انسان دوبار به نادانی می رسد ؛
یک بار پیش از دانایی
و یک بار پس از آن
و تنها تفاوت این دو در پذیرفتن است
از مجموعه شعر #پذیرفتن #گروس_عبدالملکیان
نشر #چشمه
یک بار پیش از دانایی
و یک بار پس از آن
و تنها تفاوت این دو در پذیرفتن است
از مجموعه شعر #پذیرفتن #گروس_عبدالملکیان
نشر #چشمه
بر فرورفتگی این سنگ دست بِکِش
و قرن ها عبور رودخانه را حس کن...
سنگ ها سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند...
#گروس_عبدالملکیان
و قرن ها عبور رودخانه را حس کن...
سنگ ها سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند...
#گروس_عبدالملکیان
نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده است
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم؛
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد ...
#گروس_عبدالملکیان
نقشه ی خانه را عوض کرده است
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم؛
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد ...
#گروس_عبدالملکیان
و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرکِ پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دوردست؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند؟
و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کُند
ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند
و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد
در من صدای تبر می آید
آه، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیهم بود
در من فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری
من ماهیِ خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.
پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتاديم.
#گروس_عبدالملکیان
سطرها در تاريكى جا عوض مى كنند
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرکِ پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دوردست؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند؟
و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کُند
ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند
و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد
در من صدای تبر می آید
آه، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیهم بود
در من فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری
من ماهیِ خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.
پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتاديم.
#گروس_عبدالملکیان
سطرها در تاريكى جا عوض مى كنند
به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دلخوش کرده ای؟
تکاندن برف از شانه های "آدم برفی"؟
#گروس_عبدالملکیان
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دلخوش کرده ای؟
تکاندن برف از شانه های "آدم برفی"؟
#گروس_عبدالملکیان
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمی عسل بیاورند!
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد!
با من بگو چگونه بخندم؟
هنگامی که دور لبهایم را
مین گذاری کرده اند!
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار پیامبری بفرست
که تنها گوش کند!
#گروس_عبدالملکیان
از گلهای سمی عسل بیاورند!
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد!
با من بگو چگونه بخندم؟
هنگامی که دور لبهایم را
مین گذاری کرده اند!
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار پیامبری بفرست
که تنها گوش کند!
#گروس_عبدالملکیان
Forwarded from شعر و ادبیات چامه
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آن قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
#گروس_عبدالملکیان
@chaame 🍏
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آن قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
#گروس_عبدالملکیان
@chaame 🍏
هر نُتی
که از عشق سخن بگوید
زیباست
حالاسمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی
که در انتظار صدای توست
#گروس_عبدالملکیان
که از عشق سخن بگوید
زیباست
حالاسمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی
که در انتظار صدای توست
#گروس_عبدالملکیان
زنبورها را مجبور کردهایم
از گلهای سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخههای درخت میترسد
با من بگو چگونه بخندم؟
هنگامی که دور لبهایم را
مینگذاری کردهاند!
ما کاشفان کوچههای بنبستیم
حرفهای خستهای داریم
اینبار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
#گروس_عبدالملکیان
از گلهای سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخههای درخت میترسد
با من بگو چگونه بخندم؟
هنگامی که دور لبهایم را
مینگذاری کردهاند!
ما کاشفان کوچههای بنبستیم
حرفهای خستهای داریم
اینبار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
#گروس_عبدالملکیان
از ماه
لکهای بر پنجره ماندهاست
از تمام آبهای جهان
قطرهای بر گونهی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خطخطی کردند
که خون خشکشده، دیگر
نام یک رنگ است
#گروس_عبدالملکیان
لکهای بر پنجره ماندهاست
از تمام آبهای جهان
قطرهای بر گونهی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خطخطی کردند
که خون خشکشده، دیگر
نام یک رنگ است
#گروس_عبدالملکیان
۱.
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تکیه دادهام!
#قیصر_امین_پور
۲.
میترسانَدَم قطار
وقتی که راه میافتد
و این همه آدم را
از آن همه جدا میکند!
#گروس_عبدالملکیان
@PoemAndLiterature
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تکیه دادهام!
#قیصر_امین_پور
۲.
میترسانَدَم قطار
وقتی که راه میافتد
و این همه آدم را
از آن همه جدا میکند!
#گروس_عبدالملکیان
@PoemAndLiterature
👍1