شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
چونان صاعقه اى بر من فرود آمدى
و دو نيمم كردى!
نيمى كه دوستت مى دارد
و نيمى ديگر كه رنج مى برد،
به خاطر نيمه اى كه دوستت دارد

#غادة_السمان
فی المسافة بین غیابک و حضورک انکسر شیء
ما لن یعود کما کان أبداً

در فاصله‌ی غیبت و حضور تو انگار چیزی می‌شکند...
چیزی که هرگز به حالت اولش برنمی‌گردد!

#غادة_السمان
فأين ألمفر وعيناك من أمامي
و الذاكره من ورائي...

#غادة_السمان
آن‌گاه که درباره‌ی تو می‌نویسم
با پریشانی دل‌نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می‌بارد

و می‌بینم که مرکب به دریا بدل می‌شود
و انگشتانم، به رنگین‌کمان
و غم‌هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه‌ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!

خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می‌کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه‌های تو بر دیوار عمرم حمله می‌کنم.

زیرا غیاب تو، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه‌های بزرگی از دیدار تو
در شریان من!

#غادة_السمان
وتقول شفتاك للفرح: كن
فيكون...
ويغرد قلبي
يحلق بين أسلاك الشمس
طائرا من نار
لا يخشى الاحتراق بأتون الغبطة

حين مستني يدك
كيد نبي
تحولت اعماقي من سراديب
ودهاليز سرية الاوجاع
_ مسكونة بأشباح تشحذ أسنانها وأظافرها على جدران
الماضي البشع _
إلى نافذة ستائرها قوس _ قزح
مفتوحة للأفق والريح والمطر والمفاجأت
وأغاني جنيات الليل العاشقات

حين يأتيني وجهك
أصير مرهفة
كرمال شاطئ تنبض ذراته
تحت جسد ليلة صيف باهتة...
وقرعات طبول الموج
وموسيقى النجوم الخافتة...
وأخفق لكل ما هو طيب ونبيل
في كونك المسحور
وتندف فوق أيامي
تندف مطراً مضيئاً
يغسلني بالغبطة...

لم أكن أدري أن الزمن
يختزن لي هذه السعادة كلها

ولا أريد أن أصدق
أن سعادتي معك الآن
هي طعم في صنارة الشقاء الآتي...

كل هذا الحب الذي تغمرني به
أمتصه بشراهة التراب الجاف
دونما عقوقه...

وأحبك كثيرا
أكثر حرارة من البراكين الحية
أكثر عمقا من دروب الشهب
أكثر اتساعا من خيالات سجين
أحبك كثيرا...
أحبك حتى أكثر من عدد ذنوبي...

وكلما ابتسمت يا غريب
أمتلىء غبطة

لأنني أعرف أنك حين تبتسم
تنبت الأزهار
في قلب الصخور بالجبال

حين تبتسم
تتناسل أسماك الشوق الملونة
وتسبح داخل شراييني...

حين تبتسم
تنمو حقول الياسمين الدمشقي
فوق أيامي المعدنية الصدئة...
وأتكئ على الفجر
الذي ولا بد أن يطلع
وانتظرك

وحين تمخرني
ترحل بحاري مع مركبك دونما ندم
دونما ندم

قدري؟
أبسط لك كفي
لا لتقرأ
بل لتكتب في راحتها
ما شئت من النبوءات والكلمات

وترسم فيها
ما يحلو لك من الخطوط والدروب والرموز...

بوردتك...
أو بسكينك...

#غادة_السمان
يقول غسان كنفاني:
أنتِ جبانة، تريدين ان تكوني نصف الأشياء
لا تريدنني ولا تريدين غيابي.

فترد غادة السمان:
لأنني تعلمتُ ألاّ ألتصق بك تمامًا كي لا تزهد بي و لا ابتعد عنك تمامًا كي لا تنساني.

يرد غسان قائلًا:
مأساتي ومأساتك انني احبك بصورة اكبر من ان اخفيها واعمق من ان تطمريها

قالت غادة:
مأساتي اني لا ابوح بحبي الا بعد ان ينقضي


#غسان_کنفاني می‌گوید:
ترسویی..
می‌خواهی میانه‌ باشی
نه دوستم داری و نه نبودم را می‌خواهی.

#غادة_السمان پاسخ می‌دهد:
چرا که آموختم کاملا به تو آمیخته نباشم که دچارم شوی و از تو کاملا دور نباشم که فراموشم کنی.

#غسان_کنفاني جواب می‌دهد:
اندوه من و تو این است که
آنقدر دوستت دارم که توان پنهان کردنش را ندارم و آنچنان عمیق که نتوانی به زمین بزنی...

#غادة_السمان گفت:
اندوه من این است که به عشق اعتراف نمی‌کنم، مگر بعد از آنکه پایان یابد.


از سری نامه‌های #غسان‌_کنفاني
و #غادة_السمان
ترجمه: #سعيد_هلیچی

@heleichi_saeed
@PoemAndLiterature
من اندوهگین نیستم
خود اندوهِ عالمم
و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند...

#غادة_السمان
@SherAava
@PoemAndLiterature
كيف أقلع بالليل إليك
لأسطو على نومك؟
كيف أرتدي الغابة
وأستولي على نافذتك بالأشجار
وأقول لك أحبك؟

چگونه شب‌هنگام به‌سوی تو به پرواز درآیم
تا به خوابت شبیخون بزنم؟
چگونه جنگل را به تن کنم
و پنجره‌ات را با درختان تصرف کنم
و به تو بگویم دوستت دارم؟

#غادة_السمان
ترجمه: #محمد_حمادی
@sherarabimoaser
@PoemAndLiterature
ثابر علی التحلیق یا حبیبی!
ففي النهایة ستحرق الشمس الأجنحة کلها...

#غادة_السمان


پرواز را به خاطر بسپار!
پرنده مردنی‌ست..

#فروغ_فرخزاد

@PoemAndLiterature