برای تنفس هوایی ندارد
در این خانه انگار جایی ندارد
دهان باز کرده به فریاد اما
صدایی ندارد... صدایی ندارد
دهان باز کرده که ذکری بخواند
به جز لعن و نفرین دعایی ندارد
گوزنی است زخمی که در کوه مانده
چگونه گریزد که پایی ندارد
غریبی است در شهر، گم کرده فرزند
که هر سو رود آشنایی ندارد
چه قدی که خم شد، چه دستی که خالی
به پیری رسیده، عصایی ندارد
سرش را به دیوار باید بکوبد
که از مرگ دیگر ابایی ندارد
مگر در جهان قیمت مرگ چند است؟
مگر رنج انسان بهایی ندارد؟
#سمانه_کهرباییان
در این خانه انگار جایی ندارد
دهان باز کرده به فریاد اما
صدایی ندارد... صدایی ندارد
دهان باز کرده که ذکری بخواند
به جز لعن و نفرین دعایی ندارد
گوزنی است زخمی که در کوه مانده
چگونه گریزد که پایی ندارد
غریبی است در شهر، گم کرده فرزند
که هر سو رود آشنایی ندارد
چه قدی که خم شد، چه دستی که خالی
به پیری رسیده، عصایی ندارد
سرش را به دیوار باید بکوبد
که از مرگ دیگر ابایی ندارد
مگر در جهان قیمت مرگ چند است؟
مگر رنج انسان بهایی ندارد؟
#سمانه_کهرباییان
کسی که سر به سر روزگار بگذارد
کسی که پای برون از حصار بگذارد
که دل به وسوسۀ جاودانگی بدهد
قدم به عرش خداوندگار بگذارد
کسی که پنجه به خون شکار سرخ کند
نشان خویش به دیوار غار بگذارد
که سنگ سخت چغر را بدل به واژه کند
چماق قلدریاش را کنار بگذارد
خروس جنگی دیوانه مرغ عشق شود
سرِ بلازده بر دوش یار بگذارد
کسی که در کلماتش مغازلاتِ نهان
کسی که در سخنش بوسه کار بگذارد
چه غم اگر همۀ عمر را پریشانوار
عرق بریزد و در گیرودار بگذارد
#سمانه_کهرباییان
@PoemAndLiterature
کسی که پای برون از حصار بگذارد
که دل به وسوسۀ جاودانگی بدهد
قدم به عرش خداوندگار بگذارد
کسی که پنجه به خون شکار سرخ کند
نشان خویش به دیوار غار بگذارد
که سنگ سخت چغر را بدل به واژه کند
چماق قلدریاش را کنار بگذارد
خروس جنگی دیوانه مرغ عشق شود
سرِ بلازده بر دوش یار بگذارد
کسی که در کلماتش مغازلاتِ نهان
کسی که در سخنش بوسه کار بگذارد
چه غم اگر همۀ عمر را پریشانوار
عرق بریزد و در گیرودار بگذارد
#سمانه_کهرباییان
@PoemAndLiterature
کسی که سر به سر روزگار بگذارد
کسی که پای برون از حصار بگذارد
که دل به وسوسۀ جاودانگی بدهد
قدم به عرش خداوندگار بگذارد
کسی که پنجه به خون شکار سرخ کند
نشان خویش به دیوار غار بگذارد
که سنگ سخت چغر را بدل به واژه کند
چماق قلدریاش را کنار بگذارد
خروس جنگی دیوانه مرغ عشق شود
سرِ بلازده بر دوش یار بگذارد
کسی که در کلماتش مغازلاتِ نهان
کسی که در سخنش بوسه کار بگذارد
چه غم اگر همۀ عمر را پریشانوار
عرق بریزد و در گیرودار بگذارد
#سمانه_کهرباییان
@PoemAndLiterature
کسی که پای برون از حصار بگذارد
که دل به وسوسۀ جاودانگی بدهد
قدم به عرش خداوندگار بگذارد
کسی که پنجه به خون شکار سرخ کند
نشان خویش به دیوار غار بگذارد
که سنگ سخت چغر را بدل به واژه کند
چماق قلدریاش را کنار بگذارد
خروس جنگی دیوانه مرغ عشق شود
سرِ بلازده بر دوش یار بگذارد
کسی که در کلماتش مغازلاتِ نهان
کسی که در سخنش بوسه کار بگذارد
چه غم اگر همۀ عمر را پریشانوار
عرق بریزد و در گیرودار بگذارد
#سمانه_کهرباییان
@PoemAndLiterature