شاره‌که‌م دیوانده‌ره(کانال دیواندره)
16.6K subscribers
26.6K photos
5.27K videos
244 files
4.03K links

کانال دیواندره
(کدشامد):1-1-2723-61-2-1

(ارسال اخبار و تصاویر) @kurdnuis

@dc_tabliq (ارسال آگهی تبلیغات )
.
.
instagram.com/divandare (اینستاگرام)

@divandaretarhim (کانال ترحیم)

@divandareh (کانال نیازمندی)

⇜ از مردم برای مردم ↬
Download Telegram
 ‍📚هر روز یک داستان

داستان شماره ۲۹۳

💎 #حکایت_پندآموز

عارفی را گفتند فلانی قادر است پرواز کند
گفت :اینکه مهم نیست ،مگس هم میپرد
گفتند :فلانی را چه میگویی ؟روی آب راه می رود !
گفت :اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را می کند.
گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت :اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ، دروغ نگویی ،کلک نزنی و سوء استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی این شاهکار است.
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
@Divandare
👏36👍171
 ‍📚هر روز یک داستان

داستان شماره ۳۱۸

💎 #حکایت_پندآموز

🔺مردی بار سنگینی از نمک، بر پشت الاغش گذاشته بود.
هنگام عبور از رودخانه، الاغ درون آب افتاد. وقتی بیرون آمد، بار نمک حل شده بود و سبکتر شده بود.

🔹روز بعد، الاغ باز هم همان کار را کرد. فردای آنروز مرد، پشم بار الاغ کرد. الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت، اما مجبور شد باری چند برابر قبل را حمل کند.

▫️روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد.
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
@Divandare
👍26🤣4👏31
 ‍📚هر روز یک داستان

داستان شماره ۳۳۶

💎 #حکایت_پندآموز

‌یه روز گاو پاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه ، کشاورز دامپزشک میاره دامپزشک میگه : ” اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش وایسته گاو رو بکشید “گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه: “بلند شو بلند شو” گاو هیچ حرکتی نمیکنه

روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه: ” بلند شو بلند شو رو پات بایست” باز گاو هر کاری میکنه نمیتونه وایسته رو پاش روز سوم دوباره گوسفند میره میگه: “سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه و نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کشته شی ” گاو با هزار زور پا میشه.. صبح روز بعد کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه: ” گاو رو پاش وایساده ! جشن میگیریم …گوسفند رو قربونی كنید… “

▫️نتیجه اخلاقی: خودتونو نخود هر آشی نکنید و همیشه سرتون تو زندگی خودتون باشه...
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
@Divandare
30👍10💔4
📚هر روز یک داستان

داستان شماره ۳۴۴

💎 #حکایت_پندآموز

سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست. شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست. در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم. خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد. شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم. خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی. شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.


📗 برگرفته از: #کلیله_‌و_دمنه
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
@Divandare
👏2310👍1
📚هر روز یک داستان

داستان شماره ۳۴۸

💎 #حکایت_پندآموز

روزی مردی جوان از کنار رودی می‌گذشت...
پیرمردی را در آنجا دید، جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: می‌خواهم از رود رد شوم، ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است، نمیتوانم.
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند.
سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم...
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد!
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟!
پیر که چشمانی کم سو داشت، جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم!
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبُرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!

قصه ماست...
یک کار خوب که برای کسی انجام می‌دهیم، هِی یادآوری می‌کنیم!
کارهای خوب را بی منت و گوش زدِ مدام انجام بدهید تا ارزشش حفظ شود.
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
@Divandare
👍2211🥰1