This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دستگاه جعلی ویروس یاب سپاه و ماهیت و پیشینه این دستگاه !
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
این مقاله داریوش آشوری اندکی طولانی است ولی تلاش کنید و حوصله کنید و تا آخر بخوانید. این مقاله تایید تمام نمای تاریخ شفاهی مصاحبه ها با رجال دوره پهلوی است. مهمتربن وجه مشترک این مقاله و آن مصاحبه ها تاکید بر توسعه نیافتگی و ایجاد زرق و برقی نسبتا کاذب بود که خیلیها را غافل کرد از جمله خود شاه را.
«پرشِ بزرگ با پای لنگ» (خاطراتی از سازمان برنامه و بودجه زمان شاه)
داریوش آشوری
مقدمه:
داریوش آشوری را اگرچه همه به کوششها و پژوهشهای فلسفی و آثار درخشانش در زبانشناسی و ترجمه میشناسند اما شاید بسیاری ندانند که او دانشآموختهی حقوق و اقتصاد است و پانزده سال از عمرش را در سازمان برنامه و بودجه سپری کرده است. آنچه در پی میآید پیادهشده و ویراستهی گفتاری از اوست که در آن از تجربهها، خاطرههایاش در سازمان برنامه و بودجه، در دهههای ۴۰ و ۵۰، برای تحریریهی میهن روایت کرده است؛ روایتی که میتواند بخشی از پاسخ به این پرسش باشد که چرا سلطنت پهلوی ناکام و ناتمام ماند و بهرغم شعارها و رؤیاهای آن دوران، توسعهی اقتصادی در کشورمان به سرانجامی نرسید.
در سالهای نخست دهه ۵۰ و بعد از جنگ اعراب و اسراییل، قیمت نفت ناگهان جهش کرد و از بشکهای ۱دلار به ۴دلار و سپس تا ۱۲ دلار هم رسید. در آن دوره که دولتهای عربی مدتی از فروش نفت خودداری کردند، ایران در این تحریم شرکت نکرد و همچنان نفت میفروخت. و این زمینهای شد برای برآورده شدن خواستهی شاه ایران برای بالا بردن بهای نفت خاورمیانه و اوپک.شاه از دوران جوانی این ایده را در سر داشت که با بالا بردن درآمد نفت میتوان ایران را صنعتی و مدرنیزه کرد. و این ایدهای بود که دیگران، از جمله دکتر مصدق و یاراناش هم، به آن توجه نداشتند. مصدق و مصدقیها تنها در پی استقلال سیاسی کشور و بیرون آوردن آن از زیر نفوذ بریتانیا بودند. سرانجام، شاه که در دههی چهل در اوپک نفوذ زیادی پیدا کرده بود قهرمان داستان بالا بردن بهای نفت شد تا به جایی که کشورهای صنعتی غرب را ناراحت ونگران کرد. زیرا بالا رفتن قیمت نفت بهای تمام شدهی کالاهای صنعتیشان را بسیار بالا میبرد.
در همین دوره، یعنی نیمهی اول دههی پنجاه، با جهشِ درامد نفت، شاه دستور داد اعتبارات برنامهی پنجم را دو برابر کنند. سازمان برنامه و بودجه که دو دهه پیشتر (سال۱۳۲۷) تاسیس شده بود، برای اجرای پروژههای توسعه بر درآمد نفت تکیه داشت و برنامهی چهارم را هم با بودجهای محدود، اما با مدیریت درست بهخوبی پیش برده بود. اما در نیمهی برنامهی پنجم ناگهان اعتبارات برنامهی توسعه، همچنین بودجهی تمام دستگاههای دولتی جهشی افزایش یافت، بهویژه بودجهی ارتش، که شاه به بالا بردنِ قدرت آن توجه خاصی داشت. هویدا، نخستوزیر وقت، عکس معروفی دارد که در آن، در سال۱۳۵۳، کیف خود را که بودجهی تازهی دولت در آن است، برای خبرنگاران بالا گرفته و به مجلس میرود تا بودجهی جدید را با تیتر «باز هم بیشتر» به تصویب برساند. و این پیشامد در جریان برنامههای توسعه در ایران چرخشگاه تازه و بزرگی بود.و اما، کسی در میان کارشناسان درجهی یک دولت از بابت این تصمیم شاهانه دلخوش نبود. و او الکساندر مژلومیان، جوانی از ارامنهی ایرانی، بود که با گسترش تشکیلات مدیریتهای سازمان برنامه در همان سالها، با حمایت صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه، از ریاست دفتر برنامهریزی به معاونت سازمان در بخش برنامهریزی رسیده بود. او سالها رئیس من هم بود و، در واقع، مرا هم زیر پر و بال خود داشت و کاری به کار من نداشت تا من در همان اداره به کارهای شخصی فکری و قلمی خود برسم. من و دوستان دیگر این رئیس مهربان و دوست خودمان را آلکس صدا میکردیم. آلکس مردی بود باهوش، شریف، مهربان، و اقتصاددانی برجسته، همچنین خوشقد و بالا. خلاصه، همهی حُسنهای ظاهر و باطن را با هم داشت. شاید او تنها کسی بود در دستگاه مدیریت کشور که با تحلیل درست از پیآمدهای تصمیم شاهانه برای یکشبه دو برابر کردن بودجهی دولت سخت نگران شده بود. در سالهای نیمهی دههی پنجاه، دو-سه سالی پیش از انقلاب، بارها در گفت و گوهای دونفرهمان او را سخت نگران آیندهی کشور میدیدم. او، در مقام معاون برنامهریزی سازمان برنامه، در شورایعالی اقتصاد نسبت به افزایش ناگهانی اعتبارات و سرریز بیحساب پول به اقتصاد کشور هشدار داده و پیشبینی شگفتانگیزی کرده و گفته بود که، «این پولها پا در میآورند، به خیابان میآیند، و انقلاب میشود». مرادش این بود که جهش یکبارهی اعتبارات و پاشیدن پول در جامعه، با بالا بردنِ انفجاری چشم داشتهای مردم و ایجاد فسادِ اداری و اجتماعی، همهچیز را به خطر میاندازد.
