دبیرستان سلام تجریش
3.76K subscribers
13K photos
2.87K videos
399 files
573 links
🟨 ا🟦 ا🟥ا 🟩
كانال رسمي دبیرستان
#سلام_تجریش
#مدرسه_زندگي

☎️ شماره تماس: ٢٢٧٢٠٠١١

🌐 سايت: salamtajrish.ir

🔗🟧 اينستاگرام: www.instagram.com/salam1tajrish

🔗🎬 كانال آپارات: aparat.com/salamtajrish
Download Telegram
مراسم روز هفتم محرم
با حضور پرشور عزيزان دانش آموز
امروز ٥/٣
الحمدلله سفره احسان حضرت ارباب هم فراهم شد. تعدادي از اولياي عزيز در تامين بخشي از هزينه ها مشاركت كردند كه از ايشان بسيار سپاسگزاريم.
اجرشان با حضرت سيدالشهدا (ع)
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
8👍1
امان از این خاک
📌نوشته حامد عسكري
بالاخره رسیدند. با مژه های خاک گرفته و استخوان هایی کوفته و بدن هایی خیساخیس عرق. مرد از اسب پیاده شد ، ذوالجناح خره کشید. مرد نشست مشتی خاک را برداشت و بویید. استرجاع خواند و آه کشید. توی دل زن انار پاره شد. روی تپه ای زیتونی رنگ بر یال فرات گره به گره خیمه ها را علم کردند. محمل و دهنه از پوز و گرده عرق کرده شترها باز کردند. نرمه نسیمی به هلوهایشان خورد و شترها از بخار شدن عرق کیفور شدند. چند پروانه و سنجاقک از نیزارهای حاشیه فرات بلند شدند و گوش و چشم و یال اسب ها را آشیانه کردند و به بازی گرفتند. مرد گفت قدیمی های این اطراف را صدا کنید. چند پیرمرد بادیه نشین عصا زنان رسیدند. تفقد کرد و بعد گفت نام اینجا چیست؟ هر کدامشان چیزی گفتند و مسن ترینشان گفت کربلا.روی ماهش انگار برافروخته تر شد و درخشان تر. به پلکی به یکی از اهالی کاروان گفت از صندوق نقود بیاورد. کاغذ نوشتند و چند ذرع در چند ذرع طی و توافق کرد و زمین را خرید. از قیمتی که داشت بیشترک داد و شرط گذاشت. گفت : اینجا به خون من خاکش سرخ می شود. همین جا دفن می شوم. بعدها به زیارتم می آیند. زائرانم را تکریم کنید و هوایشان را داشته باشید. سپاه حر آن ور تر اتراق کرد. کوفته و بلاتکلیف و عصبی، تا از مرکز کاغذ برسد باید توقف می کردند. مأمور بود و معذور، مرد حرف که می زد دل زن بازار مسگران بود. ته دلش بد گواهی می داد. مرد غروب روی تخته سنگی نشسته بود و نجوا می کرد با دنیا، با زمین و زمان، با خدا، پسر پیامبر بود و مؤمنین به همان پیامبر به قصد قربت و با نیت نزدیک شدن به خدا تشنه خونش بودند.چشم چرخاند و توی خیمه نگاهش به خورجین نامه ها افتاد. خورجین به قواره میش نری هیکل داشت و پوست و پاپیروس بود که تا شده و لوله شده توی آن روی هم تلنبار شده بودند. صدها نامه و هر کدام چند امضایی و همه با یک محتوا. بیا که چشم انتظاریم. بیا که بزرگ تر نداریم. بیا که یزید دمارمان را در آورده.
مرد زل زده بود به نامه ها و اه می کشید. چه باید می کرد؟ به حر گفته بود بگذار برگردم، بگذار بروم یمن یا ایران، بگذار بروم مدینه و جواب همه سؤال ها این بود که ممکن نیست باید صبر کنیم تا دستور امیر عبیدا... بشنوم.
ومرد گفته بود به حر، مادرت به عزایت بنشیند و حر سر پایین انداخته بود و گفته بود : چه کنم که مادرت زهراست. شب که چادر سرمه ای اش را می کشید روی صحرا، شوباد که وزیدن می گرفت انگار دشت دنیای دیگری بود. از خیمه ای صدای خنده های رهای طفلی شیرخوار می آمد که روی ماسه های خنک کف خیمه پا می کوبید و مادرش دلش از خنده هایش ضعف می رفت. توی خیمه دیگری دخترکی سه ساله پشت به عمه اش نشسته بود و زن موهای بلندش را برایش می بافت و چل گیس می کرد. جای دیگری قمر عشیره نشسته بود و سلاح تیز می کرد و به این فکر می کرد که اگر اذن میدان ندهد چه؟ به این فکر می کرد که سپاه را چگونه آرایش کند و مرور می کرد همه تاکتیک هایی که ابوتراب در جنگ ها یادش داده بود و حالا وقت به کار بستن همه نقشه ها بود.
ماه نور نرمی روی خیمه های سرمه ای رنگ می پاشید و جیرجیرک های حاشیه فرات جشن گرفته بوند. همه چیز در ظاهر امن و امان بود. مرد دلش آرام بود. مثل اقیانوس هیچ چیز نه آشوبش می کرد نه از عمقش می کاست. کاروان حسین وارد کربلا شده بود. خیمه ها ی نور برافراشته شده بودند. سپاه کوچک حسین کم کم می رسید و ارتش کوفه هم در راه بود.آکسسوار صحنه ده روزی کار داشت تا چیده شود، نقش ها تا برسند هنوز کار دارد، همه شخصیت ها دیالوگ هایشان را حفظ هستند و کوفی ها دارند با بچه ها و خانواده هایشان خداحافظی می کنند، به جنگجویان کوفی قول اضافه کار و  حق مأموریت داده است و جنگجویان به خانواده هایشان قول گوشواره و النگو و خلخال داده اند. زن های کوفی پشت سر مردهایشان آب می ریزند که به سلامت برگردند. مرد با علم آسمانی اش همه این ها را می بیند و سکوت است. مرد نفس مطمئنی دارد. نقش اول شاهکارترین درام جهان را از ازل تا به ابد قرار است بازی کند. مرد نقشش را حفظ است. کارگردان سال ها قبل نوح و موسی و عیسی و آدم را هم به این لوکیشن آورده است. کارگردان قصه را سیناپسی تعریف کرده و همه گریسته اند. کارگردان قرار است در جلوه های ویژه خون خودش را در رگ های مرد بریزد و بعد بر خاک جاری کند. ده روز دیگر کار گردان دستور می دهد: نور خدا حرکت.


#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
3👍3
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود…
ايستگاه صلواتي روز هشتم محرم روز حضرت علي اكبر ع
ويژه بچه هاي پايه دوازدهم
امروز ٥/٤
#محرم
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
👍91
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان...

#حافظ #محرم #مدافع_حرم
#مناسبتها #تاسوعا #سلام_تجریش
13🙏7🎉1
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

#حافظ
اينك عاشورا...
#سلام_تجریش #مدرسه_زندگی
😢11🤔1