Forwarded from اتاق کار
صدای مادر #آرشام_رضایی را شنیدم؛ صدانبود،جراحت بود.میگفت:«جلوی زندان رفتم،اما مامورین بهجای جواب دادن لهجهام را مسخره کردند»
چرا این جمله به نشانِ زخمِ دائما نمکخوردهی ما،ثبت تاریخی نشود؟مگر نه اینکه هر کلمهاش یادآور سیمایِ مادری همرنج است؟ همان بیشمار مادرانی که حتی هنوز نمیدانند باید منتظر فرزندشان باشند یا...سوگوار؟و شاید،هر واژهی فروخورده در تاریخ بغضِ مادریست که روزی لهجهی دلتنگیاش را چکمههای استبداد،به پستترین شکل لگدمال کرده بودند.
اگر بتوانی معنای«مادر»را از زبان زنان و مردانی که مدتهاست تماشاگر زایش مرگ در یک سلولاند بپرسی،حدس میزنی که چه خواهی شنفت؟
با دیدن رنج نابهنگامی که مادر آرشام رضایی تجربه کرده است، رنجی که هیچ نسبتی با توقف ندارد و پیوستگیاش غیر قابل انکار است،بر آن شدم تااز تاریخ_دقیقا از خود تاریخ_بپرسم:«وقتی که ما نبودیم،چه بر سر مادرانمان آمد؟»وقتی که ما را بهاجبار برای مدتها از امکان دیدن تبسم مادر محروم کردند،چه بر سر تبسم مادرانمان آمد؟چه شد که دیگر نخندیدند؟چه شد زنانی که اغلب زیبایی روشنِشان حتی با روسری و چارقد سیاه مخفی کردنی نبود.
همان زنانی که پنجشنبهها آشرشته میپختند، جمعهها فال حافظ میگرفتند و با هر نگاه به فرزندشان با آرزوهای دور و دراز خود آیندهی او را نوازش میکردند،حالا تمام زندگیشان در اخبار یا پشتِ درِ زندانهاخلاصه شده است؟یکبار دیگر،اینبار باصدایی خراشیده از کینه و ملامت از تاریخ میپرسم:«چه بر سر مادرانمان آوردند؟
آرشام رضایی تنها نانآورِ خانه،حالا بهعلاوهی اتهام قبلی،با یک اتهام جدید در زندان است.او سرپرستی مادر و دو خواهرش را بهعهده داشت.او میخواست در زندان اوین با کارگری، خرج خانواده را تأمین کرده باشد اما با انتقال غیرقانونیاش به رجاییشهر و تمدید بازداشت،منع تماس،ممنوع ملاقاتی و سلبِ اجازهی داشتن کارت خرید حتی این امکان رانیز از او گرفتند.
مادرش زنی حدودا۶٠ساله، غریب،بارویاهایی دور و دراز برای فرزندش حالا هر هفته،و شاید بیشتر جلوی زندان میرود و با تمسخر و آزار کلامی ردش میکنند،مادرش هر هفته،و شاید بیشتر نذر تازهای میکند و تصور میکند اینبار(دست کم همین یکبار) مقبول درگاه حق میشود.مادرش هر هفته و شاید بیشتر،یک خطِ تماماً عمیق به خطوط سابق پیشانیاش اضافه میشود.
و(مانند تمام مادرانی که روزی فرزندی داشتند،و مانند تمام مادرانی که روزی با خندهی فرزندی که داشتند،میخندیدند)حالا هر هفته و احتمالا خیلـی بیشتر_خندیدن را فراموش میکند.
ادامه در کامنت
https://www.instagram.com/p/CK8u-YfHQcJ/?igshid=1182aolwfxkh
صدای مادر #آرشام_رضایی را شنیدم؛ صدانبود،جراحت بود.میگفت:«جلوی زندان رفتم،اما مامورین بهجای جواب دادن لهجهام را مسخره کردند»
چرا این جمله به نشانِ زخمِ دائما نمکخوردهی ما،ثبت تاریخی نشود؟مگر نه اینکه هر کلمهاش یادآور سیمایِ مادری همرنج است؟ همان بیشمار مادرانی که حتی هنوز نمیدانند باید منتظر فرزندشان باشند یا...سوگوار؟و شاید،هر واژهی فروخورده در تاریخ بغضِ مادریست که روزی لهجهی دلتنگیاش را چکمههای استبداد،به پستترین شکل لگدمال کرده بودند.
