شعر و ادبیات
179 subscribers
1.2K photos
92 videos
55 files
184 links
«تو همان روح لطیفی که خداوندِ غزل
به تو خورده‌ست میان کلماتش سوگند»

همراهمان باشید تا کمی ادبیات بچشیم!

@Fateme_Rahaei
Download Telegram
یا رب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز توست مرا ساز مده

من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توأم، مرا به من باز مده...

#مولانا
@PoemAndLiterature
در عشق توأم نصیحت و پند چه سود؟
زهراب چشیده‌ام، مرا قند چه سود؟

گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است، پای در بند چه سود؟

#مولانا
@PoemAndLiterature
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو

دیوان شمس
#مولانا
@PoemAndLiterature
این بار من یک‌بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک‌بارگی از عافیت ببریده‌ام

دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام

دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام

امروز عقل من ز من یک‌بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام

من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام

از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام

در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون‌آلود را در خاک می مالیده‌ام

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام

چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام

در دیدهٔ من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزل‌گهی بگزیده‌ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام

من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌‌ای اندر قفس خیزیده‌ام

زیرا قفس با دوستان خوش‌تر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام

در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام

چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می‌روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام

پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام

نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام

پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام

تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام

عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام

خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام

هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام

#مولانا

@PoemAndLiterature
گر رود دیده و عقل و خِرد و جان، تو مرو
که مرا دیدنِ تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کنف سایهٔ توست
گر رود این فلک و اخترِ تابان تو مرو

تو مرو، گر بروی جانِ مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان، تو مرو

با تو هر جزوِ جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونقِ بستان تو مرو

کی بود ذره که گوید تو مرو ای خورشید!
کی بود بنده که گوید به تو سلطان تو مرو؟

لیک تو آب حیاتی! همه خلقان ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو

#مولانا
@PoemAndLiterature
الصبر مفتاح الفرج الصبر معراج الدرج
الصبر تریاق الحرج ای ترک تازی‌خوان من

#مولانا
@PoemAndLiterature
صبر آرد آرزو را؛ نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب

#مولانا

[ما کوچیکا خدامون بزرگه!]
@PoemAndLiterature
روستایی گاو در آخُر ببست
شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست

روستایی شد در آخُر سوی گاو
گاو را می‌جست شب آن کنجکاو

دست می‌مالید بر اعضای شیر
پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر

گفت شیر: «ار روشنی افزون شدی
زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی

این چنین گستاخ زان می‌خاردم
کو درین شب گاو می‌پنداردم!»

حق همی‌گوید که: «ای مغرور کور!
نه ز نامم پاره‌پاره گشت طور؟

که لو انزلنا کتابا للجبل
لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل

از من ار کوه احد واقف بدی
پاره گشتی و دلش پر خون شدی!»

از پدر وز مادر این بشنیده‌ای
لاجرم غافل درین پیچیده‌ای

گر تو بی‌تقلید ازین واقف شوی
بی‌نشان از لطف چون هاتف شوی

بشنو این قصه پی تهدید را
تا بدانی آفت تقلید را!

 مثنوی، دفتر دوم
#مولانا
@PoemAndLiterature
این عجب که نیستی با من جدا
می‌ندانم من کجاام؟ تو کجا؟

#مولانا

ما با توئیم و با تو نئیم، اینت بوالعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

#سعدی
@PoemAndLiterature
Vesal
Jahed Malekzadeh
🎧 «وصال»

من نروم ز کوی تو،
تا که شوم فنای تو

شعر: #مولانا
آواز: #جاهد_ملک‌زاده
آهنگ‌سازی و تنظیم: #رامین_میلانی
پیانو: #سلمان_هاشمی
سازهای زهی: #رضا_شریعتی
ضبط: #استودیو_آرون
میکس و مسترینگ: #حمید_شاه‌میرزایی
خوش‌نویسی: #مریم_امام‌وردی

[خوب یادم هست وقتی این آهنگ رو اولین‌بار، پنج‌سال پیش شنیدم. چقدر به دلم نشسته بود!]

@JahedMalekzadehMusic
@ramin_milani
@PoemAndLiterature
نوروز بمانید که ایام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید.
#مولانا
@jaliyat
ترسیدن ما چون که هم از بیمِ بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

#مولانا
@PoemAndLiterature
آن یکی الله می‌گفتی شبی
تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

گفت شیطان آخر ای بسیارگو!
این همه الله را لبیک کو؟

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می‌زنی با روی سخت؟

او شکسته‌دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای؟
چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای؟

گفت لبیکم نمی‌آید جواب
زان همی‌ترسم که باشم رد باب

گفت آن الله تو، لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست

حیله‌ها و چاره‌جویی‌های تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیک‌هاست

دفتر سوم مثنوی
#مولانا
@PoemAndLiterature
2
در قيامت چون نمازها را بياورند، در ترازو نهند و روزه‌ها را و صدقه‌ها را همچنين...
اما چون محبت را بياورند در ترازو نگنجد، پس اصل محبت است.

فیه مافيه
#مولانا
@PoemAndLiterature
عالم بر مثال کوه است. هر چه گویی، از خیر و شر، از کوه همان شنوی. و اگر گمان بری که من خوب گفتم، کوه زشت جواب داد، مُحال باشد که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگ زاغ آید یا بانگ آدمی یا بانگ خر. پس یقین دان که بانگ خر کرده باشی!

فیه مافيه
#مولانا
@PoemAndLiterature
👍2
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه‌ی حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپرده‌ی رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه‌ی صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ‌دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم...

#مولانا
@PoemAndLiterature
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسپه تاخت

زان نمی‌پرّد به سوی ذوالجلال
کو گمانی می‌بَرَد خود را، کمال

علتی بتّر ز پندار کمال،
نیست اندر جان تو ای ذودلال

#مولانا
@PoemAndLiterature
خاموش کن و چندین غم‌خواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق، امّاره نخواهد شد

#مولانا
@PoemAndLiterature
2
Forwarded from آرشیو ۱ (Afshin Shafiee افشین شفیعی)
ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات

اندر آن کاری که ثابت بودنی‌ست
قائمی ده نفس را که مُنثنی‌ست*

صبرشان بخش و کفهٔ میزان گران
وا رهانشان از فن صورتگران

وز حسودی بازشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیو رجیم

#مثنوی_معنوی، دفتر پنجم
#مولانا

*مُنثنی: سرنگون و دوتا، اینجا به معنی منحرف و متزلزل
👍1
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا

از بد پشیمان می‌شوی الله‌گویان می‌شوی
آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را

از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا؟

گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

بانگ شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا

گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا

گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا

گر رانده‌ی آن منظرم بسته است از او چشم ترم
من در جحیم اولی‌ترم جنت نشاید مر مرا

جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو، کو فرّ انوار بقا؟

گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا

گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

#مولانا
@PoemAndLiterature
1