📒#داستان_کوتاه
تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک میکردم ، یه دختر پنج شش ساله اومد گفت : خاله یه آدامس میخری؟
گفتم : همرام پول نیست کیفم تو ماشینه ولی میخای بشین کنارم ، الان کیفمو میارم ازت میخرم.
گفت : باشه و نشست کنارم.
بعد مدتی گفت : خاله داری چیکار میکنی؟
گفتم : تو فضای مجازی میگردم.
گفت : اون دیگه چیه خاله؟
خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه پنج شش ساله باشه. گفتم : عزیزم ، فضای مجازی جاییه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی!
گفت : فضای مجازیو دوس دارم ، منم زیاد توش میگردم.
گفتم : مگه اینترنت داری؟!
گفت : نه خاله اما بابام زندانه ، نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم. مامانم صبح ساعت 6 میره سر کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم ، نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم. وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو آب فک میکنیم سوپه ، تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم. من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم. مگه این دنیای مجازی نیست خاله؟
اشکامو پاک کردم ، نتونستم چیزی بگم. فقط گفتم : "آره خاله دنیای تو مجازی تر از دنیای منه"
ام محمد
تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک میکردم ، یه دختر پنج شش ساله اومد گفت : خاله یه آدامس میخری؟
گفتم : همرام پول نیست کیفم تو ماشینه ولی میخای بشین کنارم ، الان کیفمو میارم ازت میخرم.
گفت : باشه و نشست کنارم.
بعد مدتی گفت : خاله داری چیکار میکنی؟
گفتم : تو فضای مجازی میگردم.
گفت : اون دیگه چیه خاله؟
خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه پنج شش ساله باشه. گفتم : عزیزم ، فضای مجازی جاییه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی!
گفت : فضای مجازیو دوس دارم ، منم زیاد توش میگردم.
گفتم : مگه اینترنت داری؟!
گفت : نه خاله اما بابام زندانه ، نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم. مامانم صبح ساعت 6 میره سر کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم ، نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم. وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو آب فک میکنیم سوپه ، تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم. من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم. مگه این دنیای مجازی نیست خاله؟
اشکامو پاک کردم ، نتونستم چیزی بگم. فقط گفتم : "آره خاله دنیای تو مجازی تر از دنیای منه"
ام محمد