شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

#شیخ_بهایی
طَمع وِصال گفتی
که به کیشِ ما حَرام است

تو بگو که خونِ عاشق،
به کدام دین حلال است؟

#شیخ_بهایی
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه گرفتن
همه ساله از پی حج،سفر حجاز کردن
#جعلی
#شیخ_بهایی
@jaliyat
@jaliyat
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل‌خوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه


#شیخ_بهایی
#روستای_Geiranger_نروژ


ﺳﺎﻗﯿﺎ! ﺑﺪﻩ ﺟﺎﻣﯽ، ﺯﺍﻥ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ 
ﺗﺎ ﺩﻣﯽ ﺑیاﺳﺎﯾﻢ ﺯﯾﻦ ﺣﺠﺎﺏ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ

ﺧﺎﻧﻪ‌ﯼ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺮﻡ، ﻋﻤﺎﺭﺕ ﮐﻦ! 
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﻬﺪ ﺑﻪ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ

#شیخ_بهایی
#دل_پاک
ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست! گر طلب کنی جان را
آن‌چنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل! کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندی‌ست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم
می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم، عمارت کن
پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه‌گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

#شیخ_بهایی
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل‌شکستگان می‌باید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشه‌ٔ دل که قیمتش افزاید

#شیخ_بهایی
@PoemAndLiterature