گفتم: «بمان!»
و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فیتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم ......
#نصرت_رحمانی
و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فیتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم ......
#نصرت_رحمانی
هرگز نمی توان
گُل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
که در این سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسان تر است ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب هر انسان
چندیدن هزار بار
کوچکتر است
از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
#نصرت_رحمانی
گُل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
که در این سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسان تر است ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب هر انسان
چندیدن هزار بار
کوچکتر است
از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
#نصرت_رحمانی
با اشک هایمان
بهتان به جاودانگی درد می زنیم
و با دردهایمان
تهمت به عشق
بیگانگی رسالت ما بود
#نصرت_رحمانی
بهتان به جاودانگی درد می زنیم
و با دردهایمان
تهمت به عشق
بیگانگی رسالت ما بود
#نصرت_رحمانی
در عطر خواب های گل سرخ
یاران من پیاله گرفتند
لبریز شوکران
و مرگ را به حجله نشاندند
خندان، دلاوران...
از شب گذشتگان
ما را چگونه گذر دادید
از هفت خوان مرگ؟
خورشید را چگونه نشاندید
در چشم هایتان؟
کشتی نشستگان
چگونه گذشتید
بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!
#نصرت_رحمانی
یاران من پیاله گرفتند
لبریز شوکران
و مرگ را به حجله نشاندند
خندان، دلاوران...
از شب گذشتگان
ما را چگونه گذر دادید
از هفت خوان مرگ؟
خورشید را چگونه نشاندید
در چشم هایتان؟
کشتی نشستگان
چگونه گذشتید
بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!
#نصرت_رحمانی
در شهرهای کودکی من
پیری عصا به دست در گاهواره غنوده است
لالا بخواب کودک آهن
لالا بخواب کودک باروت
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیری است
#نصرت_رحمانی
پیری عصا به دست در گاهواره غنوده است
لالا بخواب کودک آهن
لالا بخواب کودک باروت
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیری است
#نصرت_رحمانی
ز لاشهام بگذر،
که من،
ز دودمان منقرض اشک و خون
و يخ هستم
تو را به باد نخواهم سپرد
که از سلالهی خونی،
نه خاک و خاکستر
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
که من،
ز دودمان منقرض اشک و خون
و يخ هستم
تو را به باد نخواهم سپرد
که از سلالهی خونی،
نه خاک و خاکستر
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
لیلی!
کلید صبح در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهارراه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیرتا بسرایم
در دستهای من بال کبوتریست...
#نصرت_رحمانی
کلید صبح در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهارراه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیرتا بسرایم
در دستهای من بال کبوتریست...
#نصرت_رحمانی
ز لاشهام بگذر
که من،
ز دودمان منقرض اشک و خون
و يخ هستم
تو را به باد نخواهم سپرد
که از سلالهٔ خونی
نه خاک و خاکستر
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
@PoemAndLiterature
که من،
ز دودمان منقرض اشک و خون
و يخ هستم
تو را به باد نخواهم سپرد
که از سلالهٔ خونی
نه خاک و خاکستر
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
@PoemAndLiterature
ز لاشهام بگذر
که من،
ز دودمان منقرضِ
اشک و خون و يخ هستم
تُرا به باد نخواهم سپرد
که از سلالهٔ خونی؛
نه خاک و خاکستر!
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
@PoemAndLiterature
که من،
ز دودمان منقرضِ
اشک و خون و يخ هستم
تُرا به باد نخواهم سپرد
که از سلالهٔ خونی؛
نه خاک و خاکستر!
بيا به رود بپيوند
اگر هدف درياست...
#نصرت_رحمانی
@PoemAndLiterature