این را جامعهشناسانی که دربارهی مکانیسم انقلابها مطالعه کرده اند هم گفتهاند که انقلابها وقتی رخ میدهند که مردم انتظار دارند زندگیشان بهتر شود. وقتی ببینند بهت
«پرشِ بزرگ با پای لنگ» (خاطراتی از سازمان برنامه و بودجه زمان شاه)
داریوش آشوری
مقدمه:
داریوش آشوری را اگرچه همه به کوششها و پژوهشهای فلسفی و آثار درخشانش در زبانشناسی و ترجمه میشناسند اما شاید بسیاری ندانند که او دانشآموختهی حقوق و اقتصاد است و پانزده سال از عمرش را در سازمان برنامه و بودجه سپری کرده است. آنچه در پی میآید پیادهشده و ویراستهی گفتاری از اوست که در آن از تجربهها، خاطرههایاش در سازمان برنامه و بودجه، در دهههای ۴۰ و ۵۰، برای تحریریهی میهن روایت کرده است؛ روایتی که میتواند بخشی از پاسخ به این پرسش باشد که چرا سلطنت پهلوی ناکام و ناتمام ماند و بهرغم شعارها و رؤیاهای آن دوران، توسعهی اقتصادی در کشورمان به سرانجامی نرسید.
در سالهای نخست دهه ۵۰ و بعد از جنگ اعراب و اسراییل، قیمت نفت ناگهان جهش کرد و از بشکهای ۱دلار به ۴دلار و سپس تا ۱۲ دلار هم رسید. در آن دوره که دولتهای عربی مدتی از فروش نفت خودداری کردند، ایران در این تحریم شرکت نکرد و همچنان نفت میفروخت. و این زمینهای شد برای برآورده شدن خواستهی شاه ایران برای بالا بردن بهای نفت خاورمیانه و اوپک.شاه از دوران جوانی این ایده را در سر داشت که با بالا بردن درآمد نفت میتوان ایران را صنعتی و مدرنیزه کرد. و این ایدهای بود که دیگران، از جمله دکتر مصدق و یاراناش هم، به آن توجه نداشتند. مصدق و مصدقیها تنها در پی استقلال سیاسی کشور و بیرون آوردن آن از زیر نفوذ بریتانیا بودند. سرانجام، شاه که در دههی چهل در اوپک نفوذ زیادی پیدا کرده بود قهرمان داستان بالا بردن بهای نفت شد تا به جایی که کشورهای صنعتی غرب را ناراحت ونگران کرد. زیرا بالا رفتن قیمت نفت بهای تمام شدهی کالاهای صنعتیشان را بسیار بالا میبرد.
در همین دوره، یعنی نیمهی اول دههی پنجاه، با جهشِ درامد نفت، شاه دستور داد اعتبارات برنامهی پنجم را دو برابر کنند. سازمان برنامه و بودجه که دو دهه پیشتر (سال۱۳۲۷) تاسیس شده بود، برای اجرای پروژههای توسعه بر درآمد نفت تکیه داشت و برنامهی چهارم را هم با بودجهای محدود، اما با مدیریت درست بهخوبی پیش برده بود. اما در نیمهی برنامهی پنجم ناگهان اعتبارات برنامهی توسعه، همچنین بودجهی تمام دستگاههای دولتی جهشی افزایش یافت، بهویژه بودجهی ارتش، که شاه به بالا بردنِ قدرت آن توجه خاصی داشت. هویدا، نخستوزیر وقت، عکس معروفی دارد که در آن، در سال۱۳۵۳، کیف خود را که بودجهی تازهی دولت در آن است، برای خبرنگاران بالا گرفته و به مجلس میرود تا بودجهی جدید را با تیتر «باز هم بیشتر» به تصویب برساند. و این پیشامد در جریان برنامههای توسعه در ایران چرخشگاه تازه و بزرگی بود.و اما، کسی در میان کارشناسان درجهی یک دولت از بابت این تصمیم شاهانه دلخوش نبود. و او الکساندر مژلومیان، جوانی از ارامنهی ایرانی، بود که با گسترش تشکیلات مدیریتهای سازمان برنامه در همان سالها، با حمایت صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه، از ریاست دفتر برنامهریزی به معاونت سازمان در بخش برنامهریزی رسیده بود. او سالها رئیس من هم بود و، در واقع، مرا هم زیر پر و بال خود داشت و کاری به کار من نداشت تا من در همان اداره به کارهای شخصی فکری و قلمی خود برسم. من و دوستان دیگر این رئیس مهربان و دوست خودمان را آلکس صدا میکردیم. آلکس مردی بود باهوش، شریف، مهربان، و اقتصاددانی برجسته، همچنین خوشقد و بالا. خلاصه، همهی حُسنهای ظاهر و باطن را با هم داشت. شاید او تنها کسی بود در دستگاه مدیریت کشور که با تحلیل درست از پیآمدهای تصمیم شاهانه برای یکشبه دو برابر کردن بودجهی دولت سخت نگران شده بود. در سالهای نیمهی دههی پنجاه، دو-سه سالی پیش از انقلاب، بارها در گفت و گوهای دونفرهمان او را سخت نگران آیندهی کشور میدیدم. او، در مقام معاون برنامهریزی سازمان برنامه، در شورایعالی اقتصاد نسبت به افزایش ناگهانی اعتبارات و سرریز بیحساب پول به اقتصاد کشور هشدار داده و پیشبینی شگفتانگیزی کرده و گفته بود که، «این پولها پا در میآورند، به خیابان میآیند، و انقلاب میشود». مرادش این بود که جهش یکبارهی اعتبارات و پاشیدن پول در جامعه، با بالا بردنِ انفجاری چشم داشتهای مردم و ایجاد فسادِ اداری و اجتماعی، همهچیز را به خطر میاندازد.
این را جامعهشناسانی که دربارهی مکانیسم انقلابها مطالعه کرده اند هم گفتهاند که انقلابها وقتی رخ میدهند که مردم انتظار دارند زندگیشان بهتر شود. وقتی ببینند بهت
💩1
ر نمیشود و میبازند انقلاب نمیکنند. به گمان من هم، در جوار علتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که در تحلیل ماجرای انقلاب ایران باید در نظر گرفت، یکی از علتهای اصلی هم همین سیاستی بود که رشد اقتصادی ایران را سخت به پترودلار گره زده بود. شاه تصورش این بود که با امکان مالی میشود توسعهی اقتصادی را خرید و از جنبههای دیگر مسأله غافل بود.
شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانهی ذوب آهن بخرد، به سراغ روسها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپاییها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانهی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه میخواست عقدهی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی و دهنکجی به آلمانیها با این خرید، تسکین دهد.
و اما، در ژوئیهی ۱۹۷۴، همان زمان که شاه بخشی از سهام کارخانه کروپ آلمان را خریده بود، بر روی جلد شمارهای از مجلهی آلمانیِ اشپیگل عکسی از او با عینک دودی بر چشم چاپ شده بود با نقشی از دودکشهای کارخانهی کروپ افتاده بر شیشههای عینک. تیترِ پشت جلد هم این بود: «ایرانیان میآیند» (Die Perser kommen). این تیترِ پُرکنایه را از سرآغاز نمایشنامهی ایرانیان به قلم آیسخولوس (همان آشیل، به زبان فرانسه) دربارهی حملهی خشایارشا به یونان وام گرفته بودند. و این کم و بیش همان زمانی بود که شاه شروع کرده بود به انتقاد از غربیها و پروراندن رؤیای «تمدنِ بزرگ» برای ایران و برگزاری جشنهای کذایی دو هزار و پانصد سالگی امپراتوری ایران.
یک مرد لهستانی که به عنوانِ مأمور از طرف سازمان ملل مدتی در سازمان برنامه در بخش ما، «بخش نیروی انسانی» بود، هرهفته مجلهی اشپیگل را میخرید و با خود به اداره میآورد. من هم که در آن روزگار، به هوای ترجمهی آثار نیچه، در انستیتو گوتهی تهران زبان آلمانی میخواندم، مجله را از او میگرفتم و تکههایی از آن را میخواندم. در همان شماره که از «ایرانیان میآیند»، در حقیقت، با نیش و کنایه و تمسخر یاد شده بود، مقالهای هم در بارهی برنامهی توسعهی اقتصادی در ایران بود که بسیار برایام جالب بود. عنواناش بود: «پرشِ بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss). در این مقاله، به دلیلِ نبودِ زیربناهای لازم برای توسعهی صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. در سرمقالهی مجله هم سردبیر، با طعنه و کنایه، به سخن شاه اشاره میکرد که در مصاحبه با اشپیگل گفته بود که «قصد ما از خرید سهام کروپ فقط شراکت با شما ست نه انتقامجویی». به گمانام طعنهی وی به عقدههای «جهان سومی» شاه اشاره داشت که میخواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ده-پانزده سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!
تجربهی دیگران به نظر من، برای فهم علتِ شکستِ پروژهی شاه برای ساختنِ «ایران نوین» میباید به این نکتهی روشن توجه کرد که نمونههای فراوان دارد. و آن این که، در همه کشورهای نفتخیزِ توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در قارهی امریکا بگیرید تا لیبی و الجزایرو نیجریه در قارهی افریقا، و عربستان و ایران و اندونزی در قارهی آسیا، یک کشور نداریم که با درامد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد آنچنان که ژاپن و کره جنوبی و چین صنعتی شدند و یا حتا هند که دارد صنعتی میشود. چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعهی صنعتی بر بسیج نیروی کار، دانشآموزی و انضباط بخشیدن به آن است.
ژاپن اولین تجربهی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قارهی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرالهای فرمانروا بر کره و تایوان و سیاستمداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدفها رسیدند.
«مدرنیته بسیج سراسری است»، این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم دربارهاش حرف میزند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند و سازمان یابند و ردهبندی شوند. این استخوانبندی جامعهی مدرن است. لزومی ندارد که مردم با رضایت و یکدلی با دولت پروژهها را به انجام برسانند. اما لازم است، با زور هم که شده، در خدمت این سیستم باشند. تمامی تجربهی بر پا کردن اقتصاد و جامعهی صنعتی در اتحاد جماهیر شوروی و چین بر أساس همین «بسیج سراسری» بهزور و از ج
شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانهی ذوب آهن بخرد، به سراغ روسها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپاییها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانهی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه میخواست عقدهی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی و دهنکجی به آلمانیها با این خرید، تسکین دهد.
و اما، در ژوئیهی ۱۹۷۴، همان زمان که شاه بخشی از سهام کارخانه کروپ آلمان را خریده بود، بر روی جلد شمارهای از مجلهی آلمانیِ اشپیگل عکسی از او با عینک دودی بر چشم چاپ شده بود با نقشی از دودکشهای کارخانهی کروپ افتاده بر شیشههای عینک. تیترِ پشت جلد هم این بود: «ایرانیان میآیند» (Die Perser kommen). این تیترِ پُرکنایه را از سرآغاز نمایشنامهی ایرانیان به قلم آیسخولوس (همان آشیل، به زبان فرانسه) دربارهی حملهی خشایارشا به یونان وام گرفته بودند. و این کم و بیش همان زمانی بود که شاه شروع کرده بود به انتقاد از غربیها و پروراندن رؤیای «تمدنِ بزرگ» برای ایران و برگزاری جشنهای کذایی دو هزار و پانصد سالگی امپراتوری ایران.
یک مرد لهستانی که به عنوانِ مأمور از طرف سازمان ملل مدتی در سازمان برنامه در بخش ما، «بخش نیروی انسانی» بود، هرهفته مجلهی اشپیگل را میخرید و با خود به اداره میآورد. من هم که در آن روزگار، به هوای ترجمهی آثار نیچه، در انستیتو گوتهی تهران زبان آلمانی میخواندم، مجله را از او میگرفتم و تکههایی از آن را میخواندم. در همان شماره که از «ایرانیان میآیند»، در حقیقت، با نیش و کنایه و تمسخر یاد شده بود، مقالهای هم در بارهی برنامهی توسعهی اقتصادی در ایران بود که بسیار برایام جالب بود. عنواناش بود: «پرشِ بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss). در این مقاله، به دلیلِ نبودِ زیربناهای لازم برای توسعهی صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. در سرمقالهی مجله هم سردبیر، با طعنه و کنایه، به سخن شاه اشاره میکرد که در مصاحبه با اشپیگل گفته بود که «قصد ما از خرید سهام کروپ فقط شراکت با شما ست نه انتقامجویی». به گمانام طعنهی وی به عقدههای «جهان سومی» شاه اشاره داشت که میخواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ده-پانزده سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!
تجربهی دیگران به نظر من، برای فهم علتِ شکستِ پروژهی شاه برای ساختنِ «ایران نوین» میباید به این نکتهی روشن توجه کرد که نمونههای فراوان دارد. و آن این که، در همه کشورهای نفتخیزِ توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در قارهی امریکا بگیرید تا لیبی و الجزایرو نیجریه در قارهی افریقا، و عربستان و ایران و اندونزی در قارهی آسیا، یک کشور نداریم که با درامد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد آنچنان که ژاپن و کره جنوبی و چین صنعتی شدند و یا حتا هند که دارد صنعتی میشود. چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعهی صنعتی بر بسیج نیروی کار، دانشآموزی و انضباط بخشیدن به آن است.
ژاپن اولین تجربهی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قارهی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرالهای فرمانروا بر کره و تایوان و سیاستمداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدفها رسیدند.
«مدرنیته بسیج سراسری است»، این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم دربارهاش حرف میزند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند و سازمان یابند و ردهبندی شوند. این استخوانبندی جامعهی مدرن است. لزومی ندارد که مردم با رضایت و یکدلی با دولت پروژهها را به انجام برسانند. اما لازم است، با زور هم که شده، در خدمت این سیستم باشند. تمامی تجربهی بر پا کردن اقتصاد و جامعهی صنعتی در اتحاد جماهیر شوروی و چین بر أساس همین «بسیج سراسری» بهزور و از ج
دادههای آنها آینده را تاریک نشان میداد. همین را نوشتم و او برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی میتواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیتها را به شاه بگوید. کسی نمیتوانست بالای حرف شاه حرفی بزند. چون خودش را دارای چنان دانشی میدانست که در برابرش بقیه یا جوان نادان بودند یا پیر خرفت. او هم، مانند همهی دیکتاتورها، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه میداشت که چاکرانه «اوامر ملوکانه» را بپذیرند.روزی یکی از مدیران سازمان برنامه و بودجه از من دعوت کرد که به مدیریت او بروم و کارشناسِ آن بخش باشم. به در حالی بود که سطح کارشناسی در سازمان برنامه و بودجه بالا بود و روی هم رفته سازمان سالمی بود و میتوانست مغز توسعه در ایران باشد. اما در نهایت مجموعهی سیستم که میبایست بر محور فرمایشات ملوکانه اداره شود چنین اجازهای نمیداد. برای نمونه، پروژهی تولید برق از انرژی اتمی را به مدیریت انرژی در سازمان برنامه فرستادند تا در آن جا از نظر صرفهی اقتصادی بررسی شود. کارشناسان، پس از مطالعه و برآورد هزینههای چنان طرحی، گفتند که ایران با اینهمه منابع نفت و گاز چه نیازی به انرژی اتمیِ پرخرج دارد؟ اما شاه به این جور نظرهای کارشناسانه اعتنایی نداشت و به دنبال سوداهای بلندپروازانهی خود بود. در دههی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفتهای چشمگیر توسعه در ایران در زمینههای گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد جمعآوری دادهها آیندهی اقتصادی این کشور را پیشبینی کنند. پس از جمعبندی دادهها اعلام شد که ژاپن در آستانهی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرفها را در بارهی آیندهی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمیرسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به مدعای این تیم پاسخ بدهند و سازمان برنامه هم، اگر درست به یادم مانده باشد، چنین کاری کرد. در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن میسنجید. این نمودارها نشان میدادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دههی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت میکند. اما نمودار رشد اقتصادی فزایندهی ایران، در قیاس با آن، نشان میداد که، بهعکس، رشد اقتصاد ایران شتاب میگیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو میزند. اما اینها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبهدانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. سرانجام، آنچه رئیس نازنین ما، آلکس مژلومیان، پیشبینی کرده بود رخ داد: پولهای انباشته در کیسهی بازاریان بر اثر رشد اقتصادی نمایان کشور، از راه ماشین تبلیغات مذهبی و بسیج تودهای از راه مسجدها، پا در آوردند و به صورت لشکر «مستضعفین» به خیابانها آمدند. عبدالمجید مجیدی، رئیس وقتِ سازمان برنامه و بودجه در کابینهی هویدا در خاطراتاش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار را در حضور شاه مطرح کردند. او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرفها بزنند، «من درِ آن سازمان برنامه را گِل میگیرم.» در نشستی، برای تهیهی برنامهی ششم، در سازمان برنامه، هنگامی که رشد پنج در صد برای کشاورزی مطرح شد، شاه دستور داد که این رقم هشت درصد باشد. این نمونهای بود از «أوامر ملوکانه» برای توسعه که به نظر کارشناسان بکل بیاعتنا بود.
و اما، آلکس با آن که بعد از انقلاب به جرم معاونت سازمان برنامه برکنار و بیکار شد، ایران را ترک نکرد و ده سالی میشود که «روی در نقاب خاک» کشیده است.
یادش بهخیر.
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
و اما، آلکس با آن که بعد از انقلاب به جرم معاونت سازمان برنامه برکنار و بیکار شد، ایران را ترک نکرد و ده سالی میشود که «روی در نقاب خاک» کشیده است.
یادش بهخیر.
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
💩1
مله با اردوگاههای کار اجباری بود. چهل سال پیش اگر به آمریکا میرفتید میدیدید که در فروشگاهها کالایی از نوع پوشاک مارک کرهای یا چینی دارند و رفته-رفته به کالاهای دیگر، بهویژه کالاهای الکترونیک رسید. چنین توان و امکاناتی با بسیج نیروی کار با انضباط و مدیریت با أراده و درست، و نیز نهادهای کم و بیش سالم و درست اداری و صنعتی با روحیهی ملی ممکن است.
اما رسیدن به پای کشورهای صنعتی بزرگ حسرت همهی مردمانی ست که دورانِ انقلابِ صنعتی را نگذرانده اند؛ حتی کشورهای اروپای شرقی. چون انقلاب صنعتی ابتدا در چند کشور رخ داد، نخست در انگلستان و فرانسه و آلمان و سپس دامنهاش به کشورهای اسکاندیناوی و کم و بیش به اروپای شرقی کشید. در روسیه هم پتر کبیر أراده کرده بود که روسیه را مدرنیزه کند. به کارخانهی کشتیسازی در هلند رفت وآستینهایاش را بالا زد تا کشتیسازی را یاد بگیرد. البته در این تجربه نیروی کار در زیر فشار دولت و نظام صنعتی ناگزیر باید بارِ کارِ سخت و انضباط سخت را بکشد.
اما، برای مثال، ونزوئلا را ببینید که با درآمد نفتی بالا و جمعیت کم با پوپولیسم هوگو چاوز و جانشیناش به چه رسوایی و فروپاشیدگیای افتاده است. چون درآمد نفت با مناسبات رانتی در جامعهای که با منطق جامعهی صنعتی آشنا نشده و خو نگرفته است، توسعه نمیآورد، بلکه فسادِ دزدی و غارت میزاید. حاصل تصوری که همتای ایرانی چاوز،احمدینژادِ پوپولیست، هم داشت همین بود. او میخواست، به تعبیر خودش، با «آوردن پول نفت بر سر سفرهی مردم» مردم تهیدست را راضی کند. اما در این سیاست گداپروری، که بنیان کار اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در کل آخوندها ست، هیچ فهمی از جامعهی مدرن و سیاستهای توسعه وجود ندارد.رؤیای ملوکانه
مجلهی اشپیگل مقالهای در بارهی برنامهی توسعهی اقتصادی در ایران بود که بسیار برایام جالب بود. عنواناش بود: «پرشِ بزرگ با پای لنگ». در این مقاله، به دلیلِ نبودِ زیربناهای لازم برای توسعهی صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. درسرمقالهی مجله هم سردبیر با طعنه به عقدههای «جهان سومی» شاه اشاره داشت که میخواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ده-پانزده سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!
