آیا آن دانشجوی فراموشکار، مقاله‌ی فلان را به موقع تحویلمان می‌دهد؟
- آیا ویراستار محترم یادش مانده که برای رساندن مطالب، دیگر وقتی ندارد؟
- آیا آقای فلاحی همکاری می‌کند تا مجبور نشویم برای صفحه‌آرایی نشریه، به بیرون از دانشگاه برویم؟
- آیا دکتر حسینی موافقت می‌کنند که تعداد بیشتری چاپ کنیم؟
- آیا کسی هست که نشریات را در سطح دانشگاه پخش کند؟
و ...
جالب اینجاست که هر طور بود، هم مرحله‌ی چاپ و هم توزیع نشریه، به صورت موفقیت‌آمیز انجام می‌شد... و تو چه می‌دانی چیست رساندن نشریه به اقصی‌نقاط دانشگاه، با سرعتی نزدیک به سرعت "میگ‌میگ" در آن کارتون معروف!

حالا که به آن روزها می‌اندیشم، می‌فهمم نشریات شریف، آموزگار من بودند...
من در کنار "بامداد"ی که ابتدا تک‌برگ بود و فقط ویراستارش بودم، و بعدها ابهتی یافت، صفحاتش دورقمی شد و همکاری در تحریریه، سردبیری، ترجمه و مدیر مسئولی‌اش را تجربه کردم،
من با "اکسیر"ی که پس از سال‌ها در دانشکده راه افتاد، خودمان آغاز کردیم، نوشتم و سردبیر و ویراستارش بودم،
من همراه با "بوطیقا"یی که شاهد تولدش بودم و مدیر مسئول و ویراستارش،
من با "ایوان"ی که فهم ادبی دست‌اندرکارانش را در حد دانشجویان ادبیات می‌دانستم و خوشحال بودم از نوشتن و ترجمه در آن،
من با "ترنج"ی که همیشه سواد تحریریه‌اش را می‌ستودم، گاه در آن می‌نوشتم و گاه، ویراستارش بودم،
من با تمام این‌ها رشد کردم و بخش زیادی از علاقه به ادبیات را مدیونشان هستم. این‌ها بودند که نشان دادند راه درست را انتخاب کرده‌ام؛ مسیری که هرگز از قدم نهادن در آن، پشیمان نخواهم گشت.

