This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بلند صلوات بفرست
اینها نمایندگان مجلس ایران هستند یا آمریکا؟
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
اینها نمایندگان مجلس ایران هستند یا آمریکا؟
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فارغ تحصیلی یکی از حوزه علمیه های گنبد کاوس
در حال پاس کردن واحد خرسواری
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
در حال پاس کردن واحد خرسواری
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در عالم مجازی با شادی مردم جهان شریک شویم.
وصف العیش نصف العیش
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
وصف العیش نصف العیش
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم،
از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضیها* ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده*
بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها*
بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با *دل* رفتیم، *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.
اکنون نیز *فریاد* میزنیم که:
این *حرامیان یقه سفید قافلهی اختلاس* از ما نیستند.
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج پسند* وصلهی مرام ما نیست.
*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما *استخوان در گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همهی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!
*ما* اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.
حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟
تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب از مال وجان وناموس این خاک حراست نمودند.
شهدا شرمنده ایم 😔
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضیها* ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده*
بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها*
بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با *دل* رفتیم، *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.
اکنون نیز *فریاد* میزنیم که:
این *حرامیان یقه سفید قافلهی اختلاس* از ما نیستند.
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج پسند* وصلهی مرام ما نیست.
*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما *استخوان در گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همهی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!
*ما* اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.
حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟
تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب از مال وجان وناموس این خاک حراست نمودند.
شهدا شرمنده ایم 😔
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعد از ۱۴۰۰ سال تازه فهمیدن یه مشت دری وری تحویلمون دادن
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
سرانجام حمایت علامه دهخدا از مصدق
علامه علی اکبر دهخدا در دوران سلطنت پهلوي اوّل و پهلوي دوم صدمة بسيار ديد حمايت او از دكتر محمد مصدق و دولت وي موجب خشم محمدرضا شاه شد به گونهاي كه بعد از كودتاي 28 مرداد وي را خانهنشين كردند. حقوق بازنشستگي او را قطع كردند و چندين بار او را به محاكمه و استنطاق كشاندند.
دكتر محمد دبيرسياقي دربارة مرحلة دوّم استنطاق (بازجويي) او مينويسد:
«نوبت ديگر در 25 مهر 1332 او را به دادستاني دعوت كردند و پس از ساعتها درنگ و پاسخگويي به سؤالات مكرر نيمهشب مانده و رنجور او را به منزل برگرداندند و در هَشتي و دالان منزل رها كردند. پير فرسودة از حال برفته بيآگاهي اهل خانه ساعتها نقش بر زمين بماند تا خادمي كه براي اداي فريضة صبح برخاسته بود. كالبد فسردهاش را به درون نقل كرده و اهل خانه را آگاه ساخته تا تيمارداري وي كنند.»
دهخدا بر اثر اين رفتارهاي وحشيانه به سختي صدمه ديد و بيماري آسم وي دوباره بازگشت. پيرمرد كه فرسودة رنج و كار ساليان ميبود، در زير ضربات مداوم به كلي از پاي درآمدن و در يك كلمه با كودتاي 28 مرداد «دق مرگ» شد.
آخرين ديدار
روز دوشنبه هفتم اسفند ماه 1334 محمد معين و سيدجعفر شهيدي به عيادت استاد رفتند. دكتر محمد سلطاني دربارة اين آخرين ديدار و سپس مرگ دهخدا مينويسد:
«... پس از چند لحظه سكوت و نگاهي به هزاران جلد كتاب كه همه تماشاگر استاد بودند، زير لب گفت: «كه مپرس» كسي از حاضران متوجّه نشد. دهخدا دوباره گفت: «كه مپرس» مرحوم دكتر معين پرسيد: «منظورتان شعر حافظه است!» دهخدا جواب داد: «بله.» دكتر معين گفت: «مايل هستيد برايتان بخوانم؟» دهخدا گفت: «بله.» آنگاه دكتر معين ديوان خواجه شيراز را برداشت و چنين خواند:
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس
گشتهام در جهان و آخر كار
دلبري برگزيدهام كه مپرس
آنچنان در هواي خاك درش
ميرود آب ديدهام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخناني شنيدهام كه مپرس
سوي من لب چه ميگزي كه مگوي
لب لعلي گزيدهام كه مپرس
بي تو در كلبة گدايي خويش
رنجهايي كشيدهام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامي رسيدهام كه مپرس
شامگاهان استاد در حال اغما بود. خبر بيماري و از كارافتادگي دهخدا تمام دوستان و علاقهمندان او را آزرده خاطر ساخت.
مرگ دهخدا
روز هشتم اسفندماه 1334 استاد علياكبر دهخدا درگذشت. دكتر محقق در گزارش خود مينويسد: آن روز باران ميباريد، آسمان ميگريست. دانشكدة ادبيّات را با كمك دانشجويان ديگر تعطيل كرديم و همه به خيابان ايرانشهر آمديم تا در مراسم تشييع جنازه شركت كنيم. بسياري از «افاضل و علما و ادبا» از ترس نيامده بودند، چه، زماني كه خبر مرگ دهخدا را به شاه گفته بودند، پاسخ داده بود:
«به دَرَك كه مُرد...»
اما مردان وفادار و تني چند از روحانيون آزادمنش و دانشجويان و كسبه و بازاريان احترام استاد را بر تهديد رژيم برتري داده و براي وداع با او در خانهاش كه ساليان دراز، كانون جوشان فرهنگ ايران زمين بود، حاضر شدند و ساعتي بعد او را به خاك سپردند.
