اورسولا گفت: «ما از اینجا نمیرویم، همینجا میمانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شدهایم.»
خوزه گفت: «اما هنوز مُردهای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُردهای زیر خاک ندارد، با آن خاک تعلق ندارد.»
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: «اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد»
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
خوزه گفت: «اما هنوز مُردهای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُردهای زیر خاک ندارد، با آن خاک تعلق ندارد.»
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: «اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد»
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
❤1
یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهی کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است.
یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شست پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند.
اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم.
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی.
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری.
مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
خودت را مجبور به بیان آنها کن.
#گابریل_گارسیا_مارکز
یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شست پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند.
اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم.
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی.
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری.
مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
خودت را مجبور به بیان آنها کن.
#گابریل_گارسیا_مارکز
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده، خسته به دهکده رسید.
چند روز چیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دو دل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت .یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد .عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد"
داستان های کوتاه
#گابریل_گارسیا_مارکز
چند روز چیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دو دل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت .یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد .عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد"
داستان های کوتاه
#گابریل_گارسیا_مارکز
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوش را جلوه میدهد...
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
عشق سالهای وبا
#گابریل_گارسیا_مارکز
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
عشق سالهای وبا
#گابریل_گارسیا_مارکز
بزرگترین موفقیت زندگیام این بوده است
که با چشمهای خودم ببینم
چهطور فراموشم میکنند!
#گابریل_گارسیا_مارکز
که با چشمهای خودم ببینم
چهطور فراموشم میکنند!
#گابریل_گارسیا_مارکز
درست نیست که انسان وقتی که پیر می شود از رویاهایش دست می کشد، بلکه انسان زمانی که از رویاهایش دست می کشد، پیر می شود...
#گابریل_گارسیا_مارکز
#گابریل_گارسیا_مارکز
روزی میرسد که نسبت به همهچیز بیتفاوت میشوی...
نه از بدگوییهای دیگران میرنجی و نه
دلخوش به حرفهای عاشقانهی اطرافت میشوی.
به آن روز میگویند: پیری
#گابریل_گارسیا_مارکز
نه از بدگوییهای دیگران میرنجی و نه
دلخوش به حرفهای عاشقانهی اطرافت میشوی.
به آن روز میگویند: پیری
#گابریل_گارسیا_مارکز
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوش را جلوه میدهد.
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
خاطراتی که آدمهایش رفته اند دردناک اند
ولی خاطراتی که آدمهایش حضور دارند
اما شبیه گذشته نیستند به مراتب دردناکتر اند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
ولی خاطراتی که آدمهایش حضور دارند
اما شبیه گذشته نیستند به مراتب دردناکتر اند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
آیا بهتر نبود که میرفت و در قبرِ خود میخوابید و میگذاشت رویش خاک بریزند؟
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
آیا بهتر نبود که میرفت و در قبرِ خود میخوابید و میگذاشت رویش خاک بریزند؟
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
@PoemAndLiterature
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
@PoemAndLiterature
آیا بهتر نبود که میرفت و در قبرِ خود میخوابید و میگذاشت رویش خاک بریزند؟
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
@PoemAndLiterature
بدون وحشت، از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
صد سال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
@PoemAndLiterature