🔴گزیدهای از مقالهٔ
"روانکاوی و فاشیسم: از فروید تا اریش فروم"
♦️علی_شریعت_کاشانی
[...ویلهلم_رایش در کتاب "روانشناسی تودهای فاشیسم" در توضیح و تشریح فاشیسم یک نظریۀ روانکاوانه عرضه میدارد. در عرصۀ ادبیاتِ روانکاوی، او را بیگمان نخستین و چه بسا تنها اندیشمندی میتوان بهشمار آورد که یک بررسی مستقل و مفصل به فاشیسم اختصاص داده است.
رایش در روشنگری چهگونگی برآمدن و سروری یک شخصیت #فاشیست چون #هیتلر اولویت را به موجودیت خود «تودهٔ فاشیست» (به مثابۀ عامل زمینهساز و علت اصلی برآمدن فاشیسم) میدهد و بالتبع اهمیت اجتماعی و ایدئولوژیکی هیتلریسم را نه در شخصیت هیتلر بلکه در گرایش و وابستگی خود تودههای فاشیسمگرا به او میبیند.
از دید او یک "پیشوا" نمیتواند تاریخساز باشد مگر این که ساختار شخصیت ویژۀ او با ساختار روانی و مَنِشیِ بخش وسیعی از جمعیت جامعۀ او همخوان و همداستان باشد. از این رو در اشتباه خواهیم بود چنانچه راز پیروزی و سروری هیتلر را تنها در مردمفریبی ناسیونال سوسیالیستها ببینیم و یا تودههای شیفتۀ او را قربانی «گمراهی» و یا دستخوش «روانپریشی نازی» بهشمار آوریم. رایش میگوید؛ در اینجا نسبت «گمراهی» و «روانپریشی نازی» هیچ معنایی ندارد، هر چند که سیاستورزانِ #کمونیست در توضیح دلایل گرایش به #نازیسم و فاشیسم بارها به اینگونه نسبتها تمسک جستهاند.
بنابراین در آن سوی «گمراهی» و «روانپریشی نازی» عوامل اصلی و تعیینکنندهتری نهفته است:
« منظور دقیقاَ پی بردن به این امر است که چرا و چهگونه تودهها توانستند فریب بخورند، گمراه بشوند و به انقیاد گرایشهای روانپریشانه تن بسپرند. در اینجا با یک مسأله روبهروییم و حل و فصل این مسأله ممکن نیست مگر در پرتو پی بردنِ باریک به آن چه که در دل خود تودهها میگذرد.»
حقیقت این است که؛ تودههایی متشکل از افراد پرشمار به فرمانبرداری از هیتلر تن دادهاند و این رویدادی است که فهم و سنجش آن نه بر پایۀ تأملات صرفاَ سیاسی و یا اقتصادی بلکه در پرتو آنصورت از روانشناسی تودهای میسر است که ظهور #ناسیونال_سوسیالیسم ماهیت برنامههای سیاسی و چیرهجویانۀ آن و حتا منشاء اصلی مَنِش و شخصیت خود هیتلر را بر ما آشکار میکند. پس این «ساختار خودکامهسرشت تودۀ واهمهزده» است که «به تبلیغات هیتلر امکان داد تا تودهها را به خود جذب کند.»
از اینرو باید پذیرفت که «اهمیت جامعهشناختی هیتلر نه به شخصیت او بلکه به آن اعتبار و اهمیتی وابستگی دارد که تودهها به وی میدهند» تودههایی که زیر تأثیر روانشناسی ویژۀ خود او را به این چنین انسانی بدل ساختهاند. از این پس مشاهدۀ «ساختار خودکامهسرشت تودۀ واهمهزده» رایش را بر آن میدارد تا در اندیشۀ «تحلیل منش» و روانشناسی این توده فرو رود و نظریهای به دست دهد.
رایش در گفتوگو از روانشناسی تودۀ فاشیسمگرا و راهبرستا میگوید که؛ ظهور خودکامهای چون هیتلر بر مسند قدرت و نحوۀ میدانداری... او و نیز ایدئولوژی خشک و خشنش، حاصل فروپاشی نظم روانی و عاطفی در وجود تودۀ هوادار آن خودکامه است.