علامه علی اکبر دهخدا در دوران سلطنت پهلوي اوّل و پهلوي دوم صدمة بسيار ديد حمايت او از دكتر محمد مصدق و دولت وي موجب خشم محمدرضا شاه شد به گونهاي كه بعد از كودتاي 28 مرداد وي را خانهنشين كردند. حقوق بازنشستگي او را قطع كردند و چندين بار او را به محاكمه و استنطاق كشاندند.
دكتر محمد دبيرسياقي دربارة مرحلة دوّم استنطاق (بازجويي) او مينويسد:
«نوبت ديگر در 25 مهر 1332 او را به دادستاني دعوت كردند و پس از ساعتها درنگ و پاسخگويي به سؤالات مكرر نيمهشب مانده و رنجور او را به منزل برگرداندند و در هَشتي و دالان منزل رها كردند. پير فرسودة از حال برفته بيآگاهي اهل خانه ساعتها نقش بر زمين بماند تا خادمي كه براي اداي فريضة صبح برخاسته بود. كالبد فسردهاش را به درون نقل كرده و اهل خانه را آگاه ساخته تا تيمارداري وي كنند.»
دهخدا بر اثر اين رفتارهاي وحشيانه به سختي صدمه ديد و بيماري آسم وي دوباره بازگشت. پيرمرد كه فرسودة رنج و كار ساليان ميبود، در زير ضربات مداوم به كلي از پاي درآمدن و در يك كلمه با كودتاي 28 مرداد «دق مرگ» شد.
آخرين ديدار
روز دوشنبه هفتم اسفند ماه 1334 محمد معين و سيدجعفر شهيدي به عيادت استاد رفتند. دكتر محمد سلطاني دربارة اين آخرين ديدار و سپس مرگ دهخدا مينويسد:
«... پس از چند لحظه سكوت و نگاهي به هزاران جلد كتاب كه همه تماشاگر استاد بودند، زير لب گفت: «كه مپرس» كسي از حاضران متوجّه نشد. دهخدا دوباره گفت: «كه مپرس» مرحوم دكتر معين پرسيد: «منظورتان شعر حافظه است!» دهخدا جواب داد: «بله.» دكتر معين گفت: «مايل هستيد برايتان بخوانم؟» دهخدا گفت: «بله.» آنگاه دكتر معين ديوان خواجه شيراز را برداشت و چنين خواند:
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس
گشتهام در جهان و آخر كار
دلبري برگزيدهام كه مپرس
آنچنان در هواي خاك درش
ميرود آب ديدهام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخناني شنيدهام كه مپرس
سوي من لب چه ميگزي كه مگوي
لب لعلي گزيدهام كه مپرس
بي تو در كلبة گدايي خويش
رنجهايي كشيدهام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامي رسيدهام كه مپرس
شامگاهان استاد در حال اغما بود. خبر بيماري و از كارافتادگي دهخدا تمام دوستان و علاقهمندان او را آزرده خاطر ساخت.
مرگ دهخدا
روز هشتم اسفندماه 1334 استاد علياكبر دهخدا درگذشت. دكتر محقق در گزارش خود مينويسد: آن روز باران ميباريد، آسمان ميگريست. دانشكدة ادبيّات را با كمك دانشجويان ديگر تعطيل كرديم و همه به خيابان ايرانشهر آمديم تا در مراسم تشييع جنازه شركت كنيم. بسياري از «افاضل و علما و ادبا» از ترس نيامده بودند، چه، زماني كه خبر مرگ دهخدا را به شاه گفته بودند، پاسخ داده بود:
«به دَرَك كه مُرد...»
اما مردان وفادار و تني چند از روحانيون آزادمنش و دانشجويان و كسبه و بازاريان احترام استاد را بر تهديد رژيم برتري داده و براي وداع با او در خانهاش كه ساليان دراز، كانون جوشان فرهنگ ايران زمين بود، حاضر شدند و ساعتي بعد او را به خاك سپردند.
سلام
یه زمانی ...
علی اکبر هاشمی رفسجانی رئیس جمهور بود
علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس
علی اکبر ولایتی هم وزیر خارجه
علی اکبر محتشمی وزیر کشور
بعضی خارجیها فکر میکردن «علی اکبر»، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا میشه!
بعد من میخواستم برم ترکیه ، توی مرز پاسپورتم را دادم ، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت و به بقیه گفت این آقا علی اکبره ، همه پا شدند ، ریسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم ، بقیه همسفرها که حاج و واج مونده بودند پشت سر من اومدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند ، مثل تریاک و سکه و دلار و قاچاق ، از مرز رد کردند
از خاطرات علي اکبر زرندی در کتاب
رویاهای شیرین من
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
یه زمانی ...
علی اکبر هاشمی رفسجانی رئیس جمهور بود
علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس
علی اکبر ولایتی هم وزیر خارجه
علی اکبر محتشمی وزیر کشور
بعضی خارجیها فکر میکردن «علی اکبر»، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا میشه!
بعد من میخواستم برم ترکیه ، توی مرز پاسپورتم را دادم ، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت و به بقیه گفت این آقا علی اکبره ، همه پا شدند ، ریسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم ، بقیه همسفرها که حاج و واج مونده بودند پشت سر من اومدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند ، مثل تریاک و سکه و دلار و قاچاق ، از مرز رد کردند
از خاطرات علي اکبر زرندی در کتاب
رویاهای شیرین من
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo