سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ ست
که این شگفت‌ ترین نوع خویشتن‌ داری‌ ست

تمام روز ، اگر بی ‌تفاوتم اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری‌ ست

رها کن آن چه شنیدی و دیده‌ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری ‌ست

مرا ببخش ! بدی کرده‌ام به تو ، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگر آزاری‌ ست

مرا ببخش اگر لحظه‌ هایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم ، سرد و زرد و زنگاری ‌ست

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را ، که غرق بیزاری‌ ست


#حسين_منزوی

با غمت صبر سپردم به قراری كه اگر
هم به دادم نرسی جان بسپارم بی تو

#حسين_منزوی

من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
كه تو از هر چه كه دم می‌زدی آن دم خوش بود

#حسين_منزوی

هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان، همه بهار تویی

به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی

زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی

دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی

به کار دوستی ات بی غشم، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی

سواد زیستن را، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی

نه هر حریف شبانه، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو، یار تویی

برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی

تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی

#حسين_منزوی

من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
كه تو از هر چه كه دم می‌زدی آن دم خوش بود

#حسين_منزوی
#چالش #ده

سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ ست
که این شگفت‌ ترین نوع خویشتن‌ داری‌ ست

تمام روز ، اگر بی ‌تفاوتم اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری‌ ست

رها کن آن چه شنیدی و دیده‌ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری ‌ست

مرا ببخش ! بدی کرده‌ام به تو ، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگر آزاری‌ ست

مرا ببخش اگر لحظه‌ هایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم ، سرد و زرد و زنگاری ‌ست

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را ، که غرق بیزاری‌ ست


#حسين_منزوی
#چالش #سیزده

بشارتی به من از كاروان بيار ای عشق!
هميشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟

#حسين_منزوی

تمام روز، اگر بی‌تفاوتم، اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری‌‌ست

#حسين_منزوی
@PoemAndLiterature