✔️استاد حکمت اسلامی که به چیزی اعتقاد نداشت🔻
میرزا اسماعیل افتخارالحکما، طبیب و استاد حکمت اسلامی و طب و طبیب شهر سبزوار بود.
میرزا اسماعیل اهل طالقان بوده اما پس از تحصیل و طبابت در مازندران و تهران و سفر به روسیه، به سبزوار می رود و نزد حاج ملا هادی سبزواری، فیلسوف بزرگ عصر درس می خواند که کتابش، منظومه تاکنون از منابع اصلی تدریس فلسفه و حکمت اسلامی است. او از برجسته ترین شاگردان حاج ملاهادی سبزواری می شود و پس از درگذشت استادش در سبزوار می ماند و فلسفه و طب و اصول فقه و ریاضیات و ادبیات عرب تدریس می کند و به طبابت می پردازد. افتخارالحکما از دوستان نزدیک پدر دکتر قاسم غنی بوده و او درباره اش چنین نوشته است (توضیحات داخل پرانتز از من است):
مرحوم افتخار صبح زود در مطب می نشست. خودش در شاه نشین نزدیک یک صفحه پایین روی قالیچه ترکمانی ممتازی می نشست. قلمدان و لوله کاغذ و کاغذهای کوچک نسخه جلوش بود. مقداری کتاب هم در جنبین او بود. در طرف دست چپ او پرده ای بود که عقب پرده مرضای (بیماران) زنانه می نشستند و در صفه پایین مقابلش، مردها. دیگر اطاق انتظار نبود و معاینه تنها هم به عمل نمی آمد (یعنی بیماران را تک تک و جدا جدا نمی دید). همان سبک قدیم.
افتخار به آن ریش رنگ شده قشنگ و قیافه با ابهت و جبه و عبای خیلی ممتاز و قلیان و تنباکوی معطری که غالبا در محضرش بود و به سبک امرا، پیشخدمتی سر قلیان را مکرر برمی داشت و می گذاشت کسی را می خواند: ها حاجی فلان! چه می گویی؟ ترا چه می شود؟ او شکایتی می کرد. می گفت: بیا جلو. نبض او را می گرفت، زبان او را می دید، نگاهی به او می کرد و بعضی سوالات می کرد و نسخه ای با قلم و خط خوش می نوشت و غذای او را می گفت و مرخصش می کرد. دیگری را صدا می زد.
به همان نحو گاهی زنی را از پس پرده نبض می دید و سر خود را نزدیک برده، زبان او را می دید و نسخه می نوشت. به واسطه سن زیادی که داشت، پدر همه اهل شهر محسوب بود و خرد و بزرگ را می شناخت و با همه شوخی می کرد. با همان وقار اطبای قدیم بذله گویی و لطیفه سرایی می کرد.
بعد از تمام شدن مرضی، بساط درس بود. درس می گفت. مقارن ظهر به اندرون می رفت. عصرها در بیرونی به طور اعیان می نشست. درِ منزل او آب پاشی و جاروب شده بود. آبدار خانه اش دائر بود. او خیلی کم به جایی می رفت و هر کس هوس زیارت او را داشت، [نزد او] می رفت.
وقت مغرب در را می بست و از یک [ساعت] از شب گذشته بساط مشروب او پهن می شد و مشروب زیاد می خورد و خیلی زود مست می شد و بسیار بدمست بود و بدون استثناء هر شب طوری در پایان شب مدهوش بود که سر از پا نمی شناخت و صبح نمی دانست دیشب چه وقت و با کیفیت او را خوابانده اند.
دو زن داشت، یکی پیر و یکی جوان. یکی دختر خواهر آن زن دیگر بود. اولاد نداشت. در حیات خود یکی از حجرات اطراف مقبره مرحوم حاج ملا هادی را برای خود ساخته و سه قبر در آن ساخته بود. وسطی برای خود و جنبین (دو طرف) برای دو زنش. با آنکه حکیم آزادی بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، کاروانسرایی را وقف بر مقبره کرده بود و شبهای جمعه در آنجا روضه می خواندند و این کارها را برای جلوگیری از تفسیق و تکفیر (اینکه مردم او را فاسق و کافر بشمارند) لازم داشت.
