ای سلسلهی شوق تو بر پای نگاهم
سرشار تمنای تو مینای نگاهم
روی تو ز یک جلوهی آن حُسن خداداد
صد رنگ گل آورده به صحرای نگاهم
تو لحظهی سرشار بهاری که شکفته است
در باغ تماشای تو گلهای نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غم و حسرت ز سراپای نگاهم
تا چند تغافل کنی ای چشم فسونکار
زین راز که خفته است به دنیای نگاهم
سرگشته دَوَد موج نگاهم ز پی تو
ای گوهر یکدانهی دریای نگاهم
خوش میرود از شوق تو با قافلهی اشک
این رهسپر بادیهپیمای نگاهم
#شفیعی_کدکنی
سرشار تمنای تو مینای نگاهم
روی تو ز یک جلوهی آن حُسن خداداد
صد رنگ گل آورده به صحرای نگاهم
تو لحظهی سرشار بهاری که شکفته است
در باغ تماشای تو گلهای نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غم و حسرت ز سراپای نگاهم
تا چند تغافل کنی ای چشم فسونکار
زین راز که خفته است به دنیای نگاهم
سرگشته دَوَد موج نگاهم ز پی تو
ای گوهر یکدانهی دریای نگاهم
خوش میرود از شوق تو با قافلهی اشک
این رهسپر بادیهپیمای نگاهم
#شفیعی_کدکنی
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریات ای گل که در این باغ
چون غنچهی پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریات ای گل که در این باغ
چون غنچهی پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
پاییز
ای فصل برگریز
ای همچو مرگ
خوب و رهاننده و عزیز
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
ای فصل برگریز
ای همچو مرگ
خوب و رهاننده و عزیز
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
و گفت: بر همه چیزی کتابت بُوَد
مگر بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا
از خون خویش بر آب کتابت کن
تا آن کز پیِ تو درآید داند که
عاشقان و مستان و سوختگان رفتهاند.
«تذکرةالاولیاء»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی --رحمة الله علیه--
#عطار_نیشابوری
بهمقدمه، تصحیح و تعلیقات #شفیعی_کدکنی
@shafiei_kadkani
@PoemAndLiterature
مگر بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا
از خون خویش بر آب کتابت کن
تا آن کز پیِ تو درآید داند که
عاشقان و مستان و سوختگان رفتهاند.
«تذکرةالاولیاء»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی --رحمة الله علیه--
#عطار_نیشابوری
بهمقدمه، تصحیح و تعلیقات #شفیعی_کدکنی
@shafiei_kadkani
@PoemAndLiterature
👏1
پاییز
ای فصل برگریز!
ای همچو مرگ،
خوب و رهاننده و عزیز!
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
ای فصل برگریز!
ای همچو مرگ،
خوب و رهاننده و عزیز!
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
شعر و ادبیات
@Avayemehregan – مرغ سحر-شجریان
تو خامشی، که بخواند؟
تو میروی، که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
تو میروی، که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
روشنتر از خاموشی، چراغی ندیدم
و سخنی، به از بیسخنی نشنیدم
ساکن سَرای سکوت شدم
و صُدرهٔ صابری در پوشیدم
مرغی گشتم
چشم او، از یگانگی
پَرِ او، از همیشگی
در هوای بیچگونگی، میپریدم
کاسهای بیاشامیدم که هرگز، تا ابد
از تشنگی او سیراب نشدم!
#شفیعی_کدکنی
[زادروز مِهین مرد ادب فارسی، م. سرشک خراسانی، با آرزوی تندرستی برای ایشان، خجسته باد!]
📸: ۲۴ مهر ۹۷. دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران. در جوار تمثال حکیم فردوسی
@PoemAndLiterature
و سخنی، به از بیسخنی نشنیدم
ساکن سَرای سکوت شدم
و صُدرهٔ صابری در پوشیدم
مرغی گشتم
چشم او، از یگانگی
پَرِ او، از همیشگی
در هوای بیچگونگی، میپریدم
کاسهای بیاشامیدم که هرگز، تا ابد
از تشنگی او سیراب نشدم!
#شفیعی_کدکنی
[زادروز مِهین مرد ادب فارسی، م. سرشک خراسانی، با آرزوی تندرستی برای ایشان، خجسته باد!]
📸: ۲۴ مهر ۹۷. دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران. در جوار تمثال حکیم فردوسی
@PoemAndLiterature
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی
آب
نان
آواز
ور فزونتر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزونتر، باز خواهی... بگویم باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی
آب
نان
آواز
ور فزونتر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزونتر، باز خواهی... بگویم باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
Tasnife Ab Nan Avaz
Homayoun Shajarian
🎧 «آب، نان، آواز»
کمترین تحریری از یک آرزو...
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
کمترین تحریری از یک آرزو...
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #همایون_شجریان
@PoemAndLiterature
👍1
کوچ بنفشه ها
Farhad
🎧 «کوچ بنفشهها»
در روزهای آخر اسفند...
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #فرهاد_مهراد
@FarhadMehrad1
@PoemAndLiterature
در روزهای آخر اسفند...
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #فرهاد_مهراد
@FarhadMehrad1
@PoemAndLiterature
Tasnife Dar Zire Baran-(SONG95
Sina Sarlak
🎧 «در زیر باران»
از خانه بیرون میزنم در زیر باران
تا بفکنم در کوچهای، بیصبریام را
بردارم از دوش این گلیم ابریام را.
تا چشم چشمایی کند، ابر است و باران
بارانی از آن بیشکیبان، سوگواران.
از کوچه برمیگردم و این ابرِ بیصبر
با گام من، همراه من، ره میسپارد...
در خویش میگویم شگفتا!
این چه جادوست؟
ابری که خاموشانه بر ابری ببارد.
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #سینا_سرلک
آهنگسازی: #نگار_دستمالچی
آلبوم: #زیر_باران
@PoemAndLiterature
از خانه بیرون میزنم در زیر باران
تا بفکنم در کوچهای، بیصبریام را
بردارم از دوش این گلیم ابریام را.
تا چشم چشمایی کند، ابر است و باران
بارانی از آن بیشکیبان، سوگواران.
از کوچه برمیگردم و این ابرِ بیصبر
با گام من، همراه من، ره میسپارد...
در خویش میگویم شگفتا!
این چه جادوست؟
ابری که خاموشانه بر ابری ببارد.
شعر: #شفیعی_کدکنی
آواز: #سینا_سرلک
آهنگسازی: #نگار_دستمالچی
آلبوم: #زیر_باران
@PoemAndLiterature
آه از این قوم ریایی که در این شهرِ دو روی
روزها، شحنه و شب، بادهفروشند همه!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
روزها، شحنه و شب، بادهفروشند همه!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
Forwarded from شعر و ادبیات (Fateme Rahaei)
پاییز
ای فصل برگریز!
ای همچو مرگ،
خوب و رهاننده و عزیز!
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
ای فصل برگریز!
ای همچو مرگ،
خوب و رهاننده و عزیز!
گویم اگر دوستترت دارم از بهار
باور نمیکنی؟!
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی
آب
نان
آواز
ور فزونتر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزونتر، باز خواهی... بگویم باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی
آب
نان
آواز
ور فزونتر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزونتر، باز خواهی... بگویم باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
در میان گونهگونه مرگها
تلختر مرگیست، مرگ برگها
زانکه در هنگامهی اوج و هبوط
تلخی مرگ است با شرم سقوط
وز دگر سو٬ خوشترین مرگ جهان٬
-- زانچه بینی٬ آشکارا و نهان --
رو به بالا و ز پستیها رها
خوشترین مرگ است، مرگ شعلهها
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
تلختر مرگیست، مرگ برگها
زانکه در هنگامهی اوج و هبوط
تلخی مرگ است با شرم سقوط
وز دگر سو٬ خوشترین مرگ جهان٬
-- زانچه بینی٬ آشکارا و نهان --
رو به بالا و ز پستیها رها
خوشترین مرگ است، مرگ شعلهها
#شفیعی_کدکنی
@PoemAndLiterature
👍1
کیمیاکاری و دستانِ کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانیهاش
که گذر میدهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا كز گذر كاشی اين مزگت پير
هوس كوی مغان است دگر بار مرا...
در فضايی كه مكان گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی كه زمان برده ز ياد
گويی از شهپر جبريل درآويختهام
يا كه سيمرغ گرفته است به منقار مرا
تا كجا میبرد اين نقشِ به ديوار مرا؟
تا بدانجا كه فرومیماند
چشم از ديدن و لب نيز ز گفتار مرا
«هزارهی دوم آهوی کوهی»
#شفیعی_کدکنی
📷: دروازهی ارگ سمنان، یادگار قاجاریه
@PoemAndLiterature
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانیهاش
که گذر میدهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا كز گذر كاشی اين مزگت پير
هوس كوی مغان است دگر بار مرا...
در فضايی كه مكان گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی كه زمان برده ز ياد
گويی از شهپر جبريل درآويختهام
يا كه سيمرغ گرفته است به منقار مرا
تا كجا میبرد اين نقشِ به ديوار مرا؟
تا بدانجا كه فرومیماند
چشم از ديدن و لب نيز ز گفتار مرا
«هزارهی دوم آهوی کوهی»
#شفیعی_کدکنی
📷: دروازهی ارگ سمنان، یادگار قاجاریه
@PoemAndLiterature
❤1