اگر بتوانی معنای«مادر»را از زبان زنان و مردانی که مدتهاست تماشاگر زایش مرگ در یک سلولاند بپرسی،حدس میزنی که چه خواهی شنفت؟
با دیدن رنج نابهنگامی که مادر آرشام رضایی تجربه کرده است، رنجی که هیچ نسبتی با توقف ندارد و پیوستگیاش غیر قابل انکار است،بر آن شدم تااز تاریخ_دقیقا از خود تاریخ_بپرسم:«وقتی که ما نبودیم،چه بر سر مادرانمان آمد؟»وقتی که ما را بهاجبار برای مدتها از امکان دیدن تبسم مادر محروم کردند،چه بر سر تبسم مادرانمان آمد؟چه شد که دیگر نخندیدند؟چه شد زنانی که اغلب زیبایی روشنِشان حتی با روسری و چارقد سیاه مخفی کردنی نبود.
همان زنانی که پنجشنبهها آشرشته میپختند، جمعهها فال حافظ میگرفتند و با هر نگاه به فرزندشان با آرزوهای دور و دراز خود آیندهی او را نوازش میکردند،حالا تمام زندگیشان در اخبار یا پشتِ درِ زندانهاخلاصه شده است؟یکبار دیگر،اینبار باصدایی خراشیده از کینه و ملامت از تاریخ میپرسم:«چه بر سر مادرانمان آوردند؟
آرشام رضایی تنها نانآورِ خانه،حالا بهعلاوهی اتهام قبلی،با یک اتهام جدید در زندان است.او سرپرستی مادر و دو خواهرش را بهعهده داشت.او میخواست در زندان اوین با کارگری، خرج خانواده را تأمین کرده باشد اما با انتقال غیرقانونیاش به رجاییشهر و تمدید بازداشت،منع تماس،ممنوع ملاقاتی و سلبِ اجازهی داشتن کارت خرید حتی این امکان رانیز از او گرفتند.
مادرش زنی حدودا۶٠ساله، غریب،بارویاهایی دور و دراز برای فرزندش حالا هر هفته،و شاید بیشتر جلوی زندان میرود و با تمسخر و آزار کلامی ردش میکنند،مادرش هر هفته،و شاید بیشتر نذر تازهای میکند و تصور میکند اینبار(دست کم همین یکبار) مقبول درگاه حق میشود.مادرش هر هفته و شاید بیشتر،یک خطِ تماماً عمیق به خطوط سابق پیشانیاش اضافه میشود.
و(مانند تمام مادرانی که روزی فرزندی داشتند،و مانند تمام مادرانی که روزی با خندهی فرزندی که داشتند،میخندیدند)حالا هر هفته و احتمالا خیلـی بیشتر_خندیدن را فراموش میکند.
ادامه در کامنت
https://www.instagram.com/p/CK8u-YfHQcJ/?igshid=1182aolwfxkh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی که مشاهده میکنید از رقص و پایکوبی #آرشام_رضایی زندانی سیاسی پادشاهی خواه در زندان رجایی شهر است تنها مدت اندکی پس از اعدام محسن شکاری.سوالی که پیش میاد اینه که این زندانیان پادشاهی خواه چگونه در بند سیاسی دسترسی به انواع میوه و غذا دارند برای پهن کردن چنین سفره ای؟مگر نه اینکه باید در صف های طولانی در انتظار دریافت یک قرص نان و یک بشقاب سوپ باشند(مانند فیلم های امریکایی)اینها چجوری به این امکانات دسترسی دارند؟؟با این وضعیت غذا قطعا بعد از ازادی چندکیلویی وزن اضافه کرده اند،مگر نه اینکه به گفته اعضای فرقه پهلوی باید بعد از ازادی پوست و استخوان شده باشند؟؟؟نکته بسیار سوال برانگیز بعدی وجود سیستم صوتی در بند زندان است و ارشام رضایی میتواند با یک موزیک با کیفیت و صدای بلند مشغول پایکوبی باشد.این نکات در تقابل با وجود گوشی همراه در داخل بند هیچ اهمیتی ندارند،حضرات پهلوی دوست باید پاسخ دهند زندانیان همفکرشان چگونه به موبایل دسترسی دارند؟؟؟و سوال اخری که سامانه پادشاهی باید پاسخ دهد این است که مگر زندانیان سیاسی پادشاهی خواه مدام در معرض شکنجه و تجاوز نیستند؟ارشام رضایی با یک مقعد متلاشی شده بر اثر تجاوز چجوری داره اینقدر راحت و روان حرکات موزون از خودش در وکنه.
#توماج_صالحی
#مهسا_امینی
https://zil.ink/Mrhalloo
شب نشینی هالو 👇
@sh_n_halloo
#توماج_صالحی
#مهسا_امینی
https://zil.ink/Mrhalloo
شب نشینی هالو 👇
@sh_n_halloo
👍74👎23🤬5👌2😁1