من پس از آنکه از بیروت برگشتم و در سبزوار چند سال طبابت می کردم، نسبت به مرحوم افتخار الحکما احترام فوق العاده داشتم … [روزی] عصر تقریبا نیم ساعت به غروب [به خانه اش] رفتم. در بیرونی باز بود. همین که وارد شدم مرحوم افتخار ایستاده حرکت عنیفی [ناگهانی] کرد که من خیال کردم برجست به هوا و خلاصه عبای خود را به خود پیچید و نشست. پس از ورود پرسیدم آقا چه می کردید. گفت شما کجا می خواهید بروید؟ گفتم به بجنورد برای معالجه سردار معزز (که بعدها تیمورتاش و وزیر دربار رضاشاه شد) شما چه می کردید؟ باز اصرار کردم. گفتم چنان به نظر می رسید که شما به هوا پریدید. گفت اصرار نکن حرف دیگر بزن. گفتم آقا هر چه ابا کنی من کنجکاوتر می شود. بفرمایید. گفت اگر بگویم احمقی ام ثابت می شود. بالاخره گفت: به انتظار تو بودم زود آمدی. دیدم ممکن است در باز است کسی سری بزند ایستادم به نماز کردن برای عوامفریبی. در این بین تو که انتظارت را می بردم وارد شدی نماز را به هم شکسته به عجله عبای خود را به خود پیچیدم و نشستم …
مجلس شرب او بسیار بد بود زیرا زود مست می شد و همه را اذیت می کرد. اولا به خدا و مقدسین و مقدسات بد می گفت. گاهی زیاد می گریست. اذیت می کرد.
🔘(زندگی من، یادداشتهای دکتر #قاسم_غنی ، صص ۴۳ - ۴۵، انتشارات آبان، چاپ اول ۱۳۶۱ تهران)
امروز سالگرد درگذشت قاسم غنی ادیب و سیاستمدار است
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
میرزا اسماعیل افتخارالحکما، طبیب و استاد حکمت اسلامی و طب و طبیب شهر سبزوار بود.
میرزا اسماعیل اهل طالقان بوده اما پس از تحصیل و طبابت در مازندران و تهران و سفر به روسیه، به سبزوار می رود و نزد حاج ملا هادی سبزواری، فیلسوف بزرگ عصر درس می خواند که کتابش، منظومه تاکنون از منابع اصلی تدریس فلسفه و حکمت اسلامی است. او از برجسته ترین شاگردان حاج ملاهادی سبزواری می شود و پس از درگذشت استادش در سبزوار می ماند و فلسفه و طب و اصول فقه و ریاضیات و ادبیات عرب تدریس می کند و به طبابت می پردازد. افتخارالحکما از دوستان نزدیک پدر دکتر قاسم غنی بوده و او درباره اش چنین نوشته است (توضیحات داخل پرانتز از من است):
مرحوم افتخار صبح زود در مطب می نشست. خودش در شاه نشین نزدیک یک صفحه پایین روی قالیچه ترکمانی ممتازی می نشست. قلمدان و لوله کاغذ و کاغذهای کوچک نسخه جلوش بود. مقداری کتاب هم در جنبین او بود. در طرف دست چپ او پرده ای بود که عقب پرده مرضای (بیماران) زنانه می نشستند و در صفه پایین مقابلش، مردها. دیگر اطاق انتظار نبود و معاینه تنها هم به عمل نمی آمد (یعنی بیماران را تک تک و جدا جدا نمی دید). همان سبک قدیم.
افتخار به آن ریش رنگ شده قشنگ و قیافه با ابهت و جبه و عبای خیلی ممتاز و قلیان و تنباکوی معطری که غالبا در محضرش بود و به سبک امرا، پیشخدمتی سر قلیان را مکرر برمی داشت و می گذاشت کسی را می خواند: ها حاجی فلان! چه می گویی؟ ترا چه می شود؟ او شکایتی می کرد. می گفت: بیا جلو. نبض او را می گرفت، زبان او را می دید، نگاهی به او می کرد و بعضی سوالات می کرد و نسخه ای با قلم و خط خوش می نوشت و غذای او را می گفت و مرخصش می کرد. دیگری را صدا می زد.
به همان نحو گاهی زنی را از پس پرده نبض می دید و سر خود را نزدیک برده، زبان او را می دید و نسخه می نوشت. به واسطه سن زیادی که داشت، پدر همه اهل شهر محسوب بود و خرد و بزرگ را می شناخت و با همه شوخی می کرد. با همان وقار اطبای قدیم بذله گویی و لطیفه سرایی می کرد.
بعد از تمام شدن مرضی، بساط درس بود. درس می گفت. مقارن ظهر به اندرون می رفت. عصرها در بیرونی به طور اعیان می نشست. درِ منزل او آب پاشی و جاروب شده بود. آبدار خانه اش دائر بود. او خیلی کم به جایی می رفت و هر کس هوس زیارت او را داشت، [نزد او] می رفت.
وقت مغرب در را می بست و از یک [ساعت] از شب گذشته بساط مشروب او پهن می شد و مشروب زیاد می خورد و خیلی زود مست می شد و بسیار بدمست بود و بدون استثناء هر شب طوری در پایان شب مدهوش بود که سر از پا نمی شناخت و صبح نمی دانست دیشب چه وقت و با کیفیت او را خوابانده اند.
دو زن داشت، یکی پیر و یکی جوان. یکی دختر خواهر آن زن دیگر بود. اولاد نداشت. در حیات خود یکی از حجرات اطراف مقبره مرحوم حاج ملا هادی را برای خود ساخته و سه قبر در آن ساخته بود. وسطی برای خود و جنبین (دو طرف) برای دو زنش. با آنکه حکیم آزادی بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، کاروانسرایی را وقف بر مقبره کرده بود و شبهای جمعه در آنجا روضه می خواندند و این کارها را برای جلوگیری از تفسیق و تکفیر (اینکه مردم او را فاسق و کافر بشمارند) لازم داشت.
من پس از آنکه از بیروت برگشتم و در سبزوار چند سال طبابت می کردم، نسبت به مرحوم افتخار الحکما احترام فوق العاده داشتم … [روزی] عصر تقریبا نیم ساعت به غروب [به خانه اش] رفتم. در بیرونی باز بود. همین که وارد شدم مرحوم افتخار ایستاده حرکت عنیفی [ناگهانی] کرد که من خیال کردم برجست به هوا و خلاصه عبای خود را به خود پیچید و نشست. پس از ورود پرسیدم آقا چه می کردید. گفت شما کجا می خواهید بروید؟ گفتم به بجنورد برای معالجه سردار معزز (که بعدها تیمورتاش و وزیر دربار رضاشاه شد) شما چه می کردید؟ باز اصرار کردم. گفتم چنان به نظر می رسید که شما به هوا پریدید. گفت اصرار نکن حرف دیگر بزن. گفتم آقا هر چه ابا کنی من کنجکاوتر می شود. بفرمایید. گفت اگر بگویم احمقی ام ثابت می شود. بالاخره گفت: به انتظار تو بودم زود آمدی. دیدم ممکن است در باز است کسی سری بزند ایستادم به نماز کردن برای عوامفریبی. در این بین تو که انتظارت را می بردم وارد شدی نماز را به هم شکسته به عجله عبای خود را به خود پیچیدم و نشستم …
مجلس شرب او بسیار بد بود زیرا زود مست می شد و همه را اذیت می کرد. اولا به خدا و مقدسین و مقدسات بد می گفت. گاهی زیاد می گریست. اذیت می کرد.
🔘(زندگی من، یادداشتهای دکتر #قاسم_غنی ، صص ۴۳ - ۴۵، انتشارات آبان، چاپ اول ۱۳۶۱ تهران)
امروز سالگرد درگذشت قاسم غنی ادیب و سیاستمدار است
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo