شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ
ﻏﻢ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﺍﺳﻴﺮ ﮔﺮﻳﻪٔ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻨﻢ
ﻓﻐﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻒ ﻣﻦ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﭼﻮ ﺷﺎﻡ ﻏﻢ ﺩﻟﻢ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻭ ﻫﺴﺖ
ﭼﻮ ﺻﺒﺤﺪﻡ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﯽ ﻏﺒﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﻣﺮﺍ ﺯ ﺑﺎﺩﻩٔ ﻧﻮﺷﻴﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺸﺎﻳﺪ ﺩﻝ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺁﻏﻮﺵ ﻳﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﺁﺗﺸﻴﻦ ﮔﻞ ﻣﻦ
ﻣﺮﺍ ﭼﻮ ﭘﺎﺭﻩٔ ﺩﻝ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﺑﻪ ﺳﺮﺩﻣﻬﺮﯼ ﺑﺎﺩ ﺧﺰﺍﻥ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻭ ﻫﺴﺖ
ﺑﻪ ﻓﻴﺾ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺑﺮ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻻﻑ ﻣﺤﺒﺖ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻋﺸﻖ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻮ ﻻﻟﻪ ﺩﻟﯽ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﮐﺠﺎ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻩٔ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﺷﺒﻨﻢ ﮔﻞ ﺍﺷﮑﺒﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ

ﺭﻫﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﻡ ﺟﺪﺍﻳﯽ ﭼﻪ ﻃﺎﻗﺘﻴﺴﺖ ﻣﺮﺍ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻭﺻﻞ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺴﺖ


#رهی_معیری
یا درد و غمی که داده ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده ای بازم ده
#رهی_معیری
چون شمع نیمه جان به هوای تو سوختیم
بـا گریه ساختیم و به پایِ تو سوختیم

اشکی که ریختیـم به یاد تو ریختیم
عمری که سوختیم بـرایِ تو سوختیم
#رهی_معیری
یا عافیت از چشم فسون سازم ده
یا آن که زبان شِکوه پردازم ده

یا درد و غمی که داده‌ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده‌ای بازم ده

#رهی_معیری
میروم و نمیرود
از سرِ من هوایِ تو

داده فلک سزایِ من
تا چه بُود سزایِ تو ؟!

#رهی_معیری
داغ جانسوز من از گریه ی خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیز تر است
#رهی_معیری
ــــــــــــــــــــــــ
بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم
هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم

روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد
بعد از این سوز به هر سوز جهان می خندم

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته به آن می خندم
#لا_ادری
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آيد از او
غير کار عاشقی،کاری نمی آيد از او...

#رهی_معیری
سوزد مرا سازد مرا
در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا
بیگانه از خویشم کند

#رهی_معیری
گر به دروغ هم بُود،شیوه‌ی مِهر ساز کن
دیده‌ی عقل بسته‌ام،کز تو خورم فریب را...

#رهی_معیری
‏میرود کز ما جدا گردد ولی...
جان و دل با اوست؛هر جا میرود

#رهی_معیری
سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند

#رهی_معیری
پایمال مردمم از نارسایی های بَخت
سَبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

#رهی_معیری
@chaame
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی


#رهی_معیری
همچو نی می‌نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل

من که با هر داغِ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل!

#رهی_معیری
Forwarded from دل پاک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما ز رسوایی بلند‌آوازه‌ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل

#رهی_معیری
Forwarded from دل پاک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏می‌رود کز ما جدا گردد ولی...
جان و دل با اوست؛ هرجا می‌رود

#رهی_معیری
@PoemAndLiterature
ز فیض ابر چه حاصل، گیاه سوخته را؟
شراب با منِ افسرده‌جان چه خواهد کرد؟

#رهی_معیری
@PoemAndLiterature
از نگاهی می‌نشیند بر دل نازک غبار
خاطر آیینه را آهی مکدر می‌کند

#رهی_معیری
@PoemAndLiterature