این نظریه در پیوند با مفهوم «تحلیل مَنِشی» (Character Analysis) رایش معنا مییابد که به معنای لایهشناسی منش آدمی است. او میاندیشد که منش انسان از سه لایه تشکیل شده است و از هر لایه یک گرایش، کنش و رفتار، و دید و اندیشۀ سیاسی خاص برمیخیزد.
نخستین لایه که یک لایۀ سطحی است خویشتنداری، مهربانی، رفتار اجتماعی و هنجارمند و احساس مسئولیت وجدانی و اخلاقی را نمایندگی میکند. #لیبرالیسم_سیاسی نشأتگرفته از این لایه است.
دومین لایه که لایۀ میانی و متوسط منش است زادۀ نیروهای آشوبگر ناخودآگاه و تمایلات سرکش وازده (نظیر تمایل به چیرهجویی، دیگریآزاری، اندیشههای ظلمانی و ویرانگر، رشکورزی و زیادهخواهی…) است، و از این میان وازدگی تمایلات جنسی بیشترین اهمیت و تأثیرگذاری شوم را دارد. فاشیسم از این لایه سر بر میآورد. سومین مورد، ژرفترین لایۀ منش است که با عشق و اندیشه و کردار نیک پیوستگی دارد. آرمانها و کنشهای انقلابی با این لایه نسبت دارند.
بنابراین رایش معتقد است که فاشیسم به معنای نشو و نما و برتریجویی لایۀ متوسط منش در فرد و گروه است و این نشو و نما بهخصوص زمانی صورت میگیرد که فرد زیر تأثیر سرکوب و وازدگی جنسیت، وازدگیای که قدرت دفاعی او را خنثی میکند، به از خودبیگانگی (Alienation) دچار آمده باشد. از نظر او حساسیت و گرایشی که لایۀ اجتماعی خردهبورژوا و نیز زنان و جوانان (که بیش از دیگران موضوع سرکوب و وازدگی جنسی واقع میشوند) نسبت به فاشیسم از خود نشان میدهند، نشانۀ این از خودبیگانگی است. بنابراین فاشیسم تا حدود زیاد معلول ناشکوفایی عشق و عاطفه شهوانی و خلاصه محرومیت_جنسی است...
@presage
ادامه👇
"روانکاوی و فاشیسم: از فروید تا اریش فروم"
♦️علی_شریعت_کاشانی
[...ویلهلم_رایش در کتاب "روانشناسی تودهای فاشیسم" در توضیح و تشریح فاشیسم یک نظریۀ روانکاوانه عرضه میدارد. در عرصۀ ادبیاتِ روانکاوی، او را بیگمان نخستین و چه بسا تنها اندیشمندی میتوان بهشمار آورد که یک بررسی مستقل و مفصل به فاشیسم اختصاص داده است.
رایش در روشنگری چهگونگی برآمدن و سروری یک شخصیت #فاشیست چون #هیتلر اولویت را به موجودیت خود «تودهٔ فاشیست» (به مثابۀ عامل زمینهساز و علت اصلی برآمدن فاشیسم) میدهد و بالتبع اهمیت اجتماعی و ایدئولوژیکی هیتلریسم را نه در شخصیت هیتلر بلکه در گرایش و وابستگی خود تودههای فاشیسمگرا به او میبیند.
از دید او یک "پیشوا" نمیتواند تاریخساز باشد مگر این که ساختار شخصیت ویژۀ او با ساختار روانی و مَنِشیِ بخش وسیعی از جمعیت جامعۀ او همخوان و همداستان باشد. از این رو در اشتباه خواهیم بود چنانچه راز پیروزی و سروری هیتلر را تنها در مردمفریبی ناسیونال سوسیالیستها ببینیم و یا تودههای شیفتۀ او را قربانی «گمراهی» و یا دستخوش «روانپریشی نازی» بهشمار آوریم. رایش میگوید؛ در اینجا نسبت «گمراهی» و «روانپریشی نازی» هیچ معنایی ندارد، هر چند که سیاستورزانِ #کمونیست در توضیح دلایل گرایش به #نازیسم و فاشیسم بارها به اینگونه نسبتها تمسک جستهاند.