#یادداشت
* از فروغ فرخزاد
@PoemAndLiterature
3
درخت‌های دختر سیدجواد
#یادداشت

ما معمولاً گمان می‌کنیم که تنها شعر شاعران دوران قدیم مثل حافظ و سعدی و فردوسی نیاز به «تصحیح» دارد. چون در زمان این شاعران صنعت چاپ وجود نداشته، شعر آن‌ها از طریق رونویسی‌های پی‌درپی به دست ما رسیده و در جریان این رونویسی‌ها دچار تغییر و تحریف و افتادگی شده است. در نتیجه الان یک ادیب باید با کنار هم گذاشتن قدیمی‌ترین دستنویس‌های موجود سعی کند متن را تا جای ممکن به صورتی که شاعر یا نویسنده‌ی اصلی رقم زده بوده نزدیک کند. اگر شاعری متعلق به دوران جدید و زمان رواج صنعت چاپ باشد، فکر می‌کنیم که دیگر خیالمان باید از صحت متن شعرهایش راحت باشد و می‌توانیم با خیال راحت به خواندن و نقد و تفسیر شعرهایش بنشینیم. کاش همین طور بود.
نکته‌ای که می‌خواهم بنویسم کشف من نیست. هنگامی که نوجوان بودم آن را در مطلبی در یک روزنامه خواندم اما متأسفانه بعداً هرچه جست‌وجو کردم نتوانستم نشانی از آن مطلب پیدا کنم (اگر کسی این مطلب را یافت، ممنون می‌شوم که نسخه‌ای از آن را به دستم برساند). نام مطلب چیزی بود شبیه به «دو غلط چاپی در شعر فروغ». از آن دو غلط هم تنها یکی به یادم مانده است که سطری است از شعر «کسی که مثل هیچکس نیست». این شعر برای اولین بار در شماره‌ی تابستان 1345 مجله‌ی آرش منتشر شد. چنانکه می‌دانیم فروغ چند ماه بعد از آن در اثر تصادف رانندگی از دنیا رفت و فرصت نکرد که بر انتشار این شعر و سایر شعرهای کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد نظارت کند. ایمان بیاوریم... را هفت-هشت سال پس از مرگ فروغ جمع‌آوری و منتشر کردند. در نتیجه، این غلط چاپی مورد بحث ما به همین شکل دست‌نخورده وارد کتاب هم شده است.
«کسی که مثل هیچکس نیست» را می‌توان سیاسی‌ترین و انقلابی‌ترین شعر فروغ شمرد. فروغ در این شعر آرمان‌های عدالت‌طلبانه و سوسیالیستی را از زبان یک کودک فقیر بیان می‌کند و به استقبال انقلاب می‌رود. صحبت از کسی است که می‌آید و عدالت را برقرار می‌کند. زیبایی شعر در دید و لحن کودکانه‌ی آن است. مثلاً علم و قدرت آن منجی را در این می‌بیند که می‌تواند «تمام حرف‌های سخت کتاب کلاس سوم را/ با چشم‌های بسته بخواند» و «می‌تواند از مغازه‌ی سیدجواد، هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد». این سیدجواد علاوه بر اینکه مغازه دارد، صاحبخانه‌ی خانواده‌ی راوی شعر هم هست. برادرش هم پاسبان است. از نظرگاه کودکانه‌ی راوی، قدرت و ثروت به شکل ناعادلانه‌ای در دست سیدجواد و خانواده‌اش جمع شده است. او خصوصاً نسبت به دختر سیدجواد احساس حسادت و خشم می‌کند چون از همه‌ی چیزهایی بهره‌مند است که او حسرتشان را می‌خورد:
آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت‌بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه‌ی چیزهای خوب خوشم می‌آید
و من چقدر دلم می‌خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
بند آخر شعر روایت می‌کند که چگونه آن منجی با آمدنش همه‌ی چیزهای خوب را قسمت می‌کند:
و سفره را می‌اندازد
و نان را قسمت می‌کند
و پپسی را قسمت می‌کند
و باغ ملی را قسمت می‌کند
و شربت سیاه‌سرفه را قسمت می‌کند
و روز اسم‌نویسی را قسمت می‌کند
و نمره‌ی مریض‌خانه را قسمت می‌کند
و چکمه‌های لاستیکی را قسمت می‌کند
و سینمای فردین را قسمت می‌کند
درخت‌های دختر سیدجواد را قسمت می‌کند
و هرچه را که باد کرده‌باشد قسمت می‌کند
و سهم ما را می‌دهد
من خواب دیده‌ام...
من هر بار که این شعر را می‌خواندم، «درخت‌های دختر سیدجواد» به نظرم عجیب و ناجور می‌آمد. دختربچه چرا باید به درخت‌های دختر سیدجواد حسودی کند؟ اصلاً مگر دختربچه‌ها درخت دارند؟ چطور می‌شود درخت را قسمت کرد؟ تا اینکه آن مطلب را در روزنامه خواندم و مشکل برایم حل شد. آن منجی، نان و پپسی و شربت سیاه‌سرفه و چه و چه «و رخت‌های دختر سیدجواد» را تقسیم می‌کند. طبیعی است که دختربچه‌ی فقیر به لباس‌های دختر سیدجواد حسادت کند. تقریباً همه‌ی سطرهای این بند با «و» آغاز می‌شود و همه می‌دانیم که «و» و «د» در دستخط چقدر می‌توانند شبیه هم باشند. محض نمونه، تصویر دستخط یکی دیگر از اشعار فروغ را پیوست مطلب می‌کنم تا ببینید که «و» (در ابتدای سطر اول) و «د» (در ابتدای سطر سوم) کاملاً یکسان نوشته شده‌اند و بدون در نظر گرفتن بافت کلام، غیرقابل تشخیص‌اند.

پی‌نوشت: جناب آقای بهروز ثروتی به بنده تذکر دادند که این نکته در کتاب شعر پارسی محمدکاظم کاظمی نیز ذکر شده است. از تذکر ایشان سپاسگزارم.

https://t.me/in_a_short_moment
"ن والقلم وما یسطرون"*

۱۴ تیر در تقویم ایران، به پاس اهمیت نگارش و به یاد زحمات اهالی فرهنگ، به نام روز قلم ثبت شده است. حق است اگر بگوییم امور فرهنگی آنطور که باید، مورد توجه زمامداران، سیاستمداران و عامه‌ی مردم قرار نگرفته است، اما همواره قلم نمادی بوده است از تلاش‌های شیفتگان کتاب و نویسندگی؛ تلاش‌های مردمانی که برآنند تا با قلم‌فرسایی خویش، بذر آگاهی را در دل و جان جامعه بکارند و به جای بهره‌برداری‌های سیاسی و منفعت‌طلبانه، قلم را برای خدمات فرهنگی به کار برند.
آنان که وقوفی بر حقیقت این مؤلفه‌ی فرهنگ دارند، از وظیفه‌ی خطیر قلم و صاحبان قلم نیز غافل نیستند و نیک می‌دانند در همیشه‌ی تاریخ این مرزوبوم، حاصل کوشش نویسندگان، میراث گران‌بهای ادبی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی را شکل داده است.
به هر روی، خوشا به حال صاحبان قلمی که در عین رعایت امانت‌داری و به دور از سلایق و علایق جانب‌دارانه، دِین خویش را تمام و کمال، به قلم ادا و نام خویش را تا سالیان سال، بر تارک چهره‌ی فرهنگ وطنمان ثبت نموده‌اند. روز قلم بر چنین نویسندگانی تهنیت باد.

#یادداشت
* سوره‌ی قلم، آیه‌ی ۱
@PoemAndLiterature
1
خبر کوتاه بود و دردناک...
حدادیانِ مداح، استاد ادبیات دانشگاه تهران شد!


کارمان به جایی رسیده است که از فرزانه‌ی علامه‌، محمدرضا شفیعی کدکنی و امثاله، رسیده‌ایم به سعید حدادیان‌ها!
گروه ادبیاتی که نفس کشیدن در هوای آن، همواره آرزوی هر مشتاق این رشته بوده است، اکنون در تصرف حمیرا زمردی‌ها و عبدالرضا سیف‌ها قرار گرفته است...
از سویی، از ورود استاد شفیعی ممانعت به عمل می‌آورند و از سوی دیگر، فرش قرمز برای "خودی"های غیر متخصص و ناآگاه پهن می‌کنند.

کجاست آن دانشکده و آن گروه آموزشی که از برکت وجود علامه‌ها و دانشمندانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر، جلال‌الدین همایی، مجتبی مینوی، محمد قزوینی و ...، سر به آسمان می‌سایید؟!
کجاست آن گروهی که ثمره‌اش، تربیت استادانی همانند محمدرضا شفیعی کدکنی، مظاهر مصفا، احمد مهدوی دامغانی، سیدجعفر شهیدی، مهدی محقق و دیگران بود؟!

حقا که آخرالزمان را به چشم دیده‌ایم!
از غم این متعفن‌سازی فضای مقدس دانشگاه و از غصه‌ی این بدسلیقگی‌ها و اعمال قدرت‌ها، باید خون گریست...

نهان گشت آیین فرزانگان
پراکنده شد نام دیوانگان
هنر خوار شد، جادوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند...

#یادداشت
@PoemAndLiterature
5👍2😢1💔1
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
"ن والقلم وما یسطرون"*

۱۴ تیر در تقویم ایران، به پاس اهمیت نگارش و به یاد زحمات اهالی فرهنگ، به نام روز قلم ثبت شده است. حق است اگر بگوییم امور فرهنگی آنطور که باید، مورد توجه زمامداران، سیاستمداران و عامه‌ی مردم قرار نگرفته است، اما همواره قلم نمادی بوده است از تلاش‌های شیفتگان کتاب و نویسندگی؛ تلاش‌های مردمانی که برآنند تا با قلم‌فرسایی خویش، بذر آگاهی را در دل و جان جامعه بکارند و به جای بهره‌برداری‌های سیاسی و منفعت‌طلبانه، قلم را برای خدمات فرهنگی به کار برند.
آنان که وقوفی بر حقیقت این مؤلفه‌ی فرهنگ دارند، از وظیفه‌ی خطیر قلم و صاحبان قلم نیز غافل نیستند و نیک می‌دانند در همیشه‌ی تاریخ این مرزوبوم، حاصل کوشش نویسندگان، میراث گران‌بهای ادبی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی را شکل داده است.
به هر روی، خوشا به حال صاحبان قلمی که در عین رعایت امانت‌داری و به دور از سلایق و علایق جانب‌دارانه، دِین خویش را تمام و کمال، به قلم ادا و نام خویش را تا سالیان سال، بر تارک چهره‌ی فرهنگ وطنمان ثبت نموده‌اند. روز قلم بر چنین نویسندگانی تهنیت باد.

#یادداشت
* سوره‌ی قلم، آیه‌ی ۱
@PoemAndLiterature
2👍1