آه می بینم، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
#حمید_مصدق
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
#حمید_مصدق
من صبورم اما
بی دلیل از قفس كهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همهی تیرگی رنگ غروب
و چراغی كه تو را از شب متروک دلم دور كند
من صبورم اما
آه ، این بغض گران
صبر چه می داند چیست ...
#حمید_مصدق
بی دلیل از قفس كهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همهی تیرگی رنگ غروب
و چراغی كه تو را از شب متروک دلم دور كند
من صبورم اما
آه ، این بغض گران
صبر چه می داند چیست ...
#حمید_مصدق
ای آیهی مکرر آرامش!
می خواهمت هنوز ...
آری هنوز هم
دریای آرزوی تو
در این دل شکستهی من موج می زند
راهی به دل بجو ...!
#حمید_مصدق
می خواهمت هنوز ...
آری هنوز هم
دریای آرزوی تو
در این دل شکستهی من موج می زند
راهی به دل بجو ...!
#حمید_مصدق
تو بهاری؟
- نه،
- بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار این همه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
#حمید_مصدق
- نه،
- بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار این همه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
#حمید_مصدق
خواب
رویای فراموشیهاست!
خواب را دریابم
که در آن دولتِ خاموشیهاست
با تو در خواب،مرا
لذت ناب هم آغوشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من میگوید:
« گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
رویای فراموشیهاست!
خواب را دریابم
که در آن دولتِ خاموشیهاست
با تو در خواب،مرا
لذت ناب هم آغوشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من میگوید:
« گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
#حمید_مصدق
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
#حمید_مصدق
آرشیو ۱
Omid Nemati – Faramooshiha
دشت ها نام تو را می گويند
كوه ها شعر مرا می خوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردی پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور ؟
و جدايی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
- يا غرق غرور ؟ !
سينه ام آينه ايست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار
آشيانِ تُهی دستِ مرا،
مرغ دستان تو پُر می سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گويم، آه ...
با تو اكنون چه فراموشی ها؛
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار كه خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند…
#حمید_مصدق
كوه ها شعر مرا می خوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردی پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور ؟
و جدايی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
- يا غرق غرور ؟ !
سينه ام آينه ايست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار
آشيانِ تُهی دستِ مرا،
مرغ دستان تو پُر می سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گويم، آه ...
با تو اكنون چه فراموشی ها؛
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار كه خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند…
#حمید_مصدق
ابر بارنده به دریا میگفت:
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خنده کنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی
#حمید_مصدق
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خنده کنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی
#حمید_مصدق
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظههای ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنیست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوۀ تو
آزمودنیست
این تیرهروزگار در پردۀ غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکرخندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنیست
در روزگار هر که ندزدید، مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنیست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنیست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست ...
#حمید_مصدق
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظههای ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنیست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوۀ تو
آزمودنیست
این تیرهروزگار در پردۀ غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکرخندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنیست
در روزگار هر که ندزدید، مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنیست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنیست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست ...
#حمید_مصدق
من مرغ آتشم!
میسوزم از شرارهی این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم،
چون شعلههای سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز میشود
و من دوباره زندگیام را
آغاز میکنم
پر باز میکنم
پرواز میکنم
#حمید_مصدق
میسوزم از شرارهی این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم،
چون شعلههای سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز میشود
و من دوباره زندگیام را
آغاز میکنم
پر باز میکنم
پرواز میکنم
#حمید_مصدق
گفتیم هنوز هم
در جنگل بزرگ
نشمردهایم برگ درختان سبز را
غافل که برگها
هر یک نشانهای ز شهیدیست در جهان
و هر درخت، دار
هر دار
در کمین انسان پایدار
#حمید_مصدق
در جنگل بزرگ
نشمردهایم برگ درختان سبز را
غافل که برگها
هر یک نشانهای ز شهیدیست در جهان
و هر درخت، دار
هر دار
در کمین انسان پایدار
#حمید_مصدق
Forwarded from انجمن مبارزه با نشر جعلیات
۷ آذر ماه سالروز درگذشت #حمید_مصدق گرامی باد.
#با_نشر_متون_اصلی_با_جعلیات_مقابله_کنیم.
@jaliyat
@jaliyat
#با_نشر_متون_اصلی_با_جعلیات_مقابله_کنیم.
@jaliyat
@jaliyat
ابر بارنده به دریا میگفت:
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خندهکنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی
#حمید_مصدق
@PoemAndLiterature
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خندهکنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی
#حمید_مصدق
@PoemAndLiterature
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها میبینم
و ندایی که به من میگوید:
«گرچه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
برای مریم عزیزم ❤
@PoemAndLiterature
و ندایی که به من میگوید:
«گرچه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
برای مریم عزیزم ❤
@PoemAndLiterature
❤2
ابر بارنده به دریا میگفت:
گر نبارم،
تو کجا دریایی؟
در دلش خندهکنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی...
#حمید_مصدق
@PoemAndLiterature
گر نبارم،
تو کجا دریایی؟
در دلش خندهکنان دریا گفت:
ابر بارنده!
تو هم از مایی...
#حمید_مصدق
@PoemAndLiterature
👍2