بنابراین در آن سوی «گمراهی» و «روانپریشی نازی» عوامل اصلی و تعیینکنندهتری نهفته است:
« منظور دقیقاَ پی بردن به این امر است که چرا و چهگونه تودهها توانستند فریب بخورند، گمراه بشوند و به انقیاد گرایشهای روانپریشانه تن بسپرند. در اینجا با یک مسأله روبهروییم و حل و فصل این مسأله ممکن نیست مگر در پرتو پی بردنِ باریک به آن چه که در دل خود تودهها میگذرد.»
حقیقت این است که؛ تودههایی متشکل از افراد پرشمار به فرمانبرداری از هیتلر تن دادهاند و این رویدادی است که فهم و سنجش آن نه بر پایۀ تأملات صرفاَ سیاسی و یا اقتصادی بلکه در پرتو آنصورت از روانشناسی تودهای میسر است که ظهور #ناسیونال_سوسیالیسم ماهیت برنامههای سیاسی و چیرهجویانۀ آن و حتا منشاء اصلی مَنِش و شخصیت خود هیتلر را بر ما آشکار میکند. پس این «ساختار خودکامهسرشت تودۀ واهمهزده» است که «به تبلیغات هیتلر امکان داد تا تودهها را به خود جذب کند.»
از اینرو باید پذیرفت که «اهمیت جامعهشناختی هیتلر نه به شخصیت او بلکه به آن اعتبار و اهمیتی وابستگی دارد که تودهها به وی میدهند» تودههایی که زیر تأثیر روانشناسی ویژۀ خود او را به این چنین انسانی بدل ساختهاند. از این پس مشاهدۀ «ساختار خودکامهسرشت تودۀ واهمهزده» رایش را بر آن میدارد تا در اندیشۀ «تحلیل منش» و روانشناسی این توده فرو رود و نظریهای به دست دهد.
رایش در گفتوگو از روانشناسی تودۀ فاشیسمگرا و راهبرستا میگوید که؛ ظهور خودکامهای چون هیتلر بر مسند قدرت و نحوۀ میدانداری... او و نیز ایدئولوژی خشک و خشنش، حاصل فروپاشی نظم روانی و عاطفی در وجود تودۀ هوادار آن خودکامه است.
این نظریه در پیوند با مفهوم «تحلیل مَنِشی» (Character Analysis) رایش معنا مییابد که به معنای لایهشناسی منش آدمی است. او میاندیشد که منش انسان از سه لایه تشکیل شده است و از هر لایه یک گرایش، کنش و رفتار، و دید و اندیشۀ سیاسی خاص برمیخیزد.
نخستین لایه که یک لایۀ سطحی است خویشتنداری، مهربانی، رفتار اجتماعی و هنجارمند و احساس مسئولیت وجدانی و اخلاقی را نمایندگی میکند. #لیبرالیسم_سیاسی نشأتگرفته از این لایه است.
دومین لایه که لایۀ میانی و متوسط منش است زادۀ نیروهای آشوبگر ناخودآگاه و تمایلات سرکش وازده (نظیر تمایل به چیرهجویی، دیگریآزاری، اندیشههای ظلمانی و ویرانگر، رشکورزی و زیادهخواهی…) است، و از این میان وازدگی تمایلات جنسی بیشترین اهمیت و تأثیرگذاری شوم را دارد. فاشیسم از این لایه سر بر میآورد. سومین مورد، ژرفترین لایۀ منش است که با عشق و اندیشه و کردار نیک پیوستگی دارد. آرمانها و کنشهای انقلابی با این لایه نسبت دارند.
بنابراین رایش معتقد است که فاشیسم به معنای نشو و نما و برتریجویی لایۀ متوسط منش در فرد و گروه است و این نشو و نما بهخصوص زمانی صورت میگیرد که فرد زیر تأثیر سرکوب و وازدگی جنسیت، وازدگیای که قدرت دفاعی او را خنثی میکند، به از خودبیگانگی (Alienation) دچار آمده باشد. از نظر او حساسیت و گرایشی که لایۀ اجتماعی خردهبورژوا و نیز زنان و جوانان (که بیش از دیگران موضوع سرکوب و وازدگی جنسی واقع میشوند) نسبت به فاشیسم از خود نشان میدهند، نشانۀ این از خودبیگانگی است. بنابراین فاشیسم تا حدود زیاد معلول ناشکوفایی عشق و عاطفه شهوانی و خلاصه محرومیت_جنسی است...
@presage
ادامه👇
👍48❤2👎1🥰1