25 مهر سالگرد جاودانگی فرخی یزدی شاعر آزادی خواه و شهید راه وطن
آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تكفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میكند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفان زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن كند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر كنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل می كند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی
#فرخی_یزدی
آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تكفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میكند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفان زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن كند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر كنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل می كند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی
#فرخی_یزدی
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانهی چشم
آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهی غم بود و جگرگوشهی درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آن چه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
#فرخی_یزدی
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانهی چشم
آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهی غم بود و جگرگوشهی درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آن چه جان کند تنم، عمر حسابش کردم
#فرخی_یزدی
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیخفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیخفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
#فرخی_یزدی
@PoemAndLiterature
👏1