در تجربهی ایران، اما، شاه گمان میکرد با داشتن پول نفت، در چنگ داشتن تمامی قدرت، و با صدور فرمان همه چیز همان میشود که او میخواهد. چنانکه ژوزف استالین هم دربارهی ادارهی امپراتوری خود همین طور فکر میکرد. علی خامنهای هم دربارهی آیین کشور داری همین طور فکر میکند. و حاصل کار این هر سه مثالِ بر پا کردنِ «جامعهی آرمانی» در پیش چشم ما ست. البته باید توجه داشت که مشکل سیاست توسعهی شاه پول پاشیدن نبود و بس. مشکلهای دیگر هم بود. در دوران توسعه در ایران، به رهبری شاه، البته نهادهای استوار اقتصادی مدرن هم پایهگذاری شد، از بانک اعتبارات صنعتی گرفته تا واحدهای بزرگ صنعتی مثل ارج، آزمایش، کفش ملی و گروه بهشهر که همگی از پدیدههای مهم آن دوره اند. اما مشکل این بود که شاه نمیتوانست مدیریت آنها را از قدرت خود مستقل ببیند. میخواست که همگی تحت فرماناش باشند. مثلا، ناگهان دستور میداد مزد کارگران باید فلانقدر باشد یا عیدی کارگران باید به فلان صورت پرداخت شود. کارگران هم ناگهان برمیخاستند و اجرای «فرمان اعلیحضرت» را از کارفرما مطالبه میکردند. بازتاب این حرفها در بازار فشار تورمی بزرگی ایجاد میکرد. نتیجه این شد که صاحبان تجربههای بزرگی مثل برادران لاجوردی در گروه بهشهر و دیگران، کارخانههاشان را به گرو به بانکها بسپارند و پولها را به خارج از کشور ببرند. سرمایه امنیت حقوقی و سیاسی میطلبد که با اوامر شبانهروزی شاهانه ناسازگار بود.
کسانی که گمان میکند کشور در آن دوران چهارنعل به سوی توسعه میتاخت اما دخالت دیگران یا نادانی «روشنفکران» نگذاشت به هدف برسد، شاید نمیدانند که توسعهی مصرف و پخش پول در یک جامعهی توسعهنیافته نمیتواند توسعهی واقعی، یعنی جامعهی صنعتی مدرن، بسازد. مشکل شاه در فهم منطق پیچیدهی توسعه و روشهای آن بود. در مدت کوتاهی مصرف در ایران چنان بالا رفته بود و سفارشها به خارج چنان کلان شده بود که کشتیهایی که بار به بندرهای ایران میآوردند، به علت نبودن زیرساختهای کافی برای تخلیه، ماهها در بنادر میماندند و از دولت غرامتهای سنگین میگرفتند.در نیمهی دوم سال ، با پدیدار شدنِ بحرانها،١٣۵۶ در سازمان برنامه به همهی مدیریتها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آنها، دستور داده بودند که وضع کشور را در هر رشتهای گزارش کنند. آلکس مژلومیان این ارزیابیها را به من سپرد تا نظرات کارشناسان را منظم و خلاصه و جمعبندی کنم.
اما رسیدن به پای کشورهای صنعتی بزرگ حسرت همهی مردمانی ست که دورانِ انقلابِ صنعتی را نگذرانده اند؛ حتی کشورهای اروپای شرقی. چون انقلاب صنعتی ابتدا در چند کشور رخ داد، نخست در انگلستان و فرانسه و آلمان و سپس دامنهاش به کشورهای اسکاندیناوی و کم و بیش به اروپای شرقی کشید. در روسیه هم پتر کبیر أراده کرده بود که روسیه را مدرنیزه کند. به کارخانهی کشتیسازی در هلند رفت وآستینهایاش را بالا زد تا کشتیسازی را یاد بگیرد. البته در این تجربه نیروی کار در زیر فشار دولت و نظام صنعتی ناگزیر باید بارِ کارِ سخت و انضباط سخت را بکشد.
اما، برای مثال، ونزوئلا را ببینید که با درآمد نفتی بالا و جمعیت کم با پوپولیسم هوگو چاوز و جانشیناش به چه رسوایی و فروپاشیدگیای افتاده است. چون درآمد نفت با مناسبات رانتی در جامعهای که با منطق جامعهی صنعتی آشنا نشده و خو نگرفته است، توسعه نمیآورد، بلکه فسادِ دزدی و غارت میزاید. حاصل تصوری که همتای ایرانی چاوز،احمدینژادِ پوپولیست، هم داشت همین بود. او میخواست، به تعبیر خودش، با «آوردن پول نفت بر سر سفرهی مردم» مردم تهیدست را راضی کند. اما در این سیاست گداپروری، که بنیان کار اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در کل آخوندها ست، هیچ فهمی از جامعهی مدرن و سیاستهای توسعه وجود ندارد.رؤیای ملوکانه
مجلهی اشپیگل مقالهای در بارهی برنامهی توسعهی اقتصادی در ایران بود که بسیار برایام جالب بود. عنواناش بود: «پرشِ بزرگ با پای لنگ». در این مقاله، به دلیلِ نبودِ زیربناهای لازم برای توسعهی صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. درسرمقالهی مجله هم سردبیر با طعنه به عقدههای «جهان سومی» شاه اشاره داشت که میخواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ده-پانزده سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!
در تجربهی ایران، اما، شاه گمان میکرد با داشتن پول نفت، در چنگ داشتن تمامی قدرت، و با صدور فرمان همه چیز همان میشود که او میخواهد. چنانکه ژوزف استالین هم دربارهی ادارهی امپراتوری خود همین طور فکر میکرد. علی خامنهای هم دربارهی آیین کشور داری همین طور فکر میکند. و حاصل کار این هر سه مثالِ بر پا کردنِ «جامعهی آرمانی» در پیش چشم ما ست. البته باید توجه داشت که مشکل سیاست توسعهی شاه پول پاشیدن نبود و بس. مشکلهای دیگر هم بود. در دوران توسعه در ایران، به رهبری شاه، البته نهادهای استوار اقتصادی مدرن هم پایهگذاری شد، از بانک اعتبارات صنعتی گرفته تا واحدهای بزرگ صنعتی مثل ارج، آزمایش، کفش ملی و گروه بهشهر که همگی از پدیدههای مهم آن دوره اند. اما مشکل این بود که شاه نمیتوانست مدیریت آنها را از قدرت خود مستقل ببیند. میخواست که همگی تحت فرماناش باشند. مثلا، ناگهان دستور میداد مزد کارگران باید فلانقدر باشد یا عیدی کارگران باید به فلان صورت پرداخت شود. کارگران هم ناگهان برمیخاستند و اجرای «فرمان اعلیحضرت» را از کارفرما مطالبه میکردند. بازتاب این حرفها در بازار فشار تورمی بزرگی ایجاد میکرد. نتیجه این شد که صاحبان تجربههای بزرگی مثل برادران لاجوردی در گروه بهشهر و دیگران، کارخانههاشان را به گرو به بانکها بسپارند و پولها را به خارج از کشور ببرند. سرمایه امنیت حقوقی و سیاسی میطلبد که با اوامر شبانهروزی شاهانه ناسازگار بود.
کسانی که گمان میکند کشور در آن دوران چهارنعل به سوی توسعه میتاخت اما دخالت دیگران یا نادانی «روشنفکران» نگذاشت به هدف برسد، شاید نمیدانند که توسعهی مصرف و پخش پول در یک جامعهی توسعهنیافته نمیتواند توسعهی واقعی، یعنی جامعهی صنعتی مدرن، بسازد. مشکل شاه در فهم منطق پیچیدهی توسعه و روشهای آن بود. در مدت کوتاهی مصرف در ایران چنان بالا رفته بود و سفارشها به خارج چنان کلان شده بود که کشتیهایی که بار به بندرهای ایران میآوردند، به علت نبودن زیرساختهای کافی برای تخلیه، ماهها در بنادر میماندند و از دولت غرامتهای سنگین میگرفتند.در نیمهی دوم سال ، با پدیدار شدنِ بحرانها،١٣۵۶ در سازمان برنامه به همهی مدیریتها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آنها، دستور داده بودند که وضع کشور را در هر رشتهای گزارش کنند. آلکس مژلومیان این ارزیابیها را به من سپرد تا نظرات کارشناسان را منظم و خلاصه و جمعبندی کنم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴🎥افشاگری یک پرستار در تهران درباره نحوه مهندسی آمار فوت شدگان در اثر ابتلا به کرونا
🔹باید پرونده را عوض کنیم و بجای کرونا بنویسیم بیمار از عفونت حاد ریه فوت کرده است!
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
🔹باید پرونده را عوض کنیم و بجای کرونا بنویسیم بیمار از عفونت حاد ریه فوت کرده است!
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
درباره عهدنامههای گلستان (۱۸۱۳) و ترکمنچای (۱۸۲۸) بین ایران رو روسیه، بسیار گفته شده و میشود.
با این وجود، متن این قراردادهای مهم تاریخی، به راحتی در دسترس نیست و مطالب موجود، عموما حاوی تحلیلها و قضاوتهای شخصی نگارندگان است.
تا آنجا که من اطلاع دارم، نسخه عهدنامه گلستان در ایران مفقود شده و نسخه عهدنامه ترکمنچای موجود در ایران، ناقص است.
برای اولین بار تصاویر این دو عهدنامه مهم را منتشر میکنم. اگرچه فایلها را قبلا در اختیار موسسه همشهری و گنجینه بانک ملی ایران قرار داده بودم.
این تصاویر، اسکن نسخههای اصلی است که از آرشیو وزارت امور خارجه روسیه استخراج شدهاند.
امیدوارم انتشار این فایلها، مورد توجه علاقمندان و متخصصان قرار بگیرد و به فهم بهتر این قراردادها کمک کند.
بهروز بهادری فر
http://www.iloverussia.org/ahdname/
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
با این وجود، متن این قراردادهای مهم تاریخی، به راحتی در دسترس نیست و مطالب موجود، عموما حاوی تحلیلها و قضاوتهای شخصی نگارندگان است.
تا آنجا که من اطلاع دارم، نسخه عهدنامه گلستان در ایران مفقود شده و نسخه عهدنامه ترکمنچای موجود در ایران، ناقص است.
برای اولین بار تصاویر این دو عهدنامه مهم را منتشر میکنم. اگرچه فایلها را قبلا در اختیار موسسه همشهری و گنجینه بانک ملی ایران قرار داده بودم.
این تصاویر، اسکن نسخههای اصلی است که از آرشیو وزارت امور خارجه روسیه استخراج شدهاند.
امیدوارم انتشار این فایلها، مورد توجه علاقمندان و متخصصان قرار بگیرد و به فهم بهتر این قراردادها کمک کند.
بهروز بهادری فر
http://www.iloverussia.org/ahdname/
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقایسه رضا شاه و امام خمینی از دیدگاه محمد نوری زاد
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پیشنهاد مصطفی تاجزاده برای خارج کردن ولایت فقیه از قانون اساسی، در جمهوری اسلامی ایران
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 سفر به بوشهر با نیانبانِ لیانا شریفیان
🔸 سر گور اوسلی، شرقشناس انگلیسی بود که توی سفرنامهش به نامِ «سفرهایی به چندین سرزمین شرقی» تصویری رو آورده بود از نواختنِ نیانبان در ایران. این کتاب در سال ۱۸۱۰ میلادی منتشر شده بود اما تصویرِ توی اون کتاب خیلی خیلی قدیمیتر بود. با اینکه شاید کسی نتونه دقیقاً ردِ تاریخی #نی_انبان رو بگیره، اما قدیمیترین اسناد موجود، ما رو به یک نقطه از ایران هدایت میکنن: بوشهر.
🌴وقتی اسم #بوشهر میآد، امکان نداره صدای نیانبان توی گوشمون نپیچه؛ صدایی که سال گذشته در جشنواره موسیقی نواحی با نیانبانِ #لیانا_شریفیان پیچیده بود. ما همون موقع گفتگویی رو ضبط کردیم با این نوازندهٔ بوشهری دربارهٔ مشخصات نیانبان و ازشون خواستیم برای ما چند دقیقهای بنوازن. نتیجهش این ویدیو شد که دعوتتون میکنیم حتماً ببینیدش تا این ساز، ما رو به سفری کوتاه به بندرِ دوستداشتنی جنوب کشور ببره.
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
🔸 سر گور اوسلی، شرقشناس انگلیسی بود که توی سفرنامهش به نامِ «سفرهایی به چندین سرزمین شرقی» تصویری رو آورده بود از نواختنِ نیانبان در ایران. این کتاب در سال ۱۸۱۰ میلادی منتشر شده بود اما تصویرِ توی اون کتاب خیلی خیلی قدیمیتر بود. با اینکه شاید کسی نتونه دقیقاً ردِ تاریخی #نی_انبان رو بگیره، اما قدیمیترین اسناد موجود، ما رو به یک نقطه از ایران هدایت میکنن: بوشهر.
🌴وقتی اسم #بوشهر میآد، امکان نداره صدای نیانبان توی گوشمون نپیچه؛ صدایی که سال گذشته در جشنواره موسیقی نواحی با نیانبانِ #لیانا_شریفیان پیچیده بود. ما همون موقع گفتگویی رو ضبط کردیم با این نوازندهٔ بوشهری دربارهٔ مشخصات نیانبان و ازشون خواستیم برای ما چند دقیقهای بنوازن. نتیجهش این ویدیو شد که دعوتتون میکنیم حتماً ببینیدش تا این ساز، ما رو به سفری کوتاه به بندرِ دوستداشتنی جنوب کشور ببره.
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
*ﻭﺟﻪ ﺗﺴﻤﯿﻪ "ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ یا ﮐُﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪ"*
*سالها در این استان بودم ولی هیچگاه مفهوم نام استان را که برگرفته از کجاست را نمی دانستم .* *خواندنی و با ارزش است .*
*" ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﭘﺴﺮ " ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ( ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪ ﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﻭ ﻣﻤﺴﻨﯽ ﮐﻨﻮﻧﯽ ) ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﻡ ﻫﺠﺮﯼ ﻋلیهﺣﺎﮐﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺧﺎﺳﺘﻪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ . ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻡ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ( ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻨﺎﻥ) ﺩﺭ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺘﺤﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ " ﻣﺰﺩﮎ" ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺷﻬﺮ ﯾﺎﺳﻮﺝ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.* *ﺑﺮﺧﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﻭﺩﺍﺕ ﻭﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯿﻬﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﺭ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺍﺳﺖ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻭﺗﻬﺪﯾﺪ ﺍﻋﺮﺍﺏ، ﻣﻬﻢ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺶ ﺑﺎﺭﺯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺮﮐﺰ ﻗﯿﺎﻡ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺯﯾﺎﺭﯼﻣﻤﺴﻨﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﮔﯿﻠﻮﻣﻬﺮ" ﺑﻪ ﯾﺎﺩ " ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﻋﺰﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﻭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﺳﯿﻄﺮﻩ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺍﺑﻮﺩﻟﻒﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺧﺒﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻒﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻧﺪﻭﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺣﺎﮐﻢ ﻋﺮﺏ ﻗﺮﺍﺭﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.* *ﻗﺮﯾﺐ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﻟﯿﺚ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻗﻮﺍﯼ ﻋﺒﺎﺳﯽ ﺩﺭ ﻓﺎﺭﺱﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﺰﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﻓﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﯾﻮﻍ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﺭ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﮐﻤﺘﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .*
*ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﻤﺮﺩ ﺩﻻﻭﺭ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳت.*
💕کانال ایران بختیاری💕
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
*سالها در این استان بودم ولی هیچگاه مفهوم نام استان را که برگرفته از کجاست را نمی دانستم .* *خواندنی و با ارزش است .*
*" ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﭘﺴﺮ " ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ( ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪ ﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﻭ ﻣﻤﺴﻨﯽ ﮐﻨﻮﻧﯽ ) ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﻡ ﻫﺠﺮﯼ ﻋلیهﺣﺎﮐﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺧﺎﺳﺘﻪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ . ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻡ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ( ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻨﺎﻥ) ﺩﺭ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺘﺤﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ " ﻣﺰﺩﮎ" ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺷﻬﺮ ﯾﺎﺳﻮﺝ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.* *ﺑﺮﺧﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﻭﺩﺍﺕ ﻭﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯿﻬﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﺭ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺍﺳﺖ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻭﺗﻬﺪﯾﺪ ﺍﻋﺮﺍﺏ، ﻣﻬﻢ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺶ ﺑﺎﺭﺯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺮﮐﺰ ﻗﯿﺎﻡ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺯﯾﺎﺭﯼﻣﻤﺴﻨﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﮔﯿﻠﻮﻣﻬﺮ" ﺑﻪ ﯾﺎﺩ " ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﻋﺰﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﻭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﺳﯿﻄﺮﻩ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺍﺑﻮﺩﻟﻒﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺧﺒﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻒﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻧﺪﻭﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺣﺎﮐﻢ ﻋﺮﺏ ﻗﺮﺍﺭﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.* *ﻗﺮﯾﺐ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﻟﯿﺚ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻗﻮﺍﯼ ﻋﺒﺎﺳﯽ ﺩﺭ ﻓﺎﺭﺱﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﺰﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﻓﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﯾﻮﻍ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﺭ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﮐﻤﺘﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .*
*ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﻤﺮﺩ ﺩﻻﻭﺭ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳت.*
💕کانال ایران بختیاری💕
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
شب نشيني هالو
این مقاله داریوش آشوری اندکی طولانی است ولی تلاش کنید و حوصله کنید و تا آخر بخوانید. این مقاله تایید تمام نمای تاریخ شفاهی مصاحبه ها با رجال دوره پهلوی است. مهمتربن وجه مشترک این مقاله و آن مصاحبه ها تاکید بر توسعه نیافتگی و ایجاد زرق و برقی نسبتا کاذب بود…
پاسخ یکی از طرفداران شب نشینی هالو که نخواسته نامش افشا شود به جناب آشوری و اشپیگلش.
جناب آقای آشوری ما یعنی عوام ملت(آنچنان که فرمودهاید) فکر نمیکنیم مملکت رو به پیشرفت بود، و روشنفکران آن را به هم ریختند. در جهان سوم اساسا به آن صورت روشنفکری نداریم که چیزی را بهم بریزد، ما فکر میکنیم کسانیکه پیشرفت ایران را بر نمیتابیدند (و کم کم اسنادش هم رو میشود) از روشنفکر و ابزارهای قابل استفاده دیگر بهره گرفتند، تا اگر از زمان شاه عباس به بعد بالاخره یکبار ملت داشت میرفت که روی رفاه نسبی را ببیند و تعداد فقرای ملت قجر زده داشت کم میشد، مدعیان فکر و اندیشه به کمک آمدند تا این حرکت متوقف شود. دستشان درد نکند، اما اینکه آن زمان راجع به آنزمان مینوشتند حالا هم مجبورند در مورد آنزمان بنویسند تا کار خود را توجیه کنند، خود گویای واقعیت مطلب است. به جای پرچانگی از جانب بنده، یک فکر سادهتر و روشنتر بدون جزییات و آدرسهائی که خواننده در آن گم شود، این است که، وضعمان داشت اندک اندک خوب میشد، و کسانی از اطاقهای اندیشه، بدست کسانی دیگر، اوضاع را به هر دلیل و با هر طرز فکری و نیتی بهم زدند تا سیه روزتر شویم و پس برویم. ما عوام بیسواد تاریک اندیش شما مدعیان روشن اندیشی را مقصر میدانیم، نه به عنوان عامل بلکه به عنوان آلت و ابزار. نمونه کوچک دیگر این عوامل کنفدراسیون دانشجویان بود، که برای انجام ماموریت طلوع کرد و با به فقر و بدبختی کشیدن مردم برای همیشه غروب کرد.
جناب آقای آشوری ما یعنی عوام ملت(آنچنان که فرمودهاید) فکر نمیکنیم مملکت رو به پیشرفت بود، و روشنفکران آن را به هم ریختند. در جهان سوم اساسا به آن صورت روشنفکری نداریم که چیزی را بهم بریزد، ما فکر میکنیم کسانیکه پیشرفت ایران را بر نمیتابیدند (و کم کم اسنادش هم رو میشود) از روشنفکر و ابزارهای قابل استفاده دیگر بهره گرفتند، تا اگر از زمان شاه عباس به بعد بالاخره یکبار ملت داشت میرفت که روی رفاه نسبی را ببیند و تعداد فقرای ملت قجر زده داشت کم میشد، مدعیان فکر و اندیشه به کمک آمدند تا این حرکت متوقف شود. دستشان درد نکند، اما اینکه آن زمان راجع به آنزمان مینوشتند حالا هم مجبورند در مورد آنزمان بنویسند تا کار خود را توجیه کنند، خود گویای واقعیت مطلب است. به جای پرچانگی از جانب بنده، یک فکر سادهتر و روشنتر بدون جزییات و آدرسهائی که خواننده در آن گم شود، این است که، وضعمان داشت اندک اندک خوب میشد، و کسانی از اطاقهای اندیشه، بدست کسانی دیگر، اوضاع را به هر دلیل و با هر طرز فکری و نیتی بهم زدند تا سیه روزتر شویم و پس برویم. ما عوام بیسواد تاریک اندیش شما مدعیان روشن اندیشی را مقصر میدانیم، نه به عنوان عامل بلکه به عنوان آلت و ابزار. نمونه کوچک دیگر این عوامل کنفدراسیون دانشجویان بود، که برای انجام ماموریت طلوع کرد و با به فقر و بدبختی کشیدن مردم برای همیشه غروب کرد.
🎆 کدام رهبر:
استالین یا گاندی.!؟
🔹گاندی از هيچکس نفرت و کينه در دل نداشت، او ۳۰سال با انگليس مبارزه کرد بدون اینکه حتی از يک کلمۀ تند و
نيشدار ضد انگلستان استفاده کند!
گاندی به سادگی ميان مردم میزيست و مانند همه رفتوآمد ميکرد.
اما مردم نمیدانستند استالين کجا زندگی ميکند، وقتی در مراسمی ميان مردم میآمد پليس مخفی تمام خيابانهای اطراف را زير نظر داشت...
گاندی اميدوار بود که حتی دزدها را درمان کند و استالين مجازات مرگ برای کودکان مجرم بالای ١٣ سال را در ۱۹۳۵ تصويب کرد!
گاندی خالی از خشونت و اهل دوستی بود، ولی استبداد استالينی بر سرکوب، شکنجه و ترس استوار بود...
گاندی ميگفت: هرگز مطمئن نيستم که درست ميگويم، اما در شوروی هميشه و در هر موضوعی حق با رئيس استالين بود!
گاندی همواره پذيرای شنيدن سخن ديگران بود و آمادگی داشت نظر خود را عوض کند، اما استالين خود را حقیقت مطلق میپنداشت و خواهان اطاعتی بیچون و چرا بود!
گاندی در هنگام بروز خطا خود را سرزنش ميکرد، اما استالين ديگران را متهم ميکرد!
گاندی اهل مذاکره و گفتوگو بود، آزادی و عدالت را ارج مینهاد و به کارهای آموزشی برای پيشرفت مردم باور داشت، اما در شوروی همۀ پيشرفتها در خدمت حکومت و شخص استالين بود،
بنابراين آنچه را استالين نمی پسنديد، مردم نبايد میدیدند، میخواندند يا می نوشتند!
از ديدگاه استالين کسب قدرت و حفظ آن هدف نهايی بود و هر وسیلهای برای رسيدن به این هدف توجيه می شد...
کاش دفتر تاریخ را با تدبیر ورق بزنیم..!
👤نصرت ا... محمود زاده
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo
استالین یا گاندی.!؟
🔹گاندی از هيچکس نفرت و کينه در دل نداشت، او ۳۰سال با انگليس مبارزه کرد بدون اینکه حتی از يک کلمۀ تند و
نيشدار ضد انگلستان استفاده کند!
گاندی به سادگی ميان مردم میزيست و مانند همه رفتوآمد ميکرد.
اما مردم نمیدانستند استالين کجا زندگی ميکند، وقتی در مراسمی ميان مردم میآمد پليس مخفی تمام خيابانهای اطراف را زير نظر داشت...
گاندی اميدوار بود که حتی دزدها را درمان کند و استالين مجازات مرگ برای کودکان مجرم بالای ١٣ سال را در ۱۹۳۵ تصويب کرد!
گاندی خالی از خشونت و اهل دوستی بود، ولی استبداد استالينی بر سرکوب، شکنجه و ترس استوار بود...
گاندی ميگفت: هرگز مطمئن نيستم که درست ميگويم، اما در شوروی هميشه و در هر موضوعی حق با رئيس استالين بود!
گاندی همواره پذيرای شنيدن سخن ديگران بود و آمادگی داشت نظر خود را عوض کند، اما استالين خود را حقیقت مطلق میپنداشت و خواهان اطاعتی بیچون و چرا بود!
گاندی در هنگام بروز خطا خود را سرزنش ميکرد، اما استالين ديگران را متهم ميکرد!
گاندی اهل مذاکره و گفتوگو بود، آزادی و عدالت را ارج مینهاد و به کارهای آموزشی برای پيشرفت مردم باور داشت، اما در شوروی همۀ پيشرفتها در خدمت حکومت و شخص استالين بود،
بنابراين آنچه را استالين نمی پسنديد، مردم نبايد میدیدند، میخواندند يا می نوشتند!
از ديدگاه استالين کسب قدرت و حفظ آن هدف نهايی بود و هر وسیلهای برای رسيدن به این هدف توجيه می شد...
کاش دفتر تاریخ را با تدبیر ورق بزنیم..!
👤نصرت ا... محمود زاده
👇
شب نشینی هالو
@sh_n_halloo
کانال اشعار #هالو
@mrhallo