📚هر روز یک داستان
داستان شماره ۲۵۲
💎 #داستان_کوتاه_تاریخی
👤 #چرچیل ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ
ﻟﻨﺪﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﺯیها ﺑﻮﺩ
ﻗﺮﺍﺭ ﺟﻠﺴﻪﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ.
ﺑﻪﻋﻠﺖ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻪﺭﺍﻧﻨﺪﻩﺍﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﻟﯽ ﻭﺭﻭﺩ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
ﻭﺳﻂ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ
ﻗﺒﺾ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺗﻮﻗﻒ ﺩﺍﺩ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
«ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪﺍﯼ ﻣﯽﺭﻭﺩ
ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺮسد».
ﺍﻓﺴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ:
«ﻫﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﻭ ﻫﻢ
ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﮥ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ می شناسیم »
ﭘﻠﯿﺲ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻥ ﺷﺪ
ﭼﺮﭼﯿﻞ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺮﮔﺶ ﺭﺍﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺮﯾﻢ، ﭼﻮﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﻟﻨﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ».
ﭼﺮﭼﯿﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
↬ @Divandare ⇜
داستان شماره ۲۵۲
💎 #داستان_کوتاه_تاریخی
👤 #چرچیل ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ
ﻟﻨﺪﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﺯیها ﺑﻮﺩ
ﻗﺮﺍﺭ ﺟﻠﺴﻪﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ.
ﺑﻪﻋﻠﺖ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻪﺭﺍﻧﻨﺪﻩﺍﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﻟﯽ ﻭﺭﻭﺩ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
ﻭﺳﻂ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ
ﻗﺒﺾ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺗﻮﻗﻒ ﺩﺍﺩ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
«ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪﺍﯼ ﻣﯽﺭﻭﺩ
ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺮسد».
ﺍﻓﺴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ:
«ﻫﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﻭ ﻫﻢ
ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﮥ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ می شناسیم »
ﭘﻠﯿﺲ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻥ ﺷﺪ
ﭼﺮﭼﯿﻞ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺮﮔﺶ ﺭﺍﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺮﯾﻢ، ﭼﻮﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﻟﻨﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ».
ﭼﺮﭼﯿﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
↬ @Divandare ⇜
👍30👏2
📚هر روز یک داستان
داستان شماره ۳۲۰
💎 #داستان_کوتاه_تاریخی
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
👈انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
↬ @Divandare ⇜
داستان شماره ۳۲۰
💎 #داستان_کوتاه_تاریخی
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
👈انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد
━━━━━━━━━━━━
⇜لە خەڵکەوە بۆ خەڵک؛ شارەکەم دیواندەرە
↬ @Divandare ⇜
👍27